معنی ستیزگی

لغت نامه دهخدا

ستیزگی

ستیزگی. [س ِ زَ / زِ] (حامص) لجاجت و خصومت و منازعه و مناقشه. (ناظم الاطباء).


خرک

خرک. [خ َ رَ] (ع مص) الحاح کردن. ستیزگی نمودن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس).


تنازعات

تنازعات. [ت َ زُ] (ع اِ) ج ِ تنازع. (فرهنگ فارسی معین). خصومتها. کشمکش ها. ستیزگی ها. و مناقشه ها. رجوع به تنازع شود.


عنفاً

عنفاً.[ع ُ فَن ْ] (ع ق) بطور تندی و درشتی و ستیزگی. و بطور کراهت و اجبار و عدم رضایت. (از ناظم الاطباء).

حل جدول

ستیزگی

سرکشی، عناد، لجاجت


سرسختی و ستیزگی

لجاجت


ستیزگی و خصومت

مناقشه

مترادف و متضاد زبان فارسی

ستیزگی

سرکشی، عناد، لجاج، ستیز، لجاجت، جدال


لجاج

خیره‌سری، ستیزگی، ستیهندگی، لجاجت، یکدندگی


عناد

بغض، جدال، حقد، خصومت، دشمنی، ستیزگی، ستیزه، ضدیت، عداوت، کین، کینه‌توزی، کینه، گردنکشی، لجاج، لجاجت، مخاصمه، مخالفت، نفاق، نقار

فرهنگ عمید

لجاج

ستیزه کردن، سرسختی نمودن،
ستیزگی،


مناقشه

با هم ستیزه و گفتگو کردن،
ستیزگی،

فرهنگ فارسی هوشیار

خیرگی

خودسری، خود رایی، لجاج، ستیزگی، عناد


نبرد

کارزار، جدال، جنگ، مجادله، منازعه، نزاع، ستیزگی، پیکار، رزم

فرهنگ معین

مناقشه

(مُ قَ شَ یا ق ش) [ع. مناقشه] (مص ل.) ستیزگی، خصومت.

معادل ابجد

ستیزگی

507

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری