معادل ابجد
سان در معادل ابجد
سان
- 111
حل جدول
سان در حل جدول
- رژه
- روزنامه ورزشی انگلیسی
- آقای ژاپنی
- دیدنی در ارتش
- آقای ژاپنی، روزنامه ورزشی انگلیسی، دیدنی در ارتش
مترادف و متضاد زبان فارسی
سان در مترادف و متضاد زبان فارسی
- روش، طرز، گونه، نمط، رژه، مارش، مشق، قرین، مانند، مثل، رسم، قاعده، قانون، پاره، حصه، خوی، عادت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
سان در فرهنگ معین
- (اِ. ) طرز، روش، قاعده، قانون، رسم، عادت، پسوند شباهت: دیوسان، در اصطلاح ارتش بازدید سپاهیان از طرف فرمانده است به این طریق که فرمانده از برابر صف سربازان که به طور منظم ایستاده اند عبور می کند. [خوانش: (مِ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- سوهان، سنگی که با آن کارد و شمشیر و غیره را تیز کنند. [خوانش: (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- (اِ.) بهره، پاره.
لغت نامه دهخدا
سان در لغت نامه دهخدا
- سان. (اِ) سنگی بود که بدان کارد و شمشیر و امثال آن را تیز نمایند و آن را فسان نیر نامند. (جهانگیری) (صحاح الفرس). سنگی بود که با آن کارد تیز کنند و بتازی آن را مسین گویند. (اوبهی). آن سنگ که بدان تیغ و خنجر و کارد و امثال آن تیز کنند وآن را فسان نیز گویند و بتازیش مِسَن خوانند. (شرفنامه ٔ منیری). سنگ فسان که بر آن کارد و شمشیر را تیزکنند. (غیاث). و فسان را نیز گفته اند و آن سنگی باشد که کارد و شمشیر و غیره بدان تیز کنند. توضیح بیشتر ...
- سان. (اِخ) از قرای بلخ. (معجم البلدان ج 5). شهری است بخراسان از گوزکانان و مر او را ناحیتی است آبادان و از وی گوسپند بسیار خیزد. (حدود العالم). نام قصبه ای است نزدیک به چاریک کار که آن هم قصبه ای است از کابل. (برهان). قصبه ای از توابع بلخ نزدیک به قصبه ٔ چاریت. (جهانگیری) (رشیدی). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
سان در فرهنگ عمید
-
رسم، عادت،
[قدیمی] طرز، روش،
مثل، طور: بهسان، برسان، چهسان، یکسان، دیگرسان، بدانسان، ازاینسان، جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان زغن (رودکی: ۵۰۵)، نه همهسال کار هموار است / نه بههر وقت حال یکسان است (مسعودسعد: ۷۱). δ بیشتر بهصورت ترکیب با حرف یا کلمۀ دیگر از قبیل به، بر، چه، یک، دیگر، بدان (به آن)، بدین (به این)، زین (از این) استعمال میشود،
مثل، مانند، نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبسان، آینهسان، پیلسان، دیوسان، ذرهسان، شیشهسان، قندیلسان، آبصفت هرچه شنیدی بشوی / آینهسان هرچه ببینی مگوی (نظامی۱: ۸۸)،
[مقابلِ رژه] (نظامی) بازدید فرمانده یا مقام بلندپایه از نظامیانی که در حالت خبردار در صفوف منظم ایستادهاند،
* سان دیدن: (مصدر لازم) (نظامی) بازدید کردن فرمانده در حال عبور (سواره یا پیاده) از سربازانی که به صف ایستاده باشند،. توضیح بیشتر ...
- جا، مکان: گورسان: بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴: ۵۵۴)،. توضیح بیشتر ...
-
حصه، بهره، پاره،
* سانسان: [قدیمی] حصهحصه، پارهپاره،
- سوهان یا سنگی که برای تیز کردن کارد، شمشیر، و مانندِ آن به کار میرود: خورشید تیغ تیز تو را آب میدهد / مریخ نوک نیزهٴ تو سان زند همی (دقیقی: ۱۰۶)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
سان در فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
سان در فارسی به عربی
- استعراض
گویش مازندرانی
سان در گویش مازندرانی
- باد گرمی که در پاییز از باختر می وزد، هوای صاف و بی ابر
- نوبت
فرهنگ فارسی هوشیار
سان در فرهنگ فارسی هوشیار
- عادت، روش، عرض لشکر و از سپاه بازدید کردن و بمعنی نظیر و مانند هم میباشد. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید