معنی ستون دروازه

حل جدول

لغت نامه دهخدا

دروازه

دروازه. [دَرْ زَ / زِ] (اِ مرکب) ترجمه ٔ باب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطلق «در» در تداول:
ز دروازه بیرون نهادند پای
زبان بسته از گفته هر یک بجای.
فردوسی.
دروازه ٔ سرای ازل دان سه حرف عشق
دندانه ٔ کلید ابد دان دو حرف لا.
خاقانی.
گر از نعلش هلال اندازه گیرد
فلک را حلقه در دروازه گیرد.
نظامی.
ده نه و دروازه ٔ دهقان زده
ملک نه و تخت سلیمان زده.
نظامی.
تا هوا تازه ست ایمان تازه نیست
کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست.
مولوی.
فضل باید برای آوازه
اصل ناید برون ز دروازه.
مکتبی.
|| در شهر. در بزرگ بر شهر یا قریه و کاروانسرا و مانند آن. در شهر و قلعه وباغستانهای بزرگ. (یادداشت مرحوم دهخدا). در بزرگ. (از ناظم الاطباء). درب. بَلَق. دروازه های شهرهای حصاردار از آهن یا از برنج یا از چوب بود و غالباً در یکی از لنگه های در، در کوچکی برای گذشتن قرار داده بودند که بعد از بستن دروازه ٔ بزرگ در صورت لزوم از آنجا تردد می شد. (قاموس کتاب مقدس):
بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و از کوس چتر و عماری.
زینتی.
تجوّن، سپید کردن دروازه ٔ عروس. (از منتهی الارب). حِباس، دروازه ٔ آسیا. (مهذب الاسماء). خادعه؛ دروازه ٔ خرد در دروازه ٔ کلان. درب، دروازه ٔ فراخ از کوچه ٔ خرد. صفق، یک در دروازه. (منتهی الارب). || مدخل شهر. محل ورود به شهر یا قلعه یا قصبه و ده به اعتبار اینکه در قدیم در مدخل شهرها و قلاع و قصبات، درهای بزرگ کار گذاشتندی، و در این حال دروازه بر در و بنایی که در بر آن نصب شده است و مجموعاً مدخل شهر یا قصبه و قلعه را مشخص سازد اطلاق گردد:
بیاستو نبود خلق را مگر به دهان
ترا به کون بود ای کون بسان دروازه.
معروفی.
چو کهرم به دروازه ٔ دژرسید
پس لشکر ایرانیان را بدید.
فردوسی.
ز دروازه نامد یکی تن برون
نیامد برون و نشد اندرون.
فردوسی.
ز هر برزنی مهتری را بخواند
به دروازه بر پاسبانان نشاند.
فردوسی.
ز دروازه ٔ شهر تا بارگاه
درم بود و اسب و غلام و سپاه.
فردوسی.
به دروازه ٔ دژ شدی همگروه
خرامان از آن شهر تا پیش کوه.
فردوسی.
ز دروازه تا پیش درگاه شاه
همه بسته آذین به بازارگاه.
فردوسی.
ای زن او روسپی این شهر را دروازه نیست
نه به هر شهری مرا از مهتران پروازه نیست.
مرصعی.
از دروازه ٔ ری تا در مسجد آدینه بیاراستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375).
نشان زندگی عقبی و مرگ جان ستان دنیا
اجل دروازه ٔ رحمت عدم کاشانه ٔ نیران.
ناصرخسرو.
چون به در دروازه ٔ شهر رسید چشمش در میان نظارگیان بر پسری افتاد. (نوروزنامه). آن نیل بسلامت به شهر طبران رسید، از دروازه ٔ رودبار اشتر درمی شد و جنازه ٔ فردوسی به دروازه ٔ رزان بیرون همی بردند... درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند. (چهارمقاله ٔ عروضی ص 83).
دریغ مرد حکیمی که تاز را پس پشت
همیشه چون در دروازه پشت بان بیند.
سوزنی.
مرکب از چوب کرده کودک وار
پس به دروازه ٔ هلاک شده.
خاقانی.
ز هر دروازه ای برداشت باجی
نجست از هیچ دهقانی خراجی.
نظامی.
به دروازه ٔ مرگ چون درشوند
به یک لحظه با هم برابر شوند.
سعدی.
پس آنگه به دروازه ها تاختند
ز دروازه بانان سر انداختند.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
دهلیز؛ مکانی که میان دروازه و خانه باشد. مجنب، پرده و دروازه مانندی باشد که بر بالای آن برآمده عسل از زنبورخانه چینند. (منتهی الارب).
- امثال:
در دروازه ها را می توان بست دهن مردم را نمی توان بست. (امثال و حکم).: دروازه ٔ شهر می توان بست
نتوان دهن مخالفان بست.
؟ (از امثال و حکم).
یک گوش در و یک گوش دروازه کردن (داشتن). یک گوش در است یک گوش دروازه. (امثال و حکم).
- از دروازه بدر رفتن، گم شدن. فوت شدن. (ناظم الاطباء).
- دروازه بر رخ کسی کشیدن، بند کردن و برآوردن دروازه. (آنندراج):
عشق تو شهربند وجودم فروگرفت
من بر رخ وصال تو دروازه می کشم.
ملا شانی تکلو (از آنندراج).
- دروازه ٔ دهان، مدخل و آن که از باز شدن لبها پیدا آید: هر ساعت و لحظه زبان را منادی دروازه ٔ دهان و قلم را خطیب منابر بنان می دارد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 127).
- دروازه ٔ گوش، کنایه از سوراخ گوش است. (برهان) (انجمن آرا). مجرای ظاهر اذن:
وعده به دروازه ٔ گوش آمده
خنده به دریوزه ٔ نوش آمده.
نظامی.
- دروازه ٔ نوش، کنایه از دهان باشد که عرب فم خوانند. (برهان) (از انجمن آرا).
- || کنایه از دهان محبوب. (آنندراج):
وعده به دروازه ٔ گوش آمده
خنده به دروازه ٔ نوش آمده.
نظامی (از آنندراج).
- دروازه ٔ هزارگام، میلهائی که بر دو طرف راه از برای نشان فرسنگ سازند. (برهان) (از آنندراج).
- پنج دروازه ٔ چارحد، در بیت ذیل از خاقانی آمده و ظاهراً از چهارحد جهات اربعه و از پنج دروازه حواس پنجگانه و از هفت و نه زیب و زینت مراد باشد:
مر این پنج دروازه ٔ چارحد را
به از هفت و نه پادشائی طلب کن.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 795).
|| (اِخ) اینک نام چند دروازه ٔ معروف و دربند که در کتب تاریخ و ادب آمده است.
- دروازه ٔ آهن، یکی از هفت دروازه ٔ آهنین شهر بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78 و 79).
- دروازه ٔ ابراهیم، یکی از ده دروازه ٔ ربض بخارا بسوی مشرق. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ ارگ، دروازه ٔ دولت. از دروازه های قدیم شهر تهران واقع در مدخل میدان توپخانه ٔ فعلی.
- دروازه ٔ اِسْبَسْک، یکی از هشت دروازه ٔ ربض سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 128).
- دروازه ٔ اصطخر، درب اصطخر. نام یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114) (تاریخ عصر حافظ ج 1).
- دروازه ٔ افشینک (افشینه)، یکی از هشت دروازه ٔ ربض سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 128).
- دروازه ٔ اوجان، یکی از شش دروازه ٔ باروی غازانی تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ اهر، یکی از شش دروازه ٔ باروی غازانی تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ باب الجامع، ازدروازه های کهندز بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ باب السهله، از دروازه های کهندز بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ باب دولت، دروازه ٔ دولت، یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114).
- دروازه ٔ باب سعادت، دروازه ٔ سعادت، یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز. (نزههالقلوب).
- دروازه ٔ باب نو، یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114).
- دروازه ٔ باغ زاغان، به هرات. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 255).
- دروازه ٔ بحر خزر، همان دربند است. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 207). و رجوع به دربند شود.
- دروازه ٔ بخارا، یکی از چهار دروازه ٔ شهرستان سمرقند. آنرا در اسروشنه و در آهن نیز نوشته اند. (احوال و اشعار رودکی ص 128).
- دروازه ٔ بِل، در شهر بابل بود و بل یکی از سه رب النوع بزرگ سومریها بشمار می آمد. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 551 و 552).
- دروازه ٔ بنی اسد، یا دروازه ٔ مهر، یکی از هفت دروازه ٔ آهنین شهر بخارا. (احوال و اشعاررودکی ص 78 و 85 و 97).
- دروازه ٔ بنی سعد، یکی از هفت دروازه ٔ آهنین شهر بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78 و 84).
- دروازه ٔ بیضا، یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 103) (نزههالقلوب مقاله ٔ 3ص 114).
- دروازه ٔ پل حسان، از دروازه های بازار ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 79).
- دروازه ٔ پل سُوَیقه، یکی از دروازه های بازار ربض بخارا نزدیک پل سویقه. (احوال و اشعار رودکی ص 79).
- دروازه ٔ تلیک سر، مدخل دهی است از دهستان اهلمرستان شهرستان آمل. (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 36).
- دروازه ٔ جوی سرد، یکی از ده دروازه ٔ تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ چهل دختران، یکی از پنج دروازه ٔ شهر استرآباد در جنوب شهر. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 54 و 72).
- دروازه ٔ چین، یکی از چهار دروازه ٔ شهرستان سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 128).
- دروازه ٔ حاجیان، از دروازه های شهر بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 446).
- دروازه ٔ حد شرون، یکی از ده دروازه ٔ ربض بخارا بر سر راه خوارزم. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ حفره، یکی از هفت دروازه ٔ آهنین شهر بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 42 و 78 و 85).
- دروازه ٔ خزر، تنگه ٔ خزر یا دربند خزر یا کاسپیای پورتای یا کاسپیای پولدی. رجوع به دربند و باب الابواب شود.
- || دربند خزر. گذرگاه عمده ٔ سرزمین ماد به سرزمینهای پارت و هیرکانیا، از میان رشته های البرز دره ای عمیق بود که آنرا قابل عبور کرده بودند معذلک فقط یک ارابه ٔ جنگی میتوانست از آن بگذرد. ایرانی ها در تنگ ترین قسمت آن دروازه ٔ آهنین نصب کرده و پاسبانان بر آن گماشته بودند. داریوش سوم هخامنشی پس از شکست از اسکندر مقدونی حرمخانه ٔ خود را باخزاین و نفایس سلطنتی به اینجا فرستاد. اسکندر از آن عبور کرد. این دروازه ٔ خزر را با سردره خوار مطابق شمرده اند. (از دائرهالمعارف فارسی).
- دروازه ٔ دراک موسی، یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز. (نزههالقلوب مقاله ٔ3 ص 114).
- دروازه ٔ دربازار، یکی از هفت دروازه ٔ روستا و شهرستان بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 82 و 83).
- دروازه ٔدرب کوخ، در اسپاهان واقع و از جمله ابنیه ٔ تاریخی ایران است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دروازه ٔ دردستی شاه، نام یکی از ده دروازه ٔ تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ دروازجه، از دروازه های بازار ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 79 و 97).
- دروازه ٔ دروب، یکی از دروازه های دهگانه ٔ تبریز. (نزههالقلوب ج 3ص 76).
- دروازه ٔ دولت، یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز. رجوع به دروازه ٔ باب دولت، و شدالازار ص 271 و 272 شود.
- دروازه ٔ دولت، دروازه ٔ ارگ، در مدخل میدان توپخانه ٔ فعلی به جانب باب همایون. در دوران آغا محمدخان قاجار که شهر طهران پایتخت کشور گردید در جانب شمال ارگ طهران نزدیک گوشه ٔ غربی آن معبر و پلی به خارج شهر ایجاد نمودند که بعد بنام دروازه دولت موسوم گشت. درزمان ناصرالدین شاه قاجار در محل آن دروازه ٔ زیبائی بنام باب همایون ساختند. (از دائرهالمعارف فارسی). و رجوع به طهران شود.
- || دروازه ای که پس از وسعت گرفتن شهر طهران و در دوران ناصرالدین شاه در شمال تهران در مدخل خیابان سعدی و خیابان شاهرضای فعلی ساخته شده بود و در فاصله ٔ سالهای 1310 تا 1320 هَ.ش. خراب شد.
- دروازه ٔ رامیثَنیّه، یکی از ده دروازه ٔ ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ راه مغان، یکی از دروازه های بازار ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 79).
- دروازه ٔ رخنه، ازدروازه های بازار ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 79).
- دروازه ٔ رزان، از دروازه های شهر طوس. (چهارمقاله).
- دروازه ٔ رودبار، از دروازه های شهر طوس. (چهارمقاله).
- دروازه ٔ ری، یکی از ده دروازه ٔ شهر تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ ریگستان، دروازه ٔ علف فروشان، دروازه ٔ معبد، یکی از دو دروازه ٔ کهندز بخارا، در قسمت مغرب. (احوال و اشعار رودکی ص 77 و 89 و 102 و 223).
- دروازه ٔ ریو، از دروازه های ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ ریودَر، یکی از هشت دروازه ٔ ربض سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 128 و 129).
- دروازه ٔ سبز مشهد، گویا دروازه ٔ قدیم گرگان باشد. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 72).
- دروازه ٔ سراورود، یکی از شش دروازه ٔ باروی غازانی در شهر تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ سرای معبد، از دروازه های شهر بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 93 و 94).
- دروازه ٔ سردرود، یکی از شش دروازه ٔ باروی غازانی شهر تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ سعادت، یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز بوده است. رجوع به دروازه ٔ باب سعادت و تاریخ عصر حافظ مقاله ٔ 1ص 118 و 399 و نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114 شود.
- دروازه ٔ سلم، یکی از نه دروازه ٔشیراز. (شدالازار ص 275 و نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 399 و 438).
- دروازه ٔ سمرقند، یکی از ده دروازه ٔ ربض بخارا بر سر راه سمرقند و سایر شهرهای ماوراءالنهر. (از شرح احوال و اشعار رودکی ص 78 و 79).
- دروازه ٔ سنجاران، یکی از ده دروازه ٔ تبریز. (نزههالقلوب ج 3 ص 76).
- دروازه ٔ سوخَشین، یکی از هشت دروازه ٔ ربض سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 128).
- دروازه ٔ شام، نام یکی از شش دروازه ٔ باروی غازانی در شهر تبریز بوده است. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ شاه، نام یکی از دروازه های دهلی. (ابن بطوطه، از یادداشت مرحوم دهخدا).
- دروازه ٔ شروان، نام یکی از شش دروازه ٔ باروی غازانی در شهر تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 2 ص 76).
- دروازه ٔ شهرستان، دروازه ٔ مدینه، یکی ازهفت دروازه ٔ آهنین شهر بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78 و 85) (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 126).
- دروازه ٔ طاق، یکی از دروازه های دهگانه ٔ تبریز بوده است. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ عطاران، یکی از هفت دروازه ٔ روستا و شهرستان بخارا در نزدیکی بازار. (احوال و اشعار رودکی ص 82 و 84 و 286).
- دروازه ٔ عکاشه، از دروازه های شهر بلخ بوده است. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 256 و 292 و 319).
- دروازه ٔ علاء، از دروازه های بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 84).
- دروازه ٔ علف فروشان، دروازه ٔ ریگستان، از دروازه های بخارا.
- دروازه ٔ غزنه، نام یکی از دروازه های دهلی (ابن بطوطه، (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- دروازه ٔ غُشَج، یکی از دروازه های ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ غوریان، دروازه ٔ مسجدآدینه، دروازه ٔ کاه فروشان، یکی از ده دروازه ٔ کهندز بخارا در قسمت مشرق. (احوال و اشعار رودکی ص 77 و 88).
- دروازه ٔ فارِجَک، از دروازه های بازار ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 79).
- دروازه ٔ فرخشید، یکی از هشت دروازه ٔ ربض سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 128 و 129)
- دروازه ٔ فسا؛ نام یکی از نه دروازه ٔ شهر شیراز. (نزههالقلوب ج 3ص 114) (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 429).
- دروازه ٔ فغاسکون، یکی از دروازه های ربض بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ قَداوَد، یکی از هشت دروازه ٔ ربض سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 128 و 129).
- دروازه ٔ قرآن (دروازه قرآن)، دروازه ای بوده در مدخل شهر شیراز بر سر راه اصفهان، و آن از بناهای عضدالدوله ٔ دیلمی و بسیار مستحکم بود. در سال 1315 هَ. ش. آنرا خراب کردند. دروازه ٔ کنونی بهمت «ایگار» بر شالوده ٔ دروازه ٔ قدیمی و تقریباً بهمان سبک اولی و با تزیینات جدید ساخته شده است. (از فرهنگ فارسی معین).
- دروازه ٔ قلعه، نام یکی از ده دروازه ٔ تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ کازرون، نام یکی از دروازه های نه گانه ٔ شهر شیراز است. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 114) (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 106) (شدالازار ص 118 و 119).
- دروازه ٔ کاسپین، همان دربند خزر است. رجوع به دربند، و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 155 شود.
- دروازه ٔ کاه فروشان، دروازه ٔ غوریان، از دروازه های کهندز بخارا.
- دروازه ٔ کِس ّ، از محلات زیبای سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 453).
- دروازه ٔ کسپین، همان دربند خزر است. رجوع به دربند و تاریخ ایران باستان ج 30 ص 2218 و فرهنگ ایران باستان ص 191 شود.
- دروازه ٔ کِش ّ؛ از دروازه های شهر سمرقند. (احوال و اشعار رودکی ص 128 و 130 و 132 و 135).
- دروازه ٔ کلاباذ، یکی از ده دروازه ٔ ربض بخارا بر سر راه نسف و بلخ. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ کوهک، یکی از هشت دروازه ٔ ربض سمرقند بوده است. (احوال و اشعاررودکی ص 128 و 129).
- دروازه ٔ کهندز، یکی از هفت دروازه ٔ آهنین شهر بخارا. (از احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ گل، نام یکی از دروازه های دهلی. (ابن بطوطه، از یادداشت مرحوم دهخدا).
- دروازه ٔ گوسفند، یکی از دروازه های اورشلیم قدیم. (قاموس کتاب مقدس).
- دروازه ٔ مدینه، دروازه ٔ شهرستان، از دروازه های بخارا. رجوع به دروازه ٔ شهرستان شود.
- دروازه ٔ مردقشه، دروازه ٔ مردکشان.
- دروازه ٔ مردکشان، دروازه ٔ مردقشه، یکی از ده دروازه ٔ ربض بخارا بر سر راه نسف و بلخ. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ مسجد آدینه، دروازه ٔ غوریان، از دروازه های کهندز بخارا. رجوع به دروازه ٔ غوریان شود.
- دروازه ٔ معبد، دروازه ٔ ریگستان، از دروازه های بخارا. رجوع به دروازه ٔ ریگستان شود.
- دروازه ٔ موکله محله، از ده دروازه ٔ شهر تبریز (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ مهر، دروازه ٔ بنی اسد، یکی از هفت دروازه ٔ آهنین شهر بخارا. (از احوال و اشعاررودکی ص 78).
- دروازه ٔ میدان، یکی از ده دروازه ٔ ربض بخارا، بر سر راه خراسان. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ نارمیان، یکی از ده دروازه ٔ تبریز بوده است. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ نو، محله ای است در شمال شهر اسپاهان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دروازه ٔ نوبره، یکی از ده دروازه ٔ تبریز. (نزههالقلوب مقاله ٔ 3 ص 76).
- دروازه ٔ نوبهار، یکی از ده دروازه ٔ ربض بخارا بوده است. (احوال و اشعار رودکی ص 128).
- دروازه ٔ نور، یکی از هفت دروازه ٔ آهنین شهر بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 78).
- دروازه ٔ نون، از دروازه های روستا و شهرستان بخارا. (احوال و اشعار رودکی ص 82 و 83).
- دروازه ٔ وادی، یکی از دروازه های اورشلیم. (قاموس کتاب مقدس).
- دروازه ٔ وَرْسَنین، یکی از هشت دروازه ٔ ربض سمرقند بوده است. (احوال و اشعار رودکی ص 128 و 129).
|| در اصطلاح بازی فوتبال، دروازه مانندهائی که در دو سوی میدان فوتبال تعبیه می کنند، و آن مرکب از دو تیر عمودی است در طرفین و یک تیر افقی که بر روی آنها غالباً توری بر پشت این تیرها کشیده می گردد. فاصله ٔ بین دو تیر عمودی 7/32 متر و ارتفاع دروازه از سطح زمین تا زیر تیر افقی 2/44 متر می باشد. عرض تیرهای عمودی دروازه حداکثر 12 سانتی متر است. (از کتاب اصول داوری فوتبال). گل. رجوع به فوتبال شود. || چارسو. (ناظم الاطباء). || میدان. || محل خرید و فروش که تجار در آنجا یکدیگر را ملاقات کنند و گدایان گدایی نمایند. || بالای در. (از ناظم الاطباء). || در ترازو و قپان، جای زبانه، که زبانه باید راست آن ایستد. (یادداشت مرحوم دهخدا).

دروازه. [دَرْ زَ] (اِخ) نام حصاری در سرحد روم. (آنندراج) (غیاث):
بانگ گشاددر او دمبدم
رفته به دربند و به دروازه هم.
امیرخسرو (در تعریف قصر، از آنندراج).

دروازه. [دَرْ زَ] (اِخ) دهی است ازدهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در یکهزار و هفتصد گزی شمال باختری نوبران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

دروازه. [دَرْ زَ] (اِخ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه. واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری سنقر و 12 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ سنقر - کرمانشاه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


ستون

ستون. [س ُ] (اِ) عماد. عمود. پهلوی «ستون »، اوستا «ستونه » (ستون)، هندی باستان «ستهونا» (ستون)، کردی «ستون »، «ایستون »، افغانی «ستن ». و رجوع کنید به استون. جرز استوانه ای شکل که سقف و اجزاء بنا را نگاه میدارد. عمود. دیرک خیمه و جز آن. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). پایه ٔ سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند:
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیر و نز برسوش بند.
رودکی.
نه پاویر باشد ترا نه ستون
نه دیوار خشت و نه آهن درا.
رودکی.
بیاراست آخر بسنگ اندرون
ز پولادمیخ و ز خارا ستون.
فردوسی.
بدان دِزْش بردند بر کوهسار
ستون آوریدند از آهن چهار.
فردوسی.
چون نگاه کرده اید اصل ستون است و خیمه بدان بپایست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386).
در او شش ستون خیمه ٔ نیلگون
ز سیمش همه میخ و از زر ستون.
اسدی.
کفشگرزن را بکوفت و محکم در ستون بست. (کلیله و دمنه).
بلی هر کس از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش.
نظامی.
بسرپنجه شدی با پنجه ٔ شیر
ستونی را قلم کردی بشمشیر.
نظامی.
ملاح گفت کشتی را خللی است یکی را از شما که زورآورتر است باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از... (گلستان سعدی).
ستون خانه شکستی فرود آن بنشین
طناب خانه گسستی نشیب آن بگذار.
قاآنی.
- دست زیر زنخدان ستون شدن، آدمی را در حالت حیرت و تعجب دست زیر زنخ ستون میشود. (از آنندراج):
باران اشک خانه ٔ مردم خراب کرد
دستم هنوز زیر زنخدان ستون شود.
میرخسرو (از آنندراج).
- دست زیر زنخ ستون کردن، بچنین حالت در اندیشه فرو رفتن. تفکر کردن. بفکر در شدن:
ورا دید با دیدگان پر زخون
بزیر زنخ دست کرده ستون.
فردوسی.
- ستون پنجم، گروهی که در کشوری به زیان آن کشور و به سود بیگانه فعالیت کنند. این نام از زمان جنگ داخلی اسپانیا به جاسوسان هریک از دو طرف که در داخل واحدهای دیگری فعالیت جاسوسی داشته، گفته اند.
- ستون راست، استوانه ٔ قائم. (التفهیم ص 26).
- ستون فقرات، تیره ٔ پشت.
- ستون کژ، استوانه ٔ مایل. (التفهیم ص 26).
|| مجازاً، بمعنی اساس. پایه. اصول:
ستون خرد داد و بخشایش است
در بخشش او را چو آرایش است.
فردوسی.
ستون خرد بردباری بود
چو تیزی کنی تن بخواری بود.
فردوسی.
|| پشتیبان. تکیه گاه. آنکه یا آنچه استواری بدان بسته است:
همان نامور رستم پیلتن
ستون کیان نازش انجمن.
فردوسی.
تو فرزندی و نیک خواه منی
ستون سپاهی و ماه منی.
فردوسی.
ستون دولت و دین شهریار ابومنصور
که هست زیر زنخ دست دشمنانْش ستون.
قطران.
|| هر یک از قسمتهای عمودی صفحه ٔ کتاب یا روزنامه یا مجله که صفحه را بدان قسمت ها بخش کرده باشند: صفحه ٔ پنجم، ستون دوم یا ستون سوم (در مطبعه).

ستون. [س ِت ْ تو] (ع عدد، ص، اِ) شصت. (مهذب الاسماء). در حالت رفعی، و در حالت نصبی و جری ستین.

گویش مازندرانی

ستون

ستون

تعبیر خواب

ستون

ستون درخواب، خداوند خانه بود. اگر بیند که ستون خانه بشکست یا بیفتاد، دلیل است که خداوند خانه هلاک گردد. اگر ستون خانه را قوی بیند، دلیل است که بر قوت اقبال خداوند خانه بیفزاید. - جابر مغربی

دین ستون به خواب، خداوند خانه و اسلام بود. اگر بیند که ستونی داشت راست و قوی، دلیل که در راه دین ثابت بود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن ستون در خواب، بر پنج وجه است. اول: خداوند دولت. دوم: تحکیم دراسلام. سوم: مرد محتشم. چهارم: قوت درکارها. پنجم: ولایت مردمان آنجای که بیند. - امام جعفر صادق علیه السلام

ستون در خواب دیدن، خداوند دولت و اقبال بود. اگر بیند که ستونی داشت قوی، دلیل کند که از مردی مالدار وی را قدر و نعمت و مال حاصل گردد. اگر بیند که ستون او بشکست یا بسوخت، دلیل کند که آن مرد از دنیا برود. - محمد بن سیرین

اصطلاحات سینمایی

دروازه

دو یا چند لنگه دروازه که روی لامپ نوردهی نصب می شود و کار آن جهت دادن به نور، خلق سایه و جلوگیری از تابش مستقیم نور به عدسی دوربین فیلم برداری است.

فرهنگ فارسی هوشیار

ستون

شست شماره ی شست ‎ جزر استوانه یی شکلی که سقف و اجزای بنا را نگاهدارد پایه سنگی یا چوی یا سیمانی که در زیر بنا سازند عمود، دیرک خیمه و جز آن، ستون مانندی که سیمهای هواپیما و بالها بان متصل شوند، واحدی از سربازان که پشت بر هم در مسیری حرکت کنند واحدی که ماموریتی خاص بعهده دارند: ستون امدادی. یا ستون پنجم. گروهی که در کشوری و به نفع کشوری بیگانه فعالیت کند جاسوسان. (از زمان جنگ داخلی اسپانیا این اصطلاح رایج شده) یا ستون فقرات. محور استخوانی طویلی که از روی هم قرار گرفتن 33 استخوان کوچک به نام مهره تشکیل شده و در ناحیه خلفی اسکلت انسان قرار دارد و نخاع را محفوظ میدارد و در حقیقت علاوه بر این که ستون اسکلت انسان است غلاف مطمئن و محکمی جهت نخاع شوکی محسوب میشود. مهره های ستون فقرات را از بالا به پایین بشرح ذیل تقسیم بندی کنند: ناحیه گردنی که شامل 7 مهره است ‎0، ناحیه پشتی که شامل 12 مهره است، ناحیه کمری که شامل 5 مهره است، ناحیه خاجی شامل 5 مهره که با هم جوش خورده و قطعه استخوانی بنام عجز بوجود آورده اند، ناحیه دنبالچه یی و آن از 4 تا 6 مهره به وجود آمده که بهم جوش خورده اند و استخوان واحدی بنام عصعص را تشکیل داده اند ستون فقار تیره پشت.

فرهنگ عمید

ستون

پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه‌ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند،
(نظامی) دسته‌ای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند،
دیرک خیمه،
نوشته‌ای که به‌صورت عمودی، و موازی نوشتۀ دیگر قرار می‌گیرد،
چوب کلفت و بلند که آن ‌را عمودی در زیر سقف به‌جای جرز و پایه کار بگذارند،
بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است،
[مجاز] پشتیبان، تکیه‌گاه،
* ستون پنجم: [مجاز] گروهی که در داخل کشوری به طور پنهانی به نفع کشور دیگر کار کنند و زمینۀ پیروزی او را فراهم سازند،
* ستون فقرات: (زیست‌شناسی) ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک‌تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند. ستون مهره‌ها، تیرۀ پشت،

معادل ابجد

ستون دروازه

739

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری