معنی ستر

ستر
معادل ابجد

ستر در معادل ابجد

ستر
  • 660
حل جدول

ستر در حل جدول

  • پرده وپوشش، پوشاندن
  • پرده و پوشش
  • پوشاندن
  • پرده و پوشش، پوشاندن
مترادف و متضاد زبان فارسی

ستر در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • پرده، پوشش، جلباب، حجاب،

    (متضاد) کشف، پوشاندن، نهفتن
فرهنگ معین

ستر در فرهنگ معین

  • پوشش، حجاب، پرده. [خوانش: (س تْ) [ع.] (اِ.)]
  • (سَ تَ) (اِ.) استر، بغل.
لغت نامه دهخدا

ستر در لغت نامه دهخدا

  • ستر. [س َ] (ع مص) پوشیدن. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56) (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن چیزی را. (اقرب الموارد). || (اِ) پوشش:
    بگفت اینقدر ستر و آسایش است
    چو زین بگذری زیب و آرایش است.
    سعدی.
    || (مص) بازداشتن از سؤال. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • ستر. [س ِ] (ع اِ) پرده. ج، استار. (منتهی الارب) (دهار). پرده و حجاب و نقاب. (ناظم الاطباء):
    آسمان سترا ستاره همتا
    من ترا قیدافه همت دیده ام.
    خاقانی.
    کعبه است ایوان خسرو کاندر او
    ستر عالی را هویدا دیده ام.
    خاقانی.
    گهی برج کواکب می پریدم
    گهی ستر ملایک میدریدم.
    نظامی.
    ستر کواکب قدمش میدرید
    سفت ملایک علمش میکشید.
    نظامی.
    آنکه درین ظلم نظر داشته
    سترمن و عدل تو برداشته.
    نظامی.
    || کار. || بیم. (منتهی الارب) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • ستر. [س َ ت َ] (اِ) مخفف استر است که بعربی بغل گویند. (برهان). مخفف استر است که بعربی بغل گویند، و سترون یعنی استرمانند، نازاینده و عقیم. (آنندراج):
    آنکه ستر بود و اسب زیر من اندر خر است
    وآنکه بدی تازنه در کف من خرگواز.
    لامعی.
    بر پشت ستر مفرش و بر پشت شتر مهد
    بر اسبان زین کرده و بر پیلان پالان.
    لامعی.
    جیب و گیسوی وشاقان و بتان باز کنید
    طوق و دستارچه ٔ اسب و ستر بگشائید.
    خاقانی (دیوان چ سجادی ص 160).
    نه انثی نه خنثی نه ماده نه نر
    زبون همچو اشترحرون چون ستر. توضیح بیشتر ...
  • ستر. [س َ ت َ] (ع اِ) سپر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). سپر و تُرْس و جنه. (ناظم الاطباء). مقلوب تُرْس. توضیح بیشتر ...
  • ستر. [س ُ ت ُ] (اِ) کارد و چاقو و استره و موسی. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

ستر در فرهنگ عمید

  • پوشاندن، پنهان کردن، پوشاندن چیزی،
  • اَستر
  • پرده، پوشش،
  • ستردن

    (صفت) سترنده (درترکیب با کلمۀ دیگر): موی‌ستر،
فرهنگ فارسی هوشیار

ستر در فرهنگ فارسی هوشیار

  • پرده و حجاب و نقاب پوشیدن
فرهنگ فارسی آزاد

ستر در فرهنگ فارسی آزاد

  • سَتَر، مَسْتور، پوشیده (جمع: سُتَراء)
  • سَتر، (سَتَرَ- یَسْتُرُ و یَسْتِرُ) پوشاندن- پنهان کردن
  • سِتْر، پرده- پوشش- حیا- ترس- عقل (جمع: اَسْتار- اُسْتوُر- سُتُر). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید