معنی سخندانان

حل جدول

سخندانان

خطبا، ادبا

فرهنگ معین

بلغاء

(بُ لَ) [ع.] (ص. اِ.) جِ بلیغ، سخندانان، سخن سنجان.

لغت نامه دهخدا

روحی

روحی. (اِخ) شاعر قرن نهم، و ازجمله ٔ شاعران سلطان یعقوب بود. این مطلع از اوست:
وه که جانم در غم آن دلستان خواهد شدن
زآنچه میترسیدم آخر آنچنان خواهد شدن.
و نیز گوید:
اگر وصف سر زلف تو مویی در میان افتد
سخندانان عالم را گرهها در زبان افتد.
(از مجالس النفائس ص 308).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.


علن

علن. [ع َ ل َ] (از ع، ص، اِ) مأخوذ از عربی، با تغییر حرکت لام از کسره به فتحه. آشکارا. ضد سرّ. (غیاث اللغات و آنندراج از صراح و شرح نصاب). و رجوع به عَلِن شود:
سیر جان هر کس نبیند جان من
لیک سیر جسم باشد در علن.
مولوی.
دست سوی خاک برد آن مؤتمن
خاک خودرا درکشید از وی علن.
مولوی.
- سرّ و علن، نهان و آشکارا:
ایا سپهر معالی و صدر آل رسول
تو راست خلق و خصال علی به سرّ و علن.
سوزنی.
زآنکه در سرّ و علن داری سخندان را عزیز
گردد اندر مدح تو سرّ سخندانان علن.
سوزنی.
گفت نتوانم بدین افسون که من
رو بتابم زَامر او سر و علن.
مولوی.


سخندان

سخندان. [س ُ خ َ] (نف مرکب) شاعر و فصیح زبان. (آنندراج). آنکه قدر و مرتبه ٔ کلام را میداند. (ناظم الاطباء):
از ملکان کس چنو نبود جوانی
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند.
رودکی.
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخندانی این سخن بنیوش.
کسایی.
چونکه در سِرّ و علن داری سخندان را عزیز
گردد اندر مدح تو سِرّ سخندانان علن.
سوزنی.
گیرم که دل تو بی نیاز است
از شاعر فاضل سخندان.
خاقانی.
|| دانا. (آنندراج). خردمند. عاقل: مردمان این ناحیت [پارس] مردمانیند سخندان و خردمند. (حدود العالم).
که همواره شاه جهان شاه باد
سخندان و با بخت و همراه باد.
فردوسی.
سخندان چو رای ردان آورد
سخن از ردان بر زبان آورد.
عنصری (از لغت فرس اسدی ص 107).
معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید، جلد، سخندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231).
چرا خاموش باشی ای سخندان
چرا در نظم ناری دُرّ ومرجان.
ناصرخسرو.
اگر سخن از سخندان پرسند شفا تواند داد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 30).
زمین بوسید شاپور سخندان
که دایم باد خسرو شاد و خندان.
نظامی.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد آنگه بگوید سخن.
سعدی.


شین

شین. [ش َ / ش ِ] (از ع، اِ) عیب وزشتی. ضد زین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). مقابل زین. بدی و زشتی:
تیغها لعل گون ز خون حسین
چه بود در جهان بتر زین شین.
سنایی.
قال بی حال عار باشد و شین.
سنایی.
در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل
وز خدمت تو دوری، شین است و عیب و عار.
سوزنی.
عدل تو ( (شین)) را ز ( (را)) کرد جدا چون بدید
کاَّلت رایست ( (را)) صورت شین است ( (شین)).
خاقانی.
هرکه محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش می دان تو شین.
مولوی.
شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79).
هرچه ما دادیم دیدیم این زمان
کاین جهان عین است و شین است آن جهان.
مولوی.
بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین
زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین.
مولوی.
فرق بسیار است بین النفختین
این همه زین است و باقی جمله شین.
مولوی.
آنکه بیرون از ثنا و حمد او
بر سخندانان سخن عیبست و شین.
سعدی.
هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی. (نظام قاری).


اهلی

اهلی. [اَ] (اِخ) از شعرای شیراز است. مؤلف آتشکده آرد: مولانا اهلی سرآمد فضلای زمان و سردفتر فصحای سخندانان و در فنون شعر در کمال مهارت است. قصاید مصنوع در مقابل سید ذوالفقار شیروانی و خواجه سلمان ساوجی در مدح امیر علیشیر نوائی گفته و به ْ از هر دو گفته است. صاحب دیوان است و مثنوی و تجنیس ذوالبحرین و ذوقافیتین گفته و بالجمله شاعر خوبیست. دیوانش حدود ده دوازده هزار بیت بنظر رسید. گویند اکثر اوقات منزوی زاویه ٔ فقر و مسکنت بود و در سن شیخوخت در شیراز وفات یافته و در مقبره ٔ خواجه حافظ شیراز مدفون است:
تا دگران مست ناز قصد که دارد که باز
بند قبا سست کرد طرف کله برشکست
من بجفای توام شاد که لیلی بلطف
گر همه را داد دل دلشده را دل شکست
(آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 270).
مثنوی «سحر حلال » و «شمع و پروانه » از اوست. وی قصائد متعدد در مناقب رسول اکرم (ص) و رثاء شهدای کربلا دارد. رباعیات او بسیار است و از آن میان مجموعه ای از رباعیات خود را ساقی نامه موسوم کرده است.وی معاصر با شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی بوده و درسال 942 هَ. ق. درگذشت. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به حبیب السیر و فهرست آن و از سعدی تا جامی و مجالس النفایس شود.


زندخوان

زندخوان. [زَ خوا / خا] (نف مرکب، اِ مرکب) خواننده ٔ زند. زردشتی. (از فرهنگ فارسی معین). بمعنی زندباف است که تابعان زردشت باشد. (برهان). زندباف. زندلاف. زنددان. (انجمن آرا) (آنندراج). تابعان زردشت را گویند و این جماعت را مجوس نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). قاری و خواننده ٔ کتاب زند و پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء):
چو آتشخانه گر پر نور شد باز
کجا شد زندت و آن زندخوانت.
ناصرخسرو.
در تو شاها محراب مدح خوان تو گشت
چنانکه باشد محراب زندخوان آتش.
رشید وطواط (از فرهنگ جهانگیری).
آتش زمن بنهفت دم، کز زندخوانم دید کم
مصحف ز من بگریخت هم کز اهل ایمان نیستم.
خاقانی.
سخندانان دلت را مرده دانند
اگرچه زندخوانان زنده خوانند.
خاقانی.
رجوع به زند و دیگر ترکیبهای آن و مزدیسنا ص 141 و 183 شود. || بلبل. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء): زندباف و زنددان و زندواف، یعنی بلبل به جهت مناسبت خوشخوانی اهل زند. (فرهنگ رشیدی). کنایه از بلبل. (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). جانوری معروف که آنرا زندباف، زندلاف، زندواف، مرغ چمن، مرغ سحر، مرغ شبخوان، هزارآواز و هزاردستان نیز گویند. به تازیش بلبل و عندلیب و هزار خوانند. (شرفنامه ٔ منیری):
زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای
دوش بر گلبن همی تا روز، ناله ٔزار کرد.
فرخی.
گر مغان را راز مرغان دیدمی
دل به مرغ زندخوان در بستمی.
خاقانی.
پند آن پیر مغان یاد آورید
بانگ مرغ زندخوان یاد آورید.
خاقانی.
من به بانگ مؤذنان کز میکده
بانگ مرغ زندخوان آمد برون.
خاقانی.
در آن میان که وداع گل بنفشه کنی
خبر ز ناله ٔ زارم به زندخوان برسان.
کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری).
|| فاخته. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج):
بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود
زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.
منوچهری.
|| هر جانور خوش آواز را هم گفته اند. (برهان). هر نوع خوش آواز. (ناظم الاطباء).


پیشین

پیشین. (ص نسبی) منسوب به پیش. سابق. قبلی. اقدم. مقدم. سالف. سلف. قدیم. متقدم. گذشته: و چنین گویند که بشریعت توریه اندر و بدان شریعتهای پیشین، نماز دیگر فریضه تر بودی و گرامی تر... (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
ز شاهان پیشین همی بگذرد
نفس داستان را به بد نشمرد.
فردوسی.
چنین بود تا بودکار جهان
بزرگان پیشین و شاهنشهان.
فردوسی.
برآیین شاهان پیشین بدیم
نه بیکار و بر دیگر آیین بدیم.
فردوسی.
بر آیین شاهان پیشین رویم
همان از پس فره و دین رویم.
فردوسی.
که کس را ز شاهنشهان آن نبود
نه از نامداران پیشین شنود.
فردوسی.
ز دانای پیشین شنیدم سخن
که یادآورد روزگار کهن.
فردوسی.
بگیتی کسی مرد ازینسان ندید
نه از نامداران پیشین شنید.
فردوسی.
بتو داده بودند و بخشیده راست
ترا کین پیشین نبایست خواست.
فردوسی.
بدو گفت شاهان پیشین دراز
سخن خواستند آشکارا و راز.
فردوسی.
جهود و مسیحی نماند بجای
در آرد همه دین پیشین ز پای.
فردوسی.
هم آیین پیشین نگه داشتم
سپه را براو هیچ نگذاشتم.
فردوسی.
بزرگان که شاهان پیشین بدند
ازین کار بر دیگر آیین بدند.
فردوسی.
از آن شاه ناپاکتر کس ندید
نه از نامداران پیشین شنید.
فردوسی.
نگه کن که دانای پیشین چه گفت
که کس را مباد اختر شوم جفت.
فردوسی.
نباید کزین راستی بگذرم
چو شاهان پیشین بپیچد سرم.
فردوسی.
مزن رای جز با خردمند مرد
ز آیین شاهان پیشین مگرد.
فردوسی.
بیامد دوان پای او [پای اردشیر] بوس داد
ز ساسان پیشین همی کرد یاد.
فردوسی.
بر آیین شاهان پیشین رویم
سخنهای آن برتران بشنویم.
فردوسی.
بدو گفت شبگیر چون دخترم
به آیین پیشین بیاید برم.
فردوسی.
چنین گفت دهقان دانش پژوه
مر این داستان را ز پیشین گروه.
فردوسی.
درختان ببینی که آن کس ندید
نه از کاردانان پیشین شنید.
فردوسی.
کس از نامداران پیشین زمان
نکردند آهنگ زی آسمان.
فردوسی.
ز ما بستد آیین پیشین ما
که افزون کند فره و دین ما.
فردوسی.
مراو را به آیین پیشین بخواست
که این رسم و آیین بد آنگاه راست.
فردوسی.
پرستیدن شهریاران همان
از امروز تا عهد پیشین زمان.
فردوسی.
به روزگار دوشنبد نبید خور بنشاط
به رسم موبد پیشین و موبدان موبد.
منوچهری.
کنون این داستان ویس و رامین
بگفتند آن سخندانان پیشین.
فخرالدین اسعد گرگانی.
در این اقلیم کآن دفتر بخوانند
بر آن تا پهلوی از وی بدانند.
کجا مردم در این اقلیم هموار
بدند آن لفظ پیشین را خریدار.
فخرالدین اسعدگرگانی.
بریدی سیستان که در روزگار پیشین به اسم حسنک بود، شغلی بزرگ و با نام، بطاهر دبیر دادند. (تاریخ بیهقی).
ارجو که باز بنده شود پیشم
آن بیوفا زمانه ٔ پیشینم.
ناصرخسرو.
این بود خوی پیشین عالم را
کی باز گردد او ز خوی پیشین.
ناصرخسرو.
گفتا چو ستور چند خسبی
بندیش یکی ز روز پیشین.
ناصرخسرو.
بروزگار پیشین در اسپ شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستند از بهر آنک ملک جهان از آن ایشان بود و هرکجا در عرب و عجم اسپ نیکو بودی بدرگاه ایشان آوردندی. (نوروزنامه). و در میانه ٔ ما در ایام پیشین قحطی سخت پیدا شد. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 296).
همان لهو و نشاط اندیشه کردند
همان بازار پیشین پیشه کردند.
نظامی.
بگویم زر پیشین نو نیرزد
چو دقیانوس گفتی جو نیرزد.
نظامی.
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت امور مملکت سستی کردی. سعدی (گلستان). یکی از جلسای بی تدبیر نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مراین نعمت بسعی اندوخته اند. سعدی (گلستان). یاد دارم که در ایام پیشین من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم. سعدی (گلستان). اسکندر رومی را پرسیدند دیارمشرق و مغرب به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزائن و عمر و ملک بیش ازین بود و چنین فتحی میسر نشد. سعدی (گلستان).
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه ٔ پیشین تا روز پسین باشد.
حافظ.
|| اول. نخست. نخستین. اولین:
ز پیشین سخن و آنکه گفتی ز پس
بگفتار دیدم ترا دسترس.
فردوسی.
آل یاسین مر چین را دومین چین است
تو به چین دومین شو نه بدان پیشین.
ناصرخسرو (دیوان ص 342).
گفت الجارثم الدار؛ پیشین خداوند سرای آنگاه سرای. گفت شیخ بوسعید را بگوی کلاهی فرستادی، پیشین سری باید تا کلاه بر وی نهی. و اسب که پیر را ندیده باشد و چون پیشین باربیند بگریزد و داند که دشمن است. (کیمیای سعادت غزالی). چون زلیخا یوسف را بخود دعوت کرد، پیشین برخاست و آن بت را که بخدائی میداشت روی بپوشید. (کیمیای سعادت غزالی). || پیشتر. جلوتر:
دگر ره بود پیشین رفته شاپور
بپیش آهنگ آن بکران چون حور.
نظامی.
پیغامبر پیشدستی میکرد از غایت تواضع و سلام میداد و اگر تقدیراً سلام پیشین ندادی هم متواضع او بودی. (فیه مافیه ص 105). هنوز آدم نیامده فرشتگاه پیشین حاکم کردند بر فساد. (فیه مافیه ص 203). حضرت رسول (ص) را پیشین بخواب میدیدند و حال آن مسکین چنان شد که حضرت سلطان العلماء را به پیشین فرموده بود بیست جوق گویندگان مرثیه های حضرت مولانا را که پیشین گفته بود می سراییدند. (مناقب افلاکی. نقل از ص 304 فیه مافیه). || آنچه پیش از دخول در کار به تعارف دهند. (حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله):
وعده هاشان کرد و هم پیشین بداد
بر دکان اسبان و نقد و جنس و زاد.
مولوی.
|| قبل. ماقبل. سابق:
پس از جنگ پیشین که آمد شکست
بتوران پر از درد بودند و پست.
فردوسی.
ببهرام گفتند کای شهریار
تو این را چنان گرگ پیشین مدار.
این گرگ پیر چنگ پیشین روز بدیده بود و حال ضعف خداوندش، در شب کس فرستاده بود نزد کدخدای علی تکین... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). || ظهر. ظهیره. (زمخشری). ظهیر. گرمگاه. نیمروز:
نه از آن روز فرو رفته ٔ عمر
پس پیشین خبری خواهم داشت.
خاقانی.
چو باشد روز را هنگام پیشین
ز من خواهد حریر بربر و چین.
فخرالدین اسعد گرگانی.
واپسین یار منی در عشق تو
روز برنائی به پیشین آورم.
خاقانی.
در نیمشب چو صبح پسین در گرفته ایم
در ملک نیمروز به پیشین رسیده ایم.
خاقانی.
بس به پیشین بدیده ای خورشید
که چو کژ سر نمود کژ نظرست.
خاقانی.
شد روز عمر زآن سوی پیشین و روی نیست
کاین روز رفته باز به روزن درآورم.
خاقانی.
روز امید به پیشین برسد
ترسم آوخ که زوالش برسد.
خاقانی.
روز عمر آمد به پیشین ای دریغ
کار برنامد به آیین ای دریغ.
خاقانی.
گرچه بهین عمر شد روزبه پیشین رسید
راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم.
خاقانی.
گرچه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
بیش پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست.
خاقانی.
نمی شد یکی بر دگر کامگار
ز پیشین درآمد بشب کارزار.
نظامی.
بپای همت من این دو عالمست دو کفش
که صبح پوشم و پیشین برهنه پا گردم.
حکیم رکنای کاشی (از آنندراج).
- خواب پیشین، خواب پیش از نیمروز:
ز سنت نبینی از ایشان اثر
مگر خواب پیشین و نان سحر.
سعدی.
- دندان پیشین، ثغر. ثنیه. دندان های پیشین. ثنایا. رجوع به ثنایا شود:
یکی را بگفتم ز صاحبدلان
که دندان پیشین ندارد فلان.
سعدی.
بسبابه دندان پیشین بمال
که نهی است در روزه بعد از زوال.
سعدی.
و چون هر دو دندان پیشین او بیفتد... آنرا ثنی گویند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 178). هتم، شکسته شدن دندان پیشین کسی از بن. (منتهی الارب).
- سرای پیشین، بیرونی: و در دهلیز سرای پیشین عدنانی بنشست. (تاریخ بیهقی). او بسرای پیشین بنشست. (تاریخ برامکه).
- صبح پیشین، صبح کاذب.
- صف پیشین، صف مقدم:
صف پیشین شیعیان حیدرند
جز که شیعت دیگران صف النعال.
ناصرخسرو.
از آن صف پیشین نمائی و طائی
بجزغمر غمرالردائی نبینم.
خاقانی.
- نماز پیشین، صلوه ظهر. (منتهی الارب). صلوه اولی. نماز نیمروز. پیشین نماز. رجوع به نماز شود. صاحب آنندراج گوید: نماز ظهر را پیشین از آن گویند که جبرئیل علیه السلام رسول صلی اﷲ و علیه و آله و سلم را اول از هر نمازها نماز ظهر تعلیم کرده بود. (آنندراج): و هر دو سپاه با یکدیگر برآویختند و حرب کردند چاشتگاه تا نماز پیشین... (ترجمه ٔ طبری بلعمی). و چنین گویند که بشریعت توریه اندر و بدان شریعتهاء پیشین، نماز دیگر فریضه تر بودی و گرامی تر و این نماز را صلوه الوسطی خوانند از بهر آنکه بمیان چهار نماز است: نماز بامداد و نماز پیشین و نماز شام و نمازخفتن. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
نماز پیشین انگشت خویش را بر دست
همی ندیدم من این عجایبست و عبر.
فرخی.
چون وقت نماز پیشین بود درهای حصار بگشادند. (تاریخ سیستان). چون روز شد تا نماز پیشین حرب میان ایشان قایم بود. (تاریخ سیستان). امیر نزدیک نماز پیشین به کوشک معمور رسید (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256). سخن میرفت و جنایات وی را (امیر یوسف را) میشمردند. و آخرش آن که چون روز بنماز پیشین رسید... امیر یوسف را دیدم برپای خاست. (تاریخ بیهقی ص 252). و خواجه ٔ بزرگ احمد حسن هر روز برای خویش به در عبدالاعلی بار دادی و تا نماز پیشین بنشستی. (تاریخ بیهقی ص 246). و نزدیک نماز پیشین را مدد سیل بگسست. (تاریخ بیهقی ص 262). چون نماز پیشین بکردیمی بیگانگان بازگشتندی. (تاریخ بیهقی ص 246). تا نزدیک نماز پیشین بماند (حسنک). (تاریخ بیهقی ص 180). چون روز بنماز پیشین رسید امیر مطربان را اشارت کرد تا خاموش ایستادند. (تاریخ بیهقی ص 233). میان دو نماز پیشین و دیگر بخانه ها باز شدند. (تاریخ بیهقی ص 361). امیر نیز مجلس خود را خالی کرد... وآن خالی بداشت تا نماز پیشین. (تاریخ بیهقی ص 380). بباغ بوالقاسم ضرابی فرود آوردند و تا نماز پیشین روزگار گرفت. (تاریخ بیهقی ص 375). و نزدیک نماز پیشین دو سوار در رسید. (تاریخ بیهقی ص 493). بسیار مضایق بباید گذاشت تا بنزدیک نماز پیشین آنجا رسید. (تاریخ بیهقی). امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نمازپیشین بکرد. (تاریخ بیهقی). تا نماز پیشین نشسته بود که جز بنماز برنخاست و روزی سخت با نام بگذشت. (تاریخ بیهقی). میمنه ٔ علی تکین نماز پیشین بر میسره ٔخوارزمشاه برکوفتند و نیکو بکوشیدند و هزیمت بر خوارزمیان افتاد. (تاریخ بیهقی). دست ابراهیم بگرفت و به منا برد و آنجا نماز پیشین و دیگر و شام و خفتن و بامداد بکرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ربیعهبن هیثم گفت رحمه اﷲ رفتم اویس را ببینم، در نماز بامداد بود، چون فارغ شد، بتسبیح مشغول شد، صبر کردم تا فارغ شدبرخاست تا نماز پیشین بگذارد. (تذکرهالاولیاء عطار).به ادای فرض نماز پیشین مشغول بودند. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ص 85). هوا ابر بود خواجه از من پرسیدند که وقت نماز پیشین شده است. (انیس الطالبین بخاری). اظهار؛ بوقت نماز پیشین رفتن. (منتهی الارب).
|| (اِ) چیزی است از آن خرما که از آن رسن تابند. (شرفنامه ٔ منیری). رجوع به پیش و پیشند شود.


قرآن

قرآن. [ق ُرْ] (اِخ) نام کتاب آسمانی مسلمانان که بر حضرت محمدبن عبداﷲ (ص) پیامبر اسلام نازل گردید. و در لفظ قرآن اختلاف است. برخی گوینداسم علم غیرمشتق است و مخصوص است به کلام خدا و همزه جزء حروف اصلی آن نیست، ابن کثیر چنین خوانده و از شافعی نیز چنین روایت شده است. برخی دیگر گویند این لفظ مشتق است از «قرنت الشی ٔ بالشی ٔ» و قرآن نامیده شد زیرا در میان سور و آیات و حروف آن مقارنه وجود دارد. فراء گوید: قرآن مشتق است از قرائن و به هر تقدیر بدون همزه است و نون آن اصلی است. زجاج گوید این قول سهو و خطاست و سخن درست این است که همزه را برای تخفیف حذف کرده اند و حرکت همزه را به حرف ساکن پیش از آن منتقل ساخته اند. و آنها که قرآن را مهموز دانند نیز میان خود اختلاف دارند، برخی را عقیده بر این است که آن مصدر «قرأت » است و کتاب مقروء (خوانده شده) را قرآن (خواندن) خوانند از جهت تسمیه ٔ شی ٔ به اسم مصدر آن، و برخی گویند آن وصف است بر وزن «فعلان » از ماده ٔ «قرء» بمعنی جمع. در کتاب اتفاق چنین آمده است.
قدم یا حدوث قرآن. اهل سنت گویند قرآن یا کتاب خدا که کلام خدا است مخلوق نیست و آن همان است که در مصحفهای ما نوشته شده و در دلهای ما نگاهداری گردیده و به زبانهای ما خوانده و به گوشهای ما شنیده میشود در حالی که آن کلام در مصحفها و دلها و زبانها وگوشها حلول نکرده است. زیرا سخن خدا از جنس حروف و اصوات نیست چه حروف و اصوات حادثند و کلام خدا صفات ازلی و قدیم است، که با سکوت یعنی ترک تکلم با قدرت بر آن منافات دارد، بلکه سخن خدا صفتی است قدیم که به ذات حق پایدار است، به لفظ می آید و شنیده میشود و با نقوش و اشکالی که برای حروف وضع شده و دلالت بر کلام خدا دارند نوشته میشود چنانکه گویند آتش جوهری است سوزنده که با لفظ از آن یاد میشود و با خامه آن را نویسند ولی این باعث نمیشود که حقیقت آتش صوت یا حرف باشد و تحقیق مطلب این است که هر چیز دارای وجودی است در ذهن ها و دارای وجودی است در نوشته. نوشته بر عبارت دلالت کند و عبارت بر آنچه در ذهن است و آنچه در ذهن است بر آنچه در خارج است پس هنگامی که قرآن را با صفتی از لوازم قدیم وصف کنیم مانند آنکه بگوئیم قرآن آفریده نیست مراد ما حقیقت وجود خارجی آن است و هنگامی که قرآن را با صفتی از صفات لازم مخلوقات وصف کنیم مراد ما از آن، الفاظ منطوق و مسموع است چنانکه گویی من نیمی از قرآن را خوانده ام، یا الفاظ خیالی است چنانکه گوئی قرآن را از بر کردم یا مراد اشکال قرآن است چنانکه گویی کسی که وضو و طهارت ندارد حرام است که قرآن را لمس کند حال باید دید که کلام قدیم که صفت خدای تعالی است آیا رواست که شنیده شود. این مذهب اشعری است ولی ابواسحاق اسفرایینی آن را باور نداردو همین مختار شیخ ابومنصور است پس معنی این آیه «حتی یسمع کلام اﷲ« »حتی یسمع ما یدل علیه » است چنانکه گویند: دانش فلان را شنیدم، پس موسی علیه السلام آوازی راشنید که بر کلام خدا دلالت داشت ولی چون بدون واسطه ٔ کتاب و فرشته بود به نام کلیم اختصاص یافت، و گویند کلیمش خوانند چون برخلاف عادت از همه سو آواز را شنیدولی کسی که شنیدن کلام قدیم را روا دارد گوید موسی به لقب کلیم ملقب گشت از آن جهت که کلام ازلی را بی حرف و صوت شنید چنانکه ذات خدا در آخرت بی کم و کیف دیده میشود.
اگر گویند هرگاه کلام خدا در معنی قدیم حقیقت باشد و در کلمات تألیف شده و به نظم درآمده مجاز باشد، صحیح است که بگوییم کلمات منظم و مؤلف قرآن نیست ولی اجماع برخلاف این مطلب است و نیز معجزه کلام حقیقی خدا است با اینکه ما قطع داریم که همین کلمات منظم واقع در قرآن معجزه است، گوییم تحقیق مطلب این است که کلام خدای تعالی مشترک است میان کلام نفسی قدیم و کلام لفظی حادث. در صورت نخست معنی اضافه ٔ کلام به خدا این است که کلام صفت حق تعالی است. و در صورت دوم این است که کلام مخلوق خدای تعالی است و در هر دو صورت صحیح نیست که قرآن را از آن نفی کنیم و اعجاز نیز در کلام خدا واقع شده است و آنچه در عبارت برخی از بزرگان دیده میشود که کلمات منظم و مؤلف مجاز است به این معنی نیست که قرآن برای کلمات منظم وضع نشده بلکه کلام حقیقهً و بالذات اسم است برای معنی قائم بنفس و تسمیه ٔ لفظ به اسم کلام به اعتبار دلالت لفظ است بر معنی پس اختلاف و نزاعی میان دانشمندان درباره ٔ وضعنیست و تسمیه به اعتبار معنی مجازی نیز حقیقت است چنانکه به اعتبار معنی مجازی حقیقی بود. و آنچه در شرح تجرید آمده، گفته ٔ ما را تأیید میکند، در آنجا گوید: خلافی نیست در اطلاق اسم قرآن و کلام اﷲ به طور اشتراک بر معنی قدیم قائم بنفس و بر معنی تألیفی حادث وهمین در نزد عامه و قراء و اصولیان و فقیهان متعارف است و خواصی که از صفات حادث است به سوی این قول برمیگردد.
و اختلاف است که قرآن و کلام اﷲ اسمند برای این کلمات مؤلف مخصوص که از نخستین زبانی که خدا بدان تکلم کرد برخاسته است بطوری که هرکس دیگر آنها را از زبان خود مثل نخستین زبان ادا کند مثل آن است نه عین آن و قول درست این است که قرآن اسم است برای آن کلمات ولی بدون تعیین محل، پس میتوان گفت وحدت نوعی دارد. بنابراین هر خواننده ای آن را بخواند عین آن است نه مثل آن، و همین گونه است در هر کتابی که به مؤلفش انتساب دارد. و بنا بر هر دو فرض گاه اسم از برای مجموع است چنانکه بر بخشی از آن صادق نیاید و گاه اسم است برای کل که بر مجموع و بر هر بخشی از بخشهای آن صادق است پس اینکه گویند آنچه در هر مصحفی نوشته شده و آنچه به هر زبانی خوانده میشود کلام اﷲ است به اعتبار همین وحدت نوعی است و آنچه گویند که آن حاکی از کلام خدا و مثل آن است کلام خدا همان است که خداوند آن را در زبان فرشته ای گذاشت به اعتبار وحدت شخصی است و اینکه گویند کلام خدا بزبان یا دلی قیام ندارد و در مصحفی حلول نکرده است مراد از آن کلام حقیقی نفسی است. تا اینجا سخنان شارح تجرید بود. و صاحب مواقف گوید: معنی این سخن استادان که کلام خدا قدیم است این نیست که مدلول الفاظ معنی قدیم بوده باشد بلکه آن امری است قائم بغیر پس کلام نفسی نزد دانشمندان امری است که شامل لفظ و معنی هر دو میشود و قیام به ذات حق تعالی دارد و آن در مصحفها نوشته و به زبانها خوانده میشود و در دلها نگهداری میگردد و آن جز خواندن ونوشتن و حفظ کردنی است که هر سه حادثند. و اینکه گویند که حروف و الفاظ مرتب و به دنبال یکدیگرند (و این از صفات حدوث است) باید گفت ترتیب و تعاقب در تلفظاست بسبب آنکه زبان یکباره کلمات را نتواند القاء کرد پس تلفظ حادث است ولی ملفوظ حادث نیست. پایان سخن صاحب مواقف.
کیفیت نازل کردن قرآن. مؤلف اتقان گوید: در این باره مسائلی است. نخست اینکه خدای تعالی فرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن » و باز فرماید: «انا انزلناه فی لیلهالقدر». در کیفیت نازل کردن قرآن از لوح محفوظ در سه قول اختلاف کرده اند، قول نخست که مشهورترو درست تر است این است که قرآن در شب قدر یکمرتبه به آسمان دنیا فرود آمد و سپس در طول بیست سال یا بیست و سه سال یا بیست و پنج سال (برحسب اختلاف در اقامت پیغمبر در مکه پس از بعثت) نجم نجم نازل گردید. قول دوم این است که قرآن در طول بیست یا بیست و سه یا بیست و پنج سال در شب قدر به آسمان دنیا فرو فرستاده شد و سپس در همه اوقات سال نجم نجم نازل گردید. این قولی است که رازی به طریق احتمال ذکر کرده و سپس خود توقف نموده است در اینکه آیا این قول بهتر است یا قول نخست. قول سوم این است که آغاز فرو فرستادن قرآن درشب قدر بوده و سپس کم کم در اوقات مختلف نازل گردیده است و این گفته ٔ شعبی است. ابن حجر گوید: قول نخست قولی است درست و مورد اعتماد ماوردی. چهارمین قول را در این باره چنین نقل میکنند که قرآن از لوح محفوظ یکمرتبه نازل شده و فرشتگان حفظ آن را در بیست شب به جبرئیل فروفرستاده اند و جبرئیل در بیست سال آن را برپیغمبر نازل کرده. و گویند سر اینکه قرآن به آسمان دنیا فروفرستاده شده است این است که عظمت و جلالت قرآن و بزرگی و بزرگواری کسی که قرآن به او نازل شده است، ظاهر گردد. این گونه که ساکنان هفت آسمان بدانند که این آخرین کتابی است که بر خاتم پیغمبران نازل خواهد گردید و اگر حکمت الهی اقتضا نداشت، قرآن یکمرتبه چون سایر کتابهای منزل بزمین نازل میگردید ولی خداوند برای فروفرستادن آن دو مرحله قرار داد یک مرتبه آن را مجموعاً بر آسمان دنیا و یک مرتبه آن را متدرجاً بر پیغمبر نازل کرد. نکته ٔ دوم در چگونگی نازل کردن وحی است، اصفهانی گوید: اهل سنت با هم متفقند بر اینکه کلام خدا نازل گردیده است ولی در معنی نازل کردن اختلاف دارند برخی گویند نازل ساختن اظهار قرائت است و برخی گویند خدای تعالی سخنان خود را به جبرئیل الهام کرد و او در آسمان که جایی بلند است قرار داشت و خدا قرائت آن را به وی آموخت و سپس جبرئیل آن را به زمین که جایی پست است آورد و در تنزیل دو طریقه است. یکی اینکه پیغمبر از صورت بشری بیرون شود و به صورت فرشته درآید و از جبرئیل اخذ کند دیگر اینکه فرشته به صورت بشر درآید تا پیغمبر بتواند از او اخذ کندو صورت نخست سخت تر است. قطب رازی گوید: نازل کردن کلام بر معنی لغوی حقیقی خود نیست که جنباندن و به راه انداختن چیزی از بالا به پایین باشد بلکه مجاز است کسی که به قدم کلام معتقد است در نظر وی نازل کردن عبارت است از اینکه کلمات و حروفی که دلالت بر معنی دارند در لوح محفوظ ثابت و موجودند و کسی که قائل به حدوث کلام است که الفاظ باشد معنی را در لوح محفوظ ثابت داند و آن را نازل کردن خواند. شاید مراد از نازل کردن اثبات کلمات است در آسمان دنیا پس از اثبات آنها در لوح محفوظ. دیگری گوید: در معنی نازل کردن سه قول است اول اینکه منزل عبارت است از لفظ و معنی، و جبرئیل قرآن را از لوح محفوظ حفظ کرده و آن را نازل ساخته است برخی گویند حروف قرآن در لوح محفوظ هریک به اندازه ٔ کوه قاف است و زیر هر حرفی از آنها معنی هایی است که جز خدا کسی به آنها احاطه ندارد. دوم اینکه جبرئیل علیه السلام فقط معنی را فروفرستاده و پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم آن معانی را آموخته و آنها را به لفظ عربی تعبیر کرده است. خدای فرموده است: «نزل به الروح الامین علی قلبک ».سوم اینکه معانی به جبرئیل القاء شده و او آنها را در قالب لغت عربی تعبیر کرده است و مردم آسمانها قرآن را به لفظ عربی خوانند و سپس جبرئیل همان ها را فروفرستاده است.
جوینی گوید: کلام اﷲمنزل بر دو قسم است. قسم نخست اینکه خدای به جبرئیل فرموده است که به پیغمبر خود بگوید خدا دستور میدهدکه چنین و چنان کنی و امر میکند که فلان کار را انجام دهی و جبرئیل مفهوم آنچه را که پروردگار فرموده است درک میکند و همان معنی را به پیغمبر ابلاغ مینماید ولی الفاظ و عبارات، آن الفاظ و عبارات که خدای فرموده است نیست. قسم دیگر اینکه خدای تعالی جبرئیل را مأمور میکند که نامه ای را برای پیغمبر بخواند جبرئیل آن نامه را با همان عبارات و کلمات بدون تغییر و تبدیل برای پیغمبر می آورد گویند قرآن از قسم دوم است وسنت از قسم اول. و در حدیث است که جبرئیل سنت را فرومی فرستاد چنانکه قرآن را و از همین جا است که جایز است سنت را بمعنی نقل کنند زیرا جبرئیل آن را به معنی فرود آورده است ولی قرائت را نقل به معنی کردن روانباشد زیرا جبرئیل عین الفاظ و عبارات را نازل کرده است و سر در آن این است که مقصود از آن تعبد به لفظ و اعجاز لفظی آن است و اعتراف به اینکه زیر هر حرفی از آنها معانیی است که بر آنها احاطه نتوان یافت پس کسی نتواند لفظی دیگر را بیاورد که قائم مقام آن گرددو نیز مقصود تخفیف بر امت است که برخی را بمعنی و برخی را به لفظ فروفرستاده زیرا اگر همه را با عین الفاظ و عبارات میفرستاد بر امت گران می آمد و اگر لفظ مطلقاً دخالتی نداشت بیم تحریف و تبدیل درمیان بود.
سوم: برای وحی کیفیت هایی است نخست اینکه فرشته مانند آواز زنگ به پیغمبر فرود آید چنانکه در صحیح و در مسند احمد است از عبداﷲبن عمر که گوید: من از پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم پرسیدم آیا وحی را احساس میکنی ؟فرمود صدای زنگهایی را میشنوم و در این هنگام سکوت میکنم هیچ مرتبه نیست که به من وحی شود مگر اینکه گمان میکنم جانم گرفته میشود. در حدیث است که این حالت در پیغمبر سخت ترین حالات وحی بوده است و گویند این در هنگامی بوده است که آیه ٔ وعید یا تهدید نازل میگردیده است. دوم اینکه کلام در قلب پیغمبر دمیده و یا الهام شود چنانکه پیغمبر فرمود: «ان روح القدس نفث فی روحی »، این حدیث را حاکم بیرون آورده و مرجع این قسم به قسم نخستین است یا به قسمی است که خواهد آمد یعنی وحی به هر یک از آن دو کیفیت می آمده و در قلب پیغمبرالهام و دمیده شده است. سوم اینکه جبرئیل در صورت مردی می آمده و با پیغمبر سخن میگفته است چنانکه در صحیح است که فرمود: «و احیاناً یتمثل الملک رجلاً فیکلمنی فاعی ما یقول » و ابوعوانه در صحیح خود این جمله را نیز اضافه کرده «و هو اهونه علی ّ» چهارم اینکه وحی در عالم خواب می آمده است و سوره ٔ کوثر را برخی از این قبیل دانند. پنجم اینکه خدای تعالی با پیغمبر سخن گوید یا در بیداری چون شب (اسراء) و یا در خواب چنانکه در حدیث معاذ است: «اتانی ربی فقال فیم یختصم الملاء الاعلی ». پایان نقل از اتقان.
قول صوفیه درباره ٔ قرآن. صوفیه گویند: قرآن عبارت است از ذات که در آن همه ٔ صفات مضمحل گردند، قرآن همان جلوه گاه احدیت است که حق تعالی بر پیغمبر خود محمد صلی اﷲ علیه و سلم فروفرستاد و معنی این فروفرستادن این است که حقیقت احدیت در اوج کمال خود در جسد پیغمبر ظهور کرده است بنابراین از اوج خود پایین آمده با آنکه عروج و نزول بر آن حقیقت محال است پس قرآن تنزل حقایق الهیه است با عروج عبد تا بدانها در ذات خود کم کم متحقق گردد بر مقتضای حکمت الهی که ذات بر آن ترتب دارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
کاتبان قرآن. پیغمبر را نویسندگان و منشیانی بودند که آنچه نازل میشد مینوشتند و به نام کاتبان وحی معروف شدند. از آن جمله میتوان از ابوبکر و عمر وعثمان و علی و زبیر و خالد و ابان و علاء حضرمی و ابی ّبن کعب و معاذبن جبل وابوالدرداء و زیدبن ثابت و ابوزید انصاری نام برد و ابن سیرین تمیم داری را بر آنان اضافه کرده و قرطی عبادهبن صامت و ابوایوب را بر آنان افزوده است.
ترتیب قرآن و کیفیت جمعآوری آن. گروه بسیاری برآنند که جمعآوری آن درباره ٔ ترتیب سوره ها امری است اجتهادی و به هر ترتیب بخواهی میتوانی آن را بخوانی. در میان یاران پیغمبر کسانی بودند از جمله ابی بن کعب و معاذبن جبل و زیدبن ثابت و ابوزیدبن سعید و عبداﷲبن مسعود و علی بن ابیطالب و عثمان بن عفان و ابوبکر صدیق و عمربن خطاب و عمروبن عاص و عایشه و حفصه و ام سلمه که در دوران زندگانی پیغمبر قرآن را فراهم آوردند. پس از رسول خدا در یمامه مسیلمه دعوی نبوت کرد و گروه بسیاری را به گمراهی واداشت. ابوبکر لشکری به سوی وی گسیل داشت و جنگی سخت درگرفت و گروهی از جمله هفتاد تن از قاریان قرآن به قتل رسیدند. ابن ندیم محمدبن اسحاق صاحب «الفهرست » گوید: زیدبن ثابت گفت: به رسالتی نزد ابوبکر شدم عمر را نزد او یافتم. ابوبکر گفت: عمر میگوید در جنگ یمامه بسیاری از حافظان قرآن کشته شدند و میترسم که بقیه نیز در جاهای دیگر کشته شوند و بیشتر قرآن از میان بشود چنین میاندیشم که باید قرآن را هم اکنون گردو فراهم کرد. من به عمر گفتم: چگونه کاری را که رسول صلی اﷲ علیه و سلم نکرد من مرتکب شوم. عمر گفت: سوگند به خدای این کار نیک است و در این امر مکرر با من گفتگو کرد تا اینکه خدای تعالی در قلب من همین اندیشه افکند و با او همداستان شدم. زیدبن ثابت گوید: ابوبکر به من گفت: تو مردی جوان و عاقل و بی آلایشی و وحی نازل آمده ٔ بر پیغمبر را مینوشتی اکنون قرآن را بجوی و گرد کن. زید گوید: سوگند به خدای که نقل کوهی برمن از این کار که مرا بدان امر داد گران تر نبود چه قرآن را میبایست از رقاع و لخاف و عسف و سینه های مردان فراهم کند تا آنجا که سوره ٔ توبه را از «لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم » را تا آخر سوره تنها نزد ابی خزیمه انصاری یافتم و هیچ کس جز او نداشت. و صحف گرد کرده تا گاه مرگ نزد ابوبکر بود، پس از او عمر آن را داشت و پس از وفات او قرآن نزد حفصه دختر عمر بود تا آنکه روزی حذیفهبن الیمان نزد عثمان بن عفان آمده گفت این امت را دریاب پیش از آنکه در کتاب خدای اختلاف کنند چنانکه یهود و نصاری در کتابهای خویش اختلاف کردند، پس عثمان به حفصه پیام کرد که صحف را به من فرست تا از آن نسخه ها کنم و به تو بازگردانم، حفصه قرآن را نزد عثمان فرستاد و عثمان یزیدبن ثابت و عبداﷲبن زبیر و سعیدبن العاص و عبدالرحمان بن الحارث بن هشام را فرمان داد تا از آن در مصاحف نسخه ها کردند و گفت: اگر اختلافی در چیزی از قرآن در میان شما پیدا آمد به زبان قریش نویسید چه قرآن به زبان قریش فرود آمد و پس از نسخه گرفتن نسخه ٔ نخستین را به حفصه فرستاد و به هر ناحیتی نسختی گسیل داشت و گفت هر صحیفه و مصحف که برخلاف آن باشد بسوزند. این داستان به سال سی هجرت اتفاق افتاد.
تحریف یا عدم تحریف قرآن. درباره ٔ تحریف و زیاد و کم شدن قرآن برخی برآنند که ممکن است قرآن از تحریف برکنار نمانده باشد زیرا اختلاف در قرائت آن، چه بسا که مایه ٔ فزونی یا کاهش در آن گردد ولی این گمان تنها در خاطره ٔ کسی که منکر حس است، خطور میکند زیرا چنانکه گفته شد ده ها تن از کاتبان وحی آیات قرآن را مینوشتند و خود پیغمبر و ده ها تن از یاران وی آیات را از بر داشتند و علاوه خود را ملزم میدیدند که در نمازهای خود آنها را تلاوت کنند ودر حوادث روزانه بدانها استناد جویند و با این کیفیت چگونه ممکن است تحریف در آن راه یابد. قرآن مانند سایر کتابهای آسمانی بیش از آن نبود که در دست عده ٔ انگشت شماری احتکار شود تا در ذهن این گمان خطور کند که به قصد یا بدون قصد دستخوش تحریف و تغییر گردیده است.
اعجاز قرآن. اما بر معجزه بودن قرآن آیاتی دلالت دارند از جمله: ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسوره من مثله و ادعوا شهدائکم من دون اﷲ ان کنتم صادقین فان لم تفعلواو لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجاره اعدت للکافرین. و نیز:قل لئن اجتمعت الانس والجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً.
این آیات نشانه ٔ معجزه بودن قرآن است و باید دید وجه اعجاز قرآن چیست ؟ نخست رأی مفسران را در این زمینه مطالعه کنیم: علامه ٔ نیشابوری در تفسیر خود «غرائب القرآن و رغائب الفرقان » در تفسیر آیه ٔ نخستین گوید: در معجزه بودن قرآن از دو طریقه ٔ یاد شده است، نخست اینکه یا کلام خدا برابر کلام سایر فصیحان است یازیاده ای دارد که خارق عادت نیست یا زیاده ای دارد که خارق عادت است. دو شق اول باطل است زیرا رسول خدا در مقام تحدی برآمد و آنان را که در فصاحت سرآمد عصر خود بودند، دعوت کرد که به طور دسته جمعی یا به تنهایی آیه ای یا سوره ای را مانند آن بیاورند و آنان که سعی داشتند از هر وسیله ای برای تکذیب وی استفاده کنند نتوانستند پس قسم سوم متعین و مسلم است. طریقه ٔ دوم این است که یا سوره ٔ مورد تحدی در فصاحت به حد اعجازرسیده است و در این صورت مقصود حاصل است و یا به حداعجاز نرسیده است و در این صورت امتناع معارضان از آوردن مانند آن سوره با آنکه بسختی در صدد ابطال دعوت وی بودند خود معجزه است. میتوان گفت که اعجاز همچون ملاحت است که درک میشود ولی توصیف پذیر نیست و ملاک آن ذوق سلیم و طبع مستقیم است.
شیخ محمد عبده در رساله ٔ توحید فصلی را در وجه اعجاز قرآن آورده است و اینک خلاصه ٔ آن: در اخبار متواتر وارد است که پیغمبر امی بود و همه میدانند که کتابی آورد و گفت که آن کتاب منزل است و همان است که ما در میان مصاحف می بینیم و برخی از ما بخشی از آن را از برداریم. کتابی است که اخبار گذشتگان را برای عبرت آورده و آنها را مورد نقد وتحلیل قرار داده به درست آنها اعتماد کرده و اوهام و زواید آنها را به دور انداخته است. داستانهائی از پیغمبران گذشته یاد کرده و روابط آنان را با اجتماع و معارضات آنان را بیان داشته است. به دانشمندان مذاهب گذشته که در دین خود دست برده و عقاید و احکام دینی را ملعبه قرار داده اند حمله برده و خود قوانینی برای سعادت و مصالح جامعه وضع کرده است. قرآن در عصری که همه ٔ مورخان و راویان آن را برترین اعصار عرب میدانند نازل شده است در این عصر فصاحت به عالی ترین درجه ٔ خود رسیده بود و فصیحان و خطیبان بزرگ آن دوره گوی سبقت از همه ٔ سخندانان ربوده بودند. همه میدانند که عربها در آغاز دعوت پیغمبر تا آنجا که میتوانستندمیکوشیدند که در برابر پیشرفت اسلام مانع ایجاد کنندو به هر وسیله ای شده است دین جدید را باطل جلوه دهند. در میان این شرایط رسول خدا در مقام تحدی به آنان گفت اگر میتوانید مانند کوچکترین سوره ٔ قرآن بیاورید و آنان میتوانستند تمام فصیحان و دانشمندان که داشتند گرد آورند و آنچه را که در ابطال دعوت پیغمبر تأثیر فراوان دارد به مردم عرضه کنند تا به هدف و مقصود خود نایل گردند ولی بطوری که اخبار و آثار شهادت میدهد معارضان از اتیان به یک سوره یا یک آیه واماندند. آیا پیدایش چنین کتابی به دست درس ناخوانده ای چون پیغمبر خود معجزه نیست ؟! علاوه بر این در قرآن پیش بینی هایی شده و به وقوع پیوسته و این خود دلیل دیگری بر اعجاز آن به شمار میرود. در دائره المعارف اسلامی آرد:
قرآن کتاب مقدس مسلمانان و حاوی وحیهای حضرت محمد است. علمای اسلام درباره ٔ قرائت و معانی لغات قرآن متفق نیستند. مثلاً درباره ٔ لفظ «قرآن » بعضی آن را بی همزه میدانند و در این صورت آن را اسم خاص شبیه به تورات و انجیل یا مشتق از فعل قرَن میگیرند. بعض دیگر آن را با همزه ذکر میکنند و در این صورت مصدری میدانند که به معنای اسم مفعول آمده و آنجا که آن را صفت توصیفی آورده اند که از قَرء مشتق است، در واقع همان جا نیز مصدر است و مااین معنی را در سوره ٔ 70 آیه 17 می بینیم. در سوره ٔ 17 آیه 95 «قرآن » بمعنی «خواندن » و در سوره ٔ 75 آیه 17 بمعنی «اعلام کردن » که معنی متداول آن است: «حرکت مده بدان زبانت را تا شتاب کنی در آن. بدرستی که بر ماست جمع آن و خواندنش بلکه بر ماست بیان قرآن ما» وبدین ترتیب محمد فقط اعلام کننده ٔ الهامات است نه چیزدیگر لذا در این آیه چنانکه ملاحظه شد قرآن به معنی بیان کردن به کار رفته است. مؤمنین به شریعت اسلام غالباً از لفظ قرآن بیان کردن قصد میکنند بخصوص در مواقع دعا. اما باید در نظر داشت که قرآن به معنی مجموعه ای از الهامات و وحیهای نازله بر پیغمبر در خود قرآن یافت نمیشود این وحی و الهامات پس از مرگ پیغمبر جمع شد و در زمان حیات او کم کم نازل گردید. لغت «الکتاب » که بجای قرآن به کار میرود به معنی نوشته و «کتاب » است و غالباً با قرآن مترادف می آید و در سور مختلف قرآن همواره این ترادف دیده میشود. غیر از معانی فوق «قرآن » اغلب به معنی ذکر و ذکری که از آسمان نازل میشود به کار رفته است.
# # #
قسمتهای کوچک قرآن را سوره و کوچکتر را «آیه » و جمع آنها را «آیات » میدانند. این آیات یا مکی اند یا مدنی، بنابر آن که در مکه بر پیغمبر نازل شده باشند یادر مدینه و در آیات غالباً این مطلب آمده است که برپیغمبر اسلام همان نازل شد که بر پیمبران پیش از وی نازل شده است. در طول تاریخ اسلامی مفسران برای آیات قرآنی معانی و تفاسیر و تعابیر بی شماری ذکر کرده اند که این تعابیر غالباً بسیار حائز اهمیت و واجد مطالب ذی قیمت اند. علاوه بر آنچه گذشت ذیلاً مطالبی درباره ٔ وحی و نظریاتی نسبت به آن بیان میکنیم. محمد قرآن را نازل از آسمان و مأخوذ از لوح محفوظی میداند (قرآن 21/85) یا از کتاب مکنون که جز پاکان کسی آن را لمس نمیکند (قرآن /56 77) یا ام الکتاب (کتاب ازلی بنا برآیه های 5 از سوره ٔ 3 و 3 از سوره ٔ 43) و ام الکتاب در نظر او کتابی است که بر صحیفه های عالی مکرم و پاک بوسیله ٔ دست نویسندگان کرام و نیکوکار رقم زده شده. محمد (ص) در زمان حیات خود کتاب خود را به صورت مجموعه ندید و فقط با آوردن آیات مطالب آن را فراهم آورد و طبق یکی از آیات قرآن این آیات قابل تغییر نیستند چه خداوند در آن آیه میگوید: «بگو آنچه به تو از حق الهام میشود هیچ کس را قدرت تغییر در آن نیست ». محمد (ص) بالصراحه میگفت که خداوند با من سخن گفته است. و سخن گفتن حق با او از طریق الهام و وحی بوده است و این الهامات متکی بر شناسایی ذات حق و بر خلقت جهان وبخصوص بر خلقت آدم و ارواح خیر و شر و به روز جزای و بهشت و دوزخ و پیغمبران گذشته است و نیز واجد قواعدی است که مربوط به اعمال قابل تقرب به خدا و اعمال لازم برای حفظ اجتماع میباشد و بعضی از این قواعد به صورت قانون زندگی اجرا میشود. اقوال مربوط به دوازده ماه آیه ٔ 36 از سوره ٔ 4 در زمینه ٔ علم الافلاک و آیه ٔ4 از سوره ٔ 12 که کنایتی است نسبت به ضلالت بوسیله ٔ شیطان از مسائل قابل اهمیت قرآن است و مسأله ٔ بسیارقابل دقت آن است که گفته میشود کتاب الهی آنچه را آمده یا می آمد شامل است. مسأله ٔ وحی را قرآن برای ماروشن نمیکند ولی حدیث میگوید که پیغمبر بهنگام انزال وحی حالت خاصی داشته است. ممکن است آیه ٔ «یا ایهاالمدثر» را تا حدی به این مطلب گرفت. با دقت در وضع پیغمبر برای ما روشن میشود که او مغیبات را تنها نمی دیده بلکه از طریق سمع نیز راهی به عالم غیب داشته است. البته آنچه را او می شنیده صدای خدا بوده که خدا در این مسموعات خود را «ما» خطاب میکرده و با کلمه ٔ «قل » به پیغمبر میگفته است که خطاب ما را به مردم ابلاغ کن. پیغمبر نیز بدون واسطه دسترسی به این صدا نداشته بلکه فرشته ای به نام جبرئیل حامل وحی و واسطه این ندا بوده است جبرئیل وحی را از آسمان می آورد و در سینه ٔ پیغمبر به ودیعت میگذاشت و آیات چندی مشعر بر این معنی است که ماه رمضان که ماه روزه مسلمانان است ماهی است که قرآن در آن بر پیغمبر نازل شد چه آیه ای از قرآن میگوید: «در این ماه است که ملائک و روح بر حسب مراتب و قدر خود بر تمام اشیاء نازل میشوند». بعضی از آیات مختلف قرآن میگوید که محمد لایق و سزاوار شنیدن این صدای الهی بود و در این آیات غالباً حملاتی بر شیطان میشود.
نامها و صفات قرآن. نامها و صفات قرآن بدان گونه که ابوالفتوح رازی در اول تفسیر خود آورده به شرح زیر است: قرآن، فرقان، کتاب، ذکر، تنزیل، حدیث، موعظه، تذکره، حکم، ذکری، حکمه، حکیم، مؤمن، شافی، هدی، هادی، صراط، مستقیم، نور، رحمه، حبل، روح، قصص، حق، بیان، مجید، عزیز، تبیان، بصائر، فصل، عصمه، مبارک، نجوم، مجید، عزیز، کریم، عظیم، سراج، منیر، بشیر، نذیر، عجیب، قیم، مبین، نعمه، علی. در نفایس الفنون آمده: حق تعالی این کتاب را (قرآن) به سی و دونام کرد و اول قرآن است چنانکه فرمود: انا انزلناه قرآناً عربیاً. (نفایس الفنون). مجموعه ٔ مترادفات، نامهایی را که بر قرآن اطلاق میگردد به شرح زیر آرد: ام الکتاب، فرقان، حبل المتین، حجت استوار، شمع الهی، گنج الهی، چراغ هدایت، چراغ شرع، عروهالوثقی، چهارم اصطرلاب زیرا که قرآن مجید کتاب چهارم است بعد از تورات و انجیل و زبور. (مصطلحات و هفت قلزم و رشیدی بنقل مجموعه ٔ مترادفات). نُبی. نِوی. مصحف. (ناظم الاطباء).
آماری از قرآن: به قول ابی بن کعب آیات قرآن 6210 و سور قرآن به قول عطأبن یسار 114و آیات آن 6170 و کلمات قرآن 77439 و حروف آن 323015 و به قول عاصم الجحدری سوره های قرآن 113 و آیات آن به قول یحیی بن الحارث الذماری 6226 و حروف آن 321530 حرف است. (ابن الندیم). و آن صد و چهارده سورت است و شش هزار و دویست و سی و پنج آیت است و هفتاد و هفت هزار و هفتصد کلمه است و سیصد و بیست و یک هزار و ششصد و نود و یک حرف است. (مهذب الاسماء) (دستوراللغه). و بنابر مشهور نود و پنج سوره مکی و 19 سوره مدنی است:
زو دوست ترم هیچ کسی نیست وگر هست
آنم که همی گوید پازند قرانست.
فرخی.
مونس جان و دل من چیست تسبیح و قران
خاک پای خاطر من چیست اشعار و خطب.
ناصرخسرو.
تا در دلم قران مبارک قرار یافت
پر برکت است و خیر دل از خیر و برکتش.
ناصرخسرو.
اصل اسلام این دو چیز آمد قران و ذوالفقار
نه مسلمان و نه مشرک را در این پیکار نیست.
ناصرخسرو.
اگرگویی این در قران نیست گویم
همانا نکو می ندانی قران را.
ناصرخسرو.
پیشت آرم نظم قرآن را شفیع
کز همه عیبش مبرا دیده ام.
خاقانی.
چون فال برآرمت ز مصحف
نصر اﷲ در قران ببینم.
خاقانی.
گر نداری هیچ فرزندی شرف داری که حق
هم شرف زین دارد اینک لم یلد خوان از قران.
خاقانی.
شعر من معجزی ست در مدحش
که چو قرآن به جان درآویزد.
خاقانی.
ور نخوانی ور نه ای قرآن پذیر
انبیاء و اولیا را دیده گیر.
مولوی.
تا قیامت میکند قرآن ندا
ای گروه جهل را گشته فدا.
مولوی.
تو ز قرآن بازخوان تفسیربیت
گفت ایزد مارمیت اذ رمیت.
مولوی.
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز کسی کاتش زده است اندرهوس.
مولوی.
گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی.
سعدی.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد؟
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.
حافظ.
ندیدم بهتر از شعر توحافظ
به قرآنی که اندر سینه داری.
حافظ.
- امثال:
قرآن چه کند زحمت بوعمروکسائی
(دولت نبرد منت رسمی و معاشی).
خاقانی (از امثال و حکم دهخدا).
قرآن را شسته ام اگردروغ بگویم. (امثال و حکم دهخدا):
گر من امروز شادمانه نیم
شسته بادی به دست من قرآن.
فرخی.
قرآن غلط بشود کار او غلط نمیشود،بسیار بدین کار مواظبت دارد. (امثال و حکم دهخدا):
از فلک خیزد بدی در طبع او ناید بدی
از قران آید خطااز لفظ او ناید خطا.
قطران.
قرآن کنند حرز و امام مبین کشند
(یاسین کنند حفظ و به طه کشند تیغ).
وصال (از امثال و حکم دهخدا).
مثل قرآن بی عیب.
هفت قرآن به میان.

معادل ابجد

سخندانان

816

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری