معنی سالکان

لغت نامه دهخدا

سالکان عرش

سالکان عرش. [ل ِ ن ِ ع َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از ملائکه باشد. || اهل سلوک را نیز گویند. (برهان) (آنندراج).


غیوران

غیوران. [غ َ] (اِ) ج ِ غیور (بعلامت جمع فارسی). رجوع به غیور شود. || کنایه از سالکان و اهل سلوک است. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به سالک شود.


کانسه

کانسه. [س َ / س ِ] (اِ) لغتی است در کاسه. (ناظم الاطباء):
کانسه هستی سالکان باشد
گر شکستی تو فتح آن باشد.
قطب الدین بختیار کاکی (مثنوی می رنگ
ص 84).


حجاب ظلمانی

حجاب ظلمانی. [ح ِ ب ِ ظُ] (اِ مرکب) شب. (شرفنامه ٔ منیری). و در اصطلاح سالکان: چنانکه بطون و قهر و جلال و نیز جمله ٔ صفات ذمیمه. (آنندراج). رجوع به حجاب شود.


سه جاده

سه جاده. [س ِ دَ / دِ] (اِ مرکب) ابعاد ثلاثه است که طول و عرض و عمق باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). || (اصطلاح سالکان) اشاره به حقیقت، طریقت و شریعت. (برهان) (آنندراج).


فرزنشاد

فرزنشاد. [ف َ زَ] (اِ مرکب) مراقبه است که سر به جیب فروبردن و متفکر و متذکر بودن ویشه درونان یعنی صاف درونان صاحب حال و سالکان ذاکرصاحب کمال باشد. (آنندراج). رجوع به فرزندشاد شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

سالکان عرش

رهروان تختگاه گواژ: فرشتگان


مشت مال کردن

(مصدر) مشت مال دادن: سالکان از سرلگد کوب حوادث میشوند ماندگان راه را از مشتمالی چاره نیست. (محمد سعید اشرف)


طریقت

‎ روش راه، مسلک مذهب سیرت، تزکیه - باطن مقابل شریعت. (که تزکیه ظاهر است و آن طریقی است که سالکان را به خدا رساند) و حقیقت یا اهل طریقت رهرو طریقت صوفی.

فرهنگ عمید

اخوان

اخ۲
دوستان،
سالکان،


طامات

[جمعِ طامَّه] = طامه
(تصوف) اوراد و کرامات سالکان،
(تصوف) سخنان بی‌اصل و پریشان برخی صوفیان: به صدق و ارادت میان بسته ‌دار/ ز طامات و دعوی زبان بسته دار (سعدی۱: ۵۵)،

فرهنگ فارسی آزاد

طریقة (طریقت)

طَرِیْقَه (طَرِیْقَت)، طَرِیْق- مَسْلَک- مَذهب- راه و روش- سیرت- حالت (جمع:طَرائِق)، سَرْوَر و بزرگ قوم (برای مفرد و جمع)، در اصطلاح متصوفه: سیر سالکان در راه حق،

معادل ابجد

سالکان

162

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری