معنی سبق

فرهنگ عمید

سبق

پیشی گرفتن، پیش افتادن،
(اسم) قرآن،
* سبق و رمایه: [سبق (پیشی گرفتن و پیش افتادن) رمایه (تیر انداختن) است] (فقه) عقد و تعهدی بین دو تن برای مسابقۀ اسب‌دوانی یا تیراندازی که برنده مبلغ معینی ببرد،

پیشی،
گرو، شرط‌بندی،
(اسم) (ورزش) در اسب‌دوانی و تیراندازی، آنچه بر سر آن شرط ببندند،
(اسم) آن مقدار از کتاب که در یک نشست درس داده شود، درس روزانه،
* سبق بردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
پیش افتادن در مسابقه، برنده شدن: به چشم خویش دیدم در بیابان / که آهسته سبق برد از شتابان (سعدی: ۱۷۶)،
گرو بردن،

لغت نامه دهخدا

سبق

سبق. [س َ] (ع مص) پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 56).
ذکا و ذهن تو در سبق وامق عذرا
سخا و طبع تو در عشق خسرو و شیرین.
مسعودسعد.
- سبق خدمت، سابقه ٔ خدمت. خدمتگذاری:
بسبق خدمت و فرمانپذیری بی چرا و چون
ملک را در وزارت چون نبی را یار در غارم.
سوزنی.
|| جبعل (در گرو):
سبق بیچون و چگونه و معنوی
سابق و مسبوق دیدی بی دوی.
مولوی.
سبق رحمت راست و این از زحمت است
چشم بد محصول قهر و لعنت است.
مولوی.

سبق. [س َ ب َ] (ع مص) پیشی گرفتن:
اندرین میدان فخر اکنون سبق مر بنده راست
گو در این میدان درآید گر تواند عنصری.
ازرقی.
|| (اِ) آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانیدن و تیر انداختن و جز آن. ج، اَسْباق. (منتهی الارب). آنچه در میان کنند چون بچیزی گرو بندند. (مهذب الاسماء). الخطر یوضع بین اهل السباق و هو ما یتراهنون علیه. (اقرب الموارد): مشارالیه هروقت با صاحب بن عباد مناضله کردی خصل سبق او را بودی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 283). || در نزد علمای ریاضی عبارتست از فضل وسط قمر بر وسط شمس. (کشاف اصطلاحات الفنون). || [س َ ب َ / س َ]، آنچه بطریقت مداومت از پیش استاد بخوانند:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق.
مولوی.
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سَبَقْشان روی اوست.
مولوی.
گم شد و نابود شد از فضل حق
بر مهم دشمن شما را شد سبق.
مولوی.


سبق خوان

سبق خوان. [س َ ب َ خوا / خا] (نف مرکب) که سبق خواند. متعلم. (آنندراج):
معلم کیست عشق و گنج خاموشی دبستانش
سبق نادانی ودانا دلم طفل سبق خوانش.
جامی.
رجوع به سَبَق شود.


سبق الایادی

سبق الایادی. [س َ قُل ْ اَ] (ع اِ مرکب) پیشی نعمتها. حق نعمت:
همه نامداران و گردنفرازان
بزنجیر سبق الایادی مقید.
سعدی (طیبات).


سبق آوردن

سبق آوردن. [س َ ب َ وَ دَ] (مص مرکب) پیشی آوردن. روی آوردن. درآمدن:
گفت پیغمبر که نفختهای حق
اندرین ایام می آرد سبق.
مولوی.

فرهنگ فارسی هوشیار

سبق

‎ سامه بند آنچه بر سر آن در اسپدوانی و تیراندازی سامه (شرط) بندند، نپی (قرآن مجید) به گواژ، یاد گیری با این آرش تنها در فارسی به کار می رود پیشی گیرنده پیش افتاده پیش افتادن روسش ‎ (اسم) آنچه که بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیر اندازی شرط بندند، (اسم) مقداری از کتاب که همه روزه آموخته شود. جمع اسباق، قرآن. ‎ (مصدر) پیش افتادن سبقت گرفتن، (اسم) پیشی سبقت. یا سبق تصمیم. تصمیم قبلی با نقشه معین قبل از ارتکاب جرم. یا سبق ورمایه. عقدیست به منظور پیشی گرقتن و غلبه بر دیگری در اسب دوانی تیر اندازی شمشیر زنی و آلات جنگی دیگر در مقابل مبلغی معین که به برنده تعلق خواهد گرفت با شرایط آن که در کتابای فقه مندرج است.


سبق البیان

(مصدر اسم) سبق اللسان.

حل جدول

سبق

پیشی گرفتن

فرهنگ معین

سبق

آن چه بر سر آن در مسابقه اسب دوانی و تیراندازی شرط بندند، مقداری از کتاب که در یک جلسه درس داده شود، جمع اسباق. [خوانش: (سَ بَ) [ع.] (اِ.)]

(مص ل.) سبقت گرفتن، (اِمص.) سبقت. [خوانش: (سَ بْ) [ع.]]

مترادف و متضاد زبان فارسی

سبق

قبل، پیش، پیشی، سبقت‌جویی،
(متضاد) بعد، پسین، برتری، تقدم، درس، شرط، گرو، مسابقه، مایه شرطبندی

فرهنگ فارسی آزاد

سبق

سَبَق، آنچه در مسابقات بدان شرط بندی کنند (به قَصَبات السَّبق مراجعه شود)، در فارسی بمعنای درس و قسمتی از کتاب آموزشی که هر دفعه باید فراگیرند گفته می شود (جمع: اَسباق)

سَبْق، (سَبَقَ- یَسُبُقُ و یَسْبِقُ) پیش افتادن- جلو زدن- غلبه کردن- شامل شدن

معادل ابجد

سبق

162

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری