معنی سازنده زره

حل جدول

فرهنگ عمید

زره

پوشش جنگی با آستین کوتاه که از حلقه‌های ریز فولادی بافته می‌شده و در قدیم هنگام جنگ روی لباس‌های دیگر به تن می‌کرده‌اند،
* زره‌ داوودی: [قدیمی] زره منسوب به داوود نبی،
زره که حضرت داوود می‌بافته،
زره سخت و محکم،

تعبیر خواب

زره

اگر بیند زره پوشیده بود، دلیل که از شر دشمن ایمن شود. اگر بیند زره ضایع شد، دلیل است دشمن بر وی خیره شود. اگر بیند کسی او را زره داد و در پوشید، دلیل که آن کس با وی قهر کند و بعضی از معبران گویند: زره حصین دین است که او نگاهدارد. - محمد بن سیرین

گر کسی بیند زره داشت، دلیل که ایمن بود از شر دشمنان و اهل بیت. اگر بیند که با زره سلاح پوشیده، دلیل است از شر عامه و مکر دوست ایمن شود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

زرده درخواب بر شش وجه است. اول: ایمنی. دوم: حصین دین. سوم: قوت. چهارم: مال. پنجم: زندگانی. ششم: نیکوئی. و زره گر در خواب مردی است که ادب آموزد مردمان را. - امام جعفر صادق علیه السلام

لغت نامه دهخدا

زره

زره. [زَ رِه ْ / زِ رِه ْ] (اِ)... جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترتیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پوششی است مانند جوشن و خفتان از تصنعات داود نبی علیه السلام برای حفظ بدن از رسیدن حربه ٔ جنگ مانند تیر و شمشیر و نیزه... و شعرا زلف پرحلقه ٔ خوبان را به زره تشبیه می نمایند... (انجمن آرا) (آنندراج).جامه ٔ جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی و آن را بهنگام جنگ بر روی لباسهای دیگر می پوشیدند. (فرهنگ فارسی معین). بافته ای از مفتول آهن، بر خلاف جوشن که غیبه غیبه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نیم تنه ای است که در قدیم الایام در بر می کردند واز گردن تا کمر می پوشاند. کتاب نحمیا 4:16 کتاب ایوب 41:26. و آن را از ماده ٔ سخت و ضخیم یا از کتان توبر تو و یا از فلس های برنجی و رویهم گذارده میخ می کردند و همچو ماهی بنظر می رسید و یا از حلقه های کوچک آهنی که با یکدیگر جفت کرده بودند، می ساختند. سفر خروج 28:32 و 39:23. (قاموس کتاب مقدس). درع. لبوس. لامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علماء. غلیله. سرد.کافر. جبه. نجث. نفیذه. (منتهی الارب). پهلوی «زره »، پازند «زره »، برابر اوستایی «زراذَه ». ارمنی دخیل «زراه - ک »، آرامی دخیل «زراد» و زَرَد عربی از آن مأخوذ است. کردی «زیری « » زیرخ » (زره)، افغانی (زیره)، بلوچی «زیریه »، استی «زغر» (زره)... (حاشیه ٔ برهان چ معین): و از ناحیت (غور) برده و زره و جوشن و سلاحهای نیکو افتد. (حدود العالم).
هزار و چهل مرد شمشیر داشت
که دیبا ز بالا، زره زیر داشت.
فردوسی.
من اینک میان را به رومی زره
ببندم که نگشایم از تن گره.
فردوسی.
به فرکشی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا.
فردوسی.
زره زیر بد جوشن اندر میان
به بالابپوشیده ببربیان.
فردوسی.
ماهی در آبگیر دارد جز عین زره
آهو در مرغزار دارد سیمین شکم.
منوچهری.
سه هزار مرد نشسته بودند با خود و جوشن و زره. (تاریخ سیستان). شهر آذین بستند از در سرای ارتاشی تا... و همه بخود و مغفر و زره و جوشن و دیبا بیاراستند. (تاریخ سیستان). بسیار نثار و هدیه آورده بود از سپر و زره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110). قومی که از اهل و خویش او بودند با وی (عبداﷲ زبیر) ثبات خواستند کرد در جوشن و زره. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 187). مادرش (مادر عبداﷲ زبیر) زره بروی راست می کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً).
کمان آژفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.
اسدی.
خواهی که تیر دهر نیابد ترا
جوشن ز علم جوی ز طاعت زره.
ناصرخسرو.
نبینی که بدرید صد من زره را
بدان کوتهی یک درم سنگ پیکان.
ناصرخسرو.
لابد مظفر آید آن کس که گاه جنگ
از غمزگان و زلفش تیر و زره بود.
مسعودسعد.
دوستان را من زره پنداشتم بودند هم
لیک بهر دشمنان جاهل بی دین من.
سیدحسن غزنوی.
نقطه ٔ کاری کناره کن که زره را
ساز جز از نقطه ٔ کنار نیابی.
خاقانی.
نقطه ٔ حلقه ٔ زره دیدی
که نشسته ست بر کران خلوت.
خاقانی.
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زره غالیه فامت نرسانید.
خاقانی.
از پی کین توختن از خصم تو
آب زره دارد و آتش سنان.
خاقانی.
خود از برای سر، زره از بهر بر بود
تو جنگجوی عادت دیگر نهاده ای.
در بر گرفته ای دل چون خودآهنی
وآن زلف چون زره را بر سر نهاده ای.
ظهیر فارابی (از انجمن آرا) (آنندراج).
و می گفت نیزه اگرچه مارپیکر است چون به سیم حلقه ٔ زره میرسد، مرتعش می شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193).
شبیخون کرد و آمد سوی بهرام
زره را جامه کرد و خود راجام.
نظامی.
قصد کمین کرده کمندافکنی
سیم زره ساخته رویین تنی.
نظامی.
زره چون درنمی پوشیم از زلف
میان تیربارانم میفکن.
عطار.
رها نمی کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام.
سعدی.
خشم و قهر و غضبت جوشن و جبه ست و زره
شهوتت جامه ٔ خوابست و لباست شب تار.
نظام قاری.
از پی حرب عدوی تو زره بافد ابر
آسمان جبه و انجم همه بر وی مسمار.
نظام قاری.
یکی زره به بر از تسملو درافکنده
یک از قواره ٔ جیبش به پیش روی سپر.
نظام قاری.
- زره آب، موجهای خفیف آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زره دامن، دامن زره. (از فهرست ولف):
پیاده شد آن مرد پرخاشخر
زره دامنش را بزد بر کمر.
فردوسی.
زره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد بر آن کوه بر.
فردوسی.
ز اسب اندرآمد گو شیر نر
زره دامنش را بزد بر کمر.
فردوسی.
- زره داوودی، زره منسوب به داود، زره عالی. زرهی محکم که تیر و شمشیر در آن کارگر نباشد:
خاسته از مرغزار غلغل تیم وعدی
درشده آب کبود در زره داوودی.
منوچهری.
... با غواشی از دیباهای رومی و عامه ٔ لشکر همه زره های داوودی درپوشیدند و خودهای فرنگی بر سر نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 333).
کشیدند در دوش مردان کار
زره های داوودی زرنگار.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج).
- زره موی، جعدآن. شکن آن. (یادداشت ایضاً). رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 140 شود.

زره. [زَرْ رَ] (ع اِ) گزیدگی. || جراحت شمشیر. (از اقرب الموارد).

زره. [زِ رِ] (اِخ) نام ولایتی است از سیستان. (برهان) (از ناظم الاطباء). ولایتی است که تعلق به سیستان دارد. (جهانگیری). شهر و قصبه ٔ سیستان است که آن را گرشاسب ساخته، چون سبب حفظ تن و جان متوطنین آن شهر می گردیده به زره تشبیه کرده اند و زرنگ نیز گفته اند... و بحیره در سمت مغربی زرنگ است...و از جنوبی آن دریاچه که آن را آب زره گویند گذرد ومصب رودخانه ٔ هیرمند بحیره زره است و آن رودی است مشهور. فردوسی در باب فرار افراسیاب از کیخسرو به جانب سیستان گفته... (انجمن آرا) (آنندراج):
بیامد دمان تا به آب زره
میان سوده از بند و رنج و گره.
فردوسی (از انجمن آرا) (آنندراج).
به کشتی ز آب زره درگذشت
همه رنج ما سر به سر باد گشت.
فردوسی (ایضاً).
ز مکران شد آراسته تا زره
میانها ندیدند بند و گره.
فردوسی.
کشیدیم لشکر به ماچین و چین
وز آن روی رانم به مکران زمین
وز آن پس به آب زره بگذرم
اگر پاک یزدان بود یاورم.
فردوسی.
رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 59، مزدیسنا ص 425، مجمل التواریخ و القصص ص 49، تاریخ سیستان و نزهه القلوب شود.

زره. [زِ رِ] (اِخ) نام یکی از خویشان افراسیاب است و او سعی تمام در کشتن سیاوش کرد. (برهان) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء). نام مردی از خویشان افراسیاب که در قتل سیاوش شریک بوده و او را گردی زره می نامیدند... (انجمن آرا) (آنندراج):
به چاهی که فرموده بد طشت خون
که گردی زره برد و کردش نگون.
فردوسی (از انجمن آرا) (آنندراج).
چو از دور طوس سپهبد بدید
بغرید و تیغ از میان برکشید
به پور زره گفت نام تو چیست
ز ترکان جنگی ترا یار کیست ؟
فردوسی.


سازنده

سازنده. [زَ دَ / دِ] (نف) صانع. عامل. درست کننده. بعمل آورنده. ترکیب کننده:
اگر سازنده ایشانند مر ترکیب انسان را
چرا هر چار را با هم عدوی کینه ور دارد.
ناصرخسرو.
|| بانی. بنّا. برآرنده. عمارت کننده. بناکننده. پی افکننده:
حاکم روز قضای تو شده مست مگر
نه حکیم است که سازنده ٔ گردنده سماست.
ناصرخسرو.
|| اختراع کننده. ابداع کننده. ایجادکننده. پدیدآورنده. آفریننده. خالق. از نیست هست کننده (در مورد ایزد تبارک و تعالی):
ای جهان را ز هیچ سازنده
هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 2).
|| انتظام دهنده. بسامان کننده. || نوازش کننده. دلخوش کننده. دلگرم کننده:
مهر و لطف اوست این سازنده و آن سازگار.
سوزنی.
|| بخشنده:
بی طمعیم از همه سازنده ای
جز تو نداریم نوازنده ای.
نظامی (مخزن الاسرار).
|| مهیاکننده. تهیه کننده. آماده کننده:
چو سازندگان شمع و می ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند.
فردوسی.
|| برپادارنده. آراینده. سازنده ٔبزم، رونق دهنده ٔ آن. || روبراه کننده. بسامان کننده. راست کننده. سازنده ٔ کاری، سر و صورت دهنده ٔ آن:
خرد باد در نیک و بدیار او
خدا باد سازنده ٔ کار او.
نظامی.
|| جاعل. جعل کننده. مزور. سازنده ٔ چیزی از روی تقلب و تزویر، چون سند، اسکناس و غیره... || سازگار. سازوار. خوش رفتار. هم آهنگ. همداستان. همرای. موافق:
جهانجوی ازین چارشد بی نیاز
همش بخت سازنده بود از فراز.
فردوسی.
من ازو سازنده تر هرگز کجا یابم صنم ؟
او ز من بیچاره تر هرگز کجا یابد شمن ؟
منوچهری.
|| مداراکننده. مماشات کننده. تحمل کننده. بردبار. متحمل:
تا زنده ای زی گمرهی
سازنده ای با ناسزا.
(منسوب به ناصرخسرو).
|| ملایم طبع و مزاج. سازگار با آن (آب و هوا). گوارا: و اول خزان پیران را لختی سازنده تر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).و پیران و کسانی را که مزاج پیران دارند سازنده تر باشد [زمستان شمالی خشک]. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
ایا هوای تو سازنده چون هوای بهشت
کدام کس که ندارد سوی بهشت هوا؟
سوزنی.
هوای جهان دیده، سازنده تر
زمانه زمین را نوازنده تر.
نظامی.
ولی را مهر او سازنده آبی
عدو را کین او سوزنده خاری.
(از تاج المآثر).
|| معالج. مؤثر. مفید (دارو):
بر زخمها که بازوی ایام می زند
سازنده تر ز صبح دوائی نیافتم.
خاقانی.
عقاقیر صحرای دلهاست این دو
که سازنده تر زین دوائی نیابی.
خاقانی.
|| ساززن. (شعوری). نوازنده. شکافه زن. نواپیشه. خنیاگر.مطرب. که یکی از آلات موسیقی را نواختن و زدن تواند چون تارزن و کمانچه زن و غیره.
- سازنده کار، کارسازنده. کارآمد. کارساز:
ز گردان گزین کرد پنجه هزار
همه رزمجویان سازنده کار.
فردوسی.
- سازنده و خواننده، مطرب و مغنی. (ناظم الاطباء).
- سازنده و نوازنده، خنیاگر.


زره باف

زره باف. [زَ رِه ْ / زِ رِه ْ] (نف مرکب) آنکه زره می سازد. (ناظم الاطباء). سازنده ٔ زره. زره گر:
زره باف گردون دوصد ماه و سال
نگردید تا حلقه ساز هلال
بنام سپهدار اقلیم شام
نشد این زره برکف او تمام.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به زره و زره گر شود.


زره ساز

زره ساز. [زَ رِه ْ / زِ رِه ْ] (نف مرکب) زره باف و سازنده ٔ زره. (ناظم الاطباء):
اگر از زره ساز پرسی سخن
برو چشم بر چشم دل را ز من.
طاهر وحید (از آنندراج).
رجوع به زره گر وزره باف شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

زره دار

(صفت) دارای زره زره پوش کشتی زره دار.

فارسی به عربی

زره

برید، درع

معادل ابجد

سازنده زره

339

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری