معنی سربازی

سربازی
معادل ابجد

سربازی در معادل ابجد

سربازی
  • 280
حل جدول

سربازی در حل جدول

لغت نامه دهخدا

سربازی در لغت نامه دهخدا

  • سربازی. [س َ] (حامص مرکب) باختن سر. جانفشانی کردن. تا پای جان در رزم ایستادن. جان باختن:
    در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی
    که ره پر لشکر جادوست نتوان بی عصا رفتن.
    خاقانی.
    لشکر دیلم در آن حادثه پای بفشردند و سربازیها کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 46).
    کار من سربازی وبی خویشی است
    کار شاهنشاه من سربخشی است.
    مولوی (مثنوی دفتر چهارم بیت 2964).
    ز سربازی در این گلشن چنان خوشوقت میگردم
    که میریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

سربازی در فرهنگ عمید

  • سپاهیگری،
    مربوط به سرباز: لباس سربازی،
    دلاوری، شجاعت،
    فداکاری، جانبازی،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

سربازی در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

سربازی در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

سربازی در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

سربازی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • جانفشانی کردن، تا پای جان در رزم ایستادن، جان باختن
فارسی به آلمانی

سربازی در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید