معنی سالن قطار

حل جدول

سالن قطار

واگن


سالن تاتر

آمفی‌تئاتر. سالن نمایش

لغت نامه دهخدا

سالن

سالن. [ل ُ] (فرانسوی، اِ) سالون. اطاق بزرگ مخصوص پذیرایی. || اطاق بزرگ که در آن مردمان فراهم آیند و کارهای هنری چون فیلم، تآتر، تابلوهای نقاشی و غیره را ببینند. || اطاقی که برای استراحت در آن نشینند.


قطار

قطار. [ق ِ] (اِخ) شهری است میان شیراز و کرمان. (منتهی الارب).

قطار. [ق ُ] (ع اِ) باران بزرگ قطره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

قطار. [ق ِ] (اِخ) موضعی است میان واسط و بصره. (منتهی الارب).

قطار. [ق ِ] (ع اِ) یک رسته شتر. (منتهی الارب). القطار من الابل، قطعه علی نسق واحد. ج، قُطُر، قُطُرات. تقول: رأیت قطاراً من الابل و قُطُراً. (اقرب الموارد).شتران قطارشده و بر یک نسق رونده، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده. (آنندراج). || و حالااطلاق آن بر جمعی از هر چیز کنند، و با لفظ بودن و کشیدن و بستن استعمال نمایند. (آنندراج):
از گوزنان هست بر هامون گروه اندر گروه
وز کلنگان هست بر گردون قطار اندر قطار.
امیرمعزی (از آنندراج).
نبوده ست در کوچه ٔ لاله زار
شقایق بدین رنگ هرگز قطار.
ملا طغرا (در تعریف نی، از آنندراج).
کاردلم به کودک شوخی فتاده است
کو همچو بیضه میشکند صد قطار دل.
ملاطغرا (از آنندراج).
به تار موی ببندد هزار زیبا را
چو گل فروش که گل را قطار می بندد.
امیرخسرو (از آنندراج).
ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه
ز زنده پیلان آورده شد قطارقطار.
؟ (از آنندراج).
|| مجموعه ٔ اطاقهایی که با لوکوموتیو پشت سر هم روی خطّ آهن حرکت کند. ترن. (از فرهنگ فارسی معین). || ج ِ قطره. (منتهی الارب).

قطار. [ق َطْ طا / ق ُطْ طا] (اِخ) نام آبی است معروف در عرب، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان).

عربی به فارسی

قطار

قطار , سلسله , تربیت کردن

فارسی به عربی

قطار

خیط، رتبه، قطار


سالن

مدرج، معرض

فرهنگ معین

سالن

(لُ) [فر.] (اِ.) تالار، محوطه ای برای اجتماع افراد زیاد.

فرهنگ عمید

سالن

تالار بزرگ برای پذیرایی یا نشان دادن فیلم یا آثار هنری یا تئاتر یا کنسرت، اتاق بزرگ،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سالن

تالار، سالون

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

سالن قطار

451

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری