معنی ستا

لغت نامه دهخدا

ستا

ستا. [س َ / س ُ] (اِخ) بمعنی استا است که تفسیر زند و پازند باشد و آن کتاب مغان است در احکام آتش پرستی از تصنیفات زردشت. (برهان):
بزند و ستا اندرون زردهشت
که بنمود هرگونه نرم و درشت.
فردوسی.
رجوع به اوستا و رجوع به مزدیسنا و... معین ص 117 شود.

ستا. [س َ] (ع اِ) تار جامه، لغتی است در سَدی ̍. (منتهی الارب). رجوع به سَدی ̍ شود. || (اِمص) احسان و نیکویی. (منتهی الارب).

ستا. [س ِ] (اِمص) ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد. (برهان) (اوبهی):
چه گر من همیشه ستاگوی باشم
ستایم نباشد نکو جز بنامت.
رودکی.
خود را دلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگانه نساخت و ثنا و ستا گوی او در بزم بذل مواهب... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). رجوع به ستایش و ستودن شود. || (نف مرخم) ستاینده و ستایش کننده را گویند و به این معنی بدون ترکیب در آخر کلمات گفته نمیشود، همچو: آفتاب ستا و خودستا. (برهان) (جهانگیری). || (فعل امر) امر به این معنی هم هست یعنی ستایش کن و بستای. (برهان). امر از ستودن. || (اِمص) بمعنی ستاییدن. (غیاث). رجوع به ستودن شود. || (اِ) نوعی از چادر باشد که آن را شامیانه و سایبان هم میگویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیری). رجوع به ستار و ستاره شود. || نام لحنی است از موسیقی. (برهان) (غیاث) (جهانگیری):
کبکان بر کوه به تک خاستند
بلبلکان زیر و ستا خواستند.
منوچهری.
هر فاخته ای ساخته نایی دارد
هر بلبلکی زیر و ستایی دارد.
منوچهری.
زندوافان بهی زند ز بر برخوانند
بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند.
منوچهری.
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
ماه دوتا ببر کشد زهره ستای نو زند.
خاقانی.
راست نهادند پردهاش و به بختم
پرده ٔ کژ دیدم از ستای صفاهان.
خاقانی.
چرخ دوتاست بس کهن نیست نوایی اندر او
گه صنمی که بهر ما ساز ستای نو زند.
سلمان ساوجی.
|| (اِ مرکب) طنبور و سازی را گویند که آن ستار باشد. (برهان) (غیاث) (جهانگیری):
مرغ از گلوالحان ستا ساخت دم صبح
بر ساز ستا چاک زد این سبز دوتایی.
خاقانی.
ستای باربد آواز درداد
سماع ارغنون را ساز درداد.
نظامی.
ستای باربد دستان همی زد
بهشیاری ره مستان همی زد.
نظامی.
نکیسا چون زد این افسانه بر چنگ
ستای باربد برداشت آهنگ.
نظامی.
رجوع به سه تار و ستاره و تار شود. || سه پیاله ٔ شرابی را نیز گویند که بموجب قرارداد حکما هر ناهار باید خورد تا معده را از اخلاط بشوید و غسل دهد و آن را بعربی ثلاثه غساله گویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیری):
محبانه دعایی کرد خواهم
حکیمانه ستایی خورد خواهم.
نزاری قهستانی (از آنندراج).
رجوع به ص 409 اشعه اللمعات جامی چ سال 1303 هَ. ق. شود. || سه تا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). عددی است معلوم. (برهان). رجوع به سه تا شود. || به معنی سه تو و سه لای باشد. (برهان). رجوع به سه تا و سه تو شود. || (اِ) ستاره. و رجوع شود به خانه گیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بازی سیُم نرد. (برهان) (شرفنامه). رجوع به خانه گیر شود.


خویشتن ستا

خویشتن ستا. [خوی / خی ت َ س ِ] (نف مرکب) لافزن. خودستا. (یادداشت مؤلف). خویشتن ستای. رجوع به خویشتن ستای شود.


مرده ستا

مرده ستا. [م ُ دَ / دِ س ِ](نف مرکب) ستاینده ٔ مرده. رثاگر. مرثیه سرا. مرثیه گو. مرده ستای. رجوع به مرده ستای شود.

فرهنگ معین

ستا

(اِمص.) ستایش، (ص فا.) در ترکیب به معنی «ستاینده » آید: خودستا. [خوانش: (سَ)]

(سَ یا سُ) (اِ.) مخفف اوستا.

(س) (اِمر.) تنبوری که سه تار داشته باشد.

فرهنگ عمید

ستا

اوستا

ستودن
[قدیمی] ستاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خودستا، ستایشت به‌حقیقت ستایش خویش است / که آفتاب‌ستا چشم خویش را بستود (مولوی۲: ۳۲۵)،
(اسم مصدر) [قدیمی] ستایش، مدح، ثنا،

نوعی ساز شبیه سه‌تار: ستای باربد دستان همی‌زد / به هشیاری ره مستان همی‌زد (نظامی۲: ۲۸۷)،
از الحان قدیم ایرانی،

سه‌لا،
[قدیمی] نوعی خیمه،

سه عدد،
[قدیمی] = ثلاثه * ثلاثۀ غساله

حل جدول

ستا

پسوند گرفتن

فرهنگ فارسی هوشیار

ستا

ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد

معادل ابجد

ستا

461

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری