معنی سردار

سردار
معادل ابجد

سردار در معادل ابجد

سردار
  • 465
حل جدول

سردار در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

سردار در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده،
    (متضاد) سرباز. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

سردار در فرهنگ معین

  • (سَ) [په.] (ص فا.) فرمانده قشون، سالار.
لغت نامه دهخدا

سردار در لغت نامه دهخدا

  • سردار. [س َ] (نف مرکب، اِ مرکب) در پهلوی «سردهار» (قائد، پیشوا، رئیس)، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری): سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. توضیح بیشتر ...
  • سردار. [س ِ] (اِ مرکب) نام سرخدار است در فومن. (جنگل شناسی ص 256). رجوع به سرخدار شود. توضیح بیشتر ...
  • سردار. [س َ] (اِخ) متخلص به یغما. مجموعه ٔ وی بنام سرداریه ساخته و معروف شده است. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 ص 217 و 219 و یغمای جندقی شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

سردار در فرهنگ عمید

  • (نظامی) سالار، فرماندهِ سپاه،
    [مجاز] رئیس و بزرگ دسته یا طایفه،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

سردار در فارسی به انگلیسی

نام های ایرانی

سردار در نام های ایرانی

  • پسرانه، فرمانده یک گروه نظامی، پیشوا، رهبر
گویش مازندرانی

سردار در گویش مازندرانی

  • درخت سرو – سرخ دار با نام علمی baccata tahas
  • گاو پرشیر
فرهنگ فارسی هوشیار

سردار در فرهنگ فارسی هوشیار

  • فرمانده سپاه، سالر، بزرگتر طایفه
واژه پیشنهادی

سردار در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید