معنی سته

سته
معادل ابجد

سته در معادل ابجد

سته
  • 465
حل جدول

سته در حل جدول

فرهنگ معین

سته در فرهنگ معین

  • (س تُ) (ص.) ستوه، خسته، درمانده.
  • (س تَ) (اِمص.) لجاج، عناد.
لغت نامه دهخدا

سته در لغت نامه دهخدا

  • سته. [س َت ْ ت َ / ت ِ / س َ ت َ / ت ِ] (اِ) انگور و به عربی عنب گویند. (برهان) (جهانگیری). مأخذ این لغت سه دانه انگور است که در میان انگور است. (آنندراج):
    گر چو سته دلش بیفشارند
    قطره ای جود از آن برون نارند.
    عسجدی (از آنندراج).
    || میوه ای است که میان بر آن دارای مواد غذایی بسیار ولی درون بر آن نازک است و هسته ها در داخل آن پراکنده اند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 187).
    سته ساده ترین میوه های گوشتی ناشکوفا بشمار میرود و تمام قسمتهای مزوکارپ آن گوشتی گشته و در داخل آن دانه ها قرار گرفته اند. توضیح بیشتر ...
  • سته. [س ِ ت َ / ت ِ] (ص) رنجور و ضعیف و ناتوان. (برهان) (جهانگیری) (اوبهی). رنجور. (صحاح الفرس). || درم ناسره و این در اصل سه ته بود چراکه هر دو جانب آن دو ته نقره باشد در میان یک ته مس باشد و ستوقه معرب این است، از شرح نصاب. (غیاث). توضیح بیشتر ...
  • سته. [س ُ ت ُه ْ] (ص) مخفف ستوه است بمعنی ملول و بتنگ آمده و عاجز شده. (از برهان) (از جهانگیری) (از شرفنامه):
    فراوان ز هر گونه جستند کین
    نه این زآن سته شد نه نیز آن از این.
    فردوسی.
    کیست آنکس که سر از طاعت تو باز کشد
    که نه چون ایلک آید سته و چون چیپال.
    فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 216).
    سته بود دشمن ز جنگ و ستیز
    گرفتند هم در دل شب گریز.
    اسدی.
    زین روی که دیدنش مرا بودی کیش
    سیر و ستهم چو آمدم پیری پیش.
    جوهری مستوفی. توضیح بیشتر ...
  • سته. [س ِ ت ِه ْ] (اِ) لجاجت و ستیزه کردن. (برهان). لجاج و ستیزه. (جهانگیری):
    تو نرم شو چو گشت زمانه درشت
    هسته برو که سود ندارد سته.
    ناصرخسرو.
    || (ص) ضعیف و ناتوان. (برهان). توضیح بیشتر ...
  • سته. [س ِت ْ ت َ / ت ِ] (از ع، عدد، ص، اِ) شش. (غیاث).
    - سته ٔ ضروریه، و این سبب ها شش جنس است و هر شش ضرورات است و مردم بی آن نتوانند بودن، و طبیبان آن را الاسباب السته العامیه گویند و آن شش، یکی هواست، یکی چیزهای خوردنی و آشامیدنی و یکی خواب و بیداری و یکی حرکت و سکون و یکی استفراغ و احتقان و یکی اعراض نفسانی است. رجوع به اعراض نفسانی و ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود. توضیح بیشتر ...
  • سته. [س َ ت َه ْ] (ع مص) پیروی کردن کسی از پشت. || زدن به اِست کسی. (از اقرب الموارد). || کلان سرین شدن. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • سته. [س ِ ت َه ْ / س ِت ْه ْ] (ع اِ) کون. ج، اَستاه. (منتهی الارب). عجز. (اقرب الموارد). سَه ْ و سُه ْ. (اقرب الموارد). و رجوع به سَه و سُه شود. || استخوان سرین. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • سته. [س َ ت َه ْ] (ع اِ) استخوان سرین. (منتهی الارب).

  • سته. [س َ ت ِه ْ] (ع ص) پس رو قوم. || آنکه سرین کلان را دوست دارد. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

سته در فرهنگ عمید

  • انگور،

    میوه و خوراکی که شب بر آن گذشته و شب‌مانده شده باشد،
  • ستیز
  • میوه‌ای که پوستۀ نازک و میان آب‌دار و یک یا چند هستۀ کوچک دارد، مانند انگور و هلو،. توضیح بیشتر ...
  • شش،
  • ستوه
فارسی به انگلیسی

سته در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

سته در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

سته در فرهنگ فارسی هوشیار

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید