معنی ساز تنهایی

حل جدول

ساز تنهایی

سلو


تنهایی

تجرد


به تنهایی

به تنهایی

یک تنه


نماز تنهایی

فرادی،‌فرادا

لغت نامه دهخدا

تنهایی

تنهایی. [ت َ] (حامص) تنهائی. رجوع به تنهائی شود.


تنهایی بیک

تنهایی بیک. [ت َ ب َ] (اِخ) از ارسباران است. شخصی است گرم اختلاط و مجلس آرا و بی قید ولی با وجود گرمی و موافقی از مردم بهره مند نمی شود. شعر را ترکانه می گوید و این ابیات... و فارسی از اوست:
به جرم عشق اگر می کشندم عارم نیست
کجا روم چه کنم غیر عشق کارم نیست
نهفته راز دلم تا بحشر خواهد ماند
درین زمانه ٔ فانی چو رازدارم نیست.
(از مجمع الخواص ص 130).


ساز

ساز. (نف مرخم) سازنده ٔ چیزی. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). و این در اصل وضع صیغه ٔ امر است که گاهی بمعنی فاعل مستعمل میشود. (آنندراج). به حذف «نده » یا«ان » با الفاظ دیگر منضم شود و اسم فاعل مرکب سازد. در ترکیب با اسماء ذات بمعنی درست کننده و بعمل آورنده و صنیع آید و شغل و عمل را رساند. چون «گر» و «کار»: آئینه ساز. بخاری ساز. تارساز. چاقوساز. چینی ساز. حلبی ساز. خاتم ساز. خوی گیر ساز. داروساز. دندانساز. سماور ساز. صاغری ساز. صندلی ساز. صندوقساز. قابساز. قفل ساز. قنداقساز. کاشی ساز. گچ ساز. گراورساز. مبل ساز. مجسمه ساز. یراق ساز. رجوع به «گر» شود. گاهی بمعنی تعمیر کننده آید و شغل و عمل را رساند: دوچرخه ساز. رادیوساز. زین ساز. ساعت ساز. || «کننده ». در ترکیب با اسماء معنی: پرخاش ساز. تدبیرساز. جادوساز. جلوه ساز (جلوه گر). چاره ساز (چاره گر). حیلت ساز (حیله گر).خشم ساز. زرق ساز. صلح ساز. ظلم ساز. عذرساز. غناساز. کیمیاساز (کیمیاگر). کینه ساز. مهرساز. نیرنگ ساز. رجوع به «گر» شود. || برپای دارنده. منعقدکننده: انجمن ساز. بزم ساز. چنگ ساز. حرب ساز. عیش ساز. || آراینده. رونق دهنده: بزم ساز. خودساز. ظاهرساز. لشکرساز. || پردازنده. ایجادکننده: آهنگ ساز. ترانه ساز. صورت ساز. نغمه ساز. مجسمه ساز. || روبراه کننده. سر و سامان دهنده. فراهم کننده:پاپوش ساز. پرونده ساز. زمینه ساز. سبب ساز. کارساز. وسیله ساز. || نوازنده: ارغنون ساز. بربطساز.چنگساز. دستان ساز. رودساز. زخمه ساز. عودساز. غناساز. نواساز. || سازگارشونده. سازوار. موافق:دمساز. زمانه ساز. طبعساز. || (ن مف مرخم) گاهی بمعنی (اسم) مفعول استعمال یابد: چون کار خدا ساز. کاری که خدا ساخته باشد. مائده ٔ دست ساز. مائده ای که آن را بدست ساخته باشند. (آنندراج):
هر مائده ای که دست ساز فلک است
یا بی نمک است یا سراسرنمک است.
خاقانی (از آنندراج).
بنّا ساز (در تداول عامه خانه ای که بنا ساخته باشد برای فروش که این نوع خانه چندان استحکام ندارد). تازه ساز. نوساز. رجوع به ساختن و ردیف و رده ٔ هریک از کلمات فوق شود.

فرهنگ معین

تنهایی

یگانه بودن، تنها بودن، خلوت. [خوانش: (~.) (حامص.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

تنهایی

‎ تنها بودن یگانه بودن، خلوت.

فرهنگ عمید

تنهایی

تنها بودن،
بی‌یار و همدم بودن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنهایی

اعتزال، انزوا، انفراد، عزلت، گوشه‌نشینی، خلوت، تجرد

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

به تنهایی

تکی

انفرادی

معادل ابجد

ساز تنهایی

544

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری