معنی سربار

سربار
معادل ابجد

سربار در معادل ابجد

سربار
  • 463
حل جدول

سربار در حل جدول

  • وابسطه، طفیلی، انگل
مترادف و متضاد زبان فارسی

سربار در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • سرباری، باراضافی، تملیت، پارازیت، طفیلی، انگل، وابسته، مزاحم
فرهنگ معین

سربار در فرهنگ معین

  • (سَ) (ص.) طفیلی، باعث زحمت.
لغت نامه دهخدا

سربار در لغت نامه دهخدا

  • سربار. [س َ] (اِ مرکب) بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره. (رشیدی) (آنندراج). علاوه. (ملخص اللغات حسن خطیب):
    وجود خسته ٔ من زیر بار جور فلک
    جفای یار به سربار برنمیگیرد.
    سعدی (کلیات چ مصفاص 421).
    کفاره ٔ فراغت ایام بیخودی
    سربار مختتم شده چون روزه ٔ قضا.
    شفیع اثر (از آنندراج).
    بسکه دارد خاطرم شوق سبکباری اثر
    زندگانی بار و سربار است عقل کاملم.
    شفیع اثر (از آنندراج). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

سربار در فرهنگ عمید

  • ‹سرباری› لنگۀ بار یا بسته‌ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند،
    [مجاز] کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد،
    * سربار شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
    باعث زحمت شدن،
    بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

سربار در فارسی به انگلیسی

  • Handicap, Impediment, Load, Overburden, Tax, Trouble
فرهنگ فارسی هوشیار

سربار در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، (صفت) کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید