معنی ساری

ساری
معادل ابجد

ساری در معادل ابجد

ساری
  • 271
حل جدول

ساری در حل جدول

  • لباس زنان هندی
  • مرکز استان مازندران
مترادف و متضاد زبان فارسی

ساری در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • شایع، واگیر، سرایت‌کننده، جاری، روان،
    (متضاد) راکد، نافذ، سار، سارنگ، فوطه، چادر، پوشش، جامه (زنان‌هندی). توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

ساری در فرهنگ معین

  • [هن. ] (اِ. ) نوعی لباس لطیف و بلند که زنان هندوستان و پاکستان پوشند. توضیح بیشتر ...
  • (اِ. ) پرنده ای است کوچک و خوش - آواز، دارای پرهای سیاه و خال های سفید. توضیح بیشتر ...
  • سرایت کننده، رونده در شب. [خوانش: [ع.] (اِفا.)]
لغت نامه دهخدا

ساری در لغت نامه دهخدا

  • ساری. (اِ) جانوری است که آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری) (شعوری). پرنده ای است سیاه و خالدار که آن را سار هم میگویند. (برهان) (آنندراج). مرغی است سخنگوی سیاه. (اوبهی). سارجه. (شرفنامه ٔ منیری):
    الا تا درآیند طوطی و سارک
    الا تا سرایند قمری و ساری.
    زینبی.
    ز بلبل سرود خوش ز صلصل نوای نغز
    ز ساری حدیث خوب ز قمری خروش زار.
    فرخی.
    گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم
    گهی قمری کند از بر گهی ساری کند اِملی.
    منوچهری. توضیح بیشتر ...
  • ساری. (هندی، اِ) به زبان هندی فوطه و میزری را گویند که زنان آن ملک بپوشند. یک سر آن را ته بند سازند و سر دیگر را مقنعه. (جهانگیری). لباس اهل دکن است. و زنان آنجا یک سر آن را بطریق فوطه و لنگی برکمر بندند و سر دیگر آنرا مانند مقنعه و روپاک بر سر اندازند. (برهان). لباس اهل دکن. (آنندراج). ساری جامه ٔ عمومی زنان هند، عبارت است از یک پارچه به طول پنج یا شش گز و به عرض 120 صدم گز که نصف آنرا در اطراف بدن پوشند و نصف دیگر برکتف اندازند و آن را یا از ابریشم و یا تارهای سیم و زر می بافند و به نقش و نگارها می آرایند. توضیح بیشتر ...
  • ساری. (ع ص) اثرکننده و دررونده بهمه ٔ اجزای چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). نفوذکننده و درآینده و جریان نماینده. (ناظم الاطباء). سرایت کننده. (شرفنامه ٔ منیری) (آنندراج) (منتهی الارب). || (اصطلاح پزشکی) به اصطلاح طب مرض مسری. (ناظم الاطباء). واگیردار. (فرهنگستان). || رونده همه شب. (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || ابری که در شب پدید آید. (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر بیشه. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • ساری. (ترکی، پیشوند) مزید مقدم (پیشوند) امکنه. در اسامی مواضع و قری آمده است: ساری آغاج. ساری آغل. ساری اوجاق. ساری اقل. ساری باغ. ساری بلاغ. ساری بیگلو. ساری جا. ساریجالو. ساری چمن. ساری خانلو. ساری خانی. ساری داغ. ساری درق. ساری رودپی. ساری سو. ساری سو با سار. ساری قاش. ساری قشلاق. ساری قمش. ساری قبه. ساری قورخان. ساری کند. ساری گونی. ساری یاناق. رجوع به هریک از کلمات فوق و رجوع به سارو شود. || مزید مقدم (پیشوند) اعلام و اسامی: ساری پیره. توضیح بیشتر ...
  • ساری. (اِخ) نام شهری بود از مازندران قریب به شهر آمل. (جهانگیری) (برهان). شهری است بسیار قدیم به مازندران، از بناهای اسپهبد سارویه بن فرخان که از اولاد عم انوشیروان دادگر از طبقه ٔ آل باوند بوده و با ملوک بنی امیه معاصر ولیکن تا زمان خلافت عباسی برآئین زردشت میزیسته و شهر سارویه اکنون به ساری معروف است و قبر سلم و تور و ایرج در آنجاست و آن را سه گنبدان گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شهری است [از دیلمان بناحیت طبرستان] آبادان و با نعمت و مردم و بازرگانان بسیار، و از وی جامه ٔ حریر و پرنیان و خاوخیر خیزد. توضیح بیشتر ...
  • ساری. [ری ی] (ص نسبی) منسوب است به ساری که از شهرهای مازندران است. (انساب سمعانی) (معجم البلدان یاقوت). سروی. ساروی. رجوع به ساروی و سروی شود. توضیح بیشتر ...
  • ساری. [ری ی] (اِخ) ابوالحسین از مشایخ تصوف، و از کسانی است که زمان وفات و لطائف سخنانش بدست نیامده است. (از تاریخ گزیده چ ادوارد براون ص 795). توضیح بیشتر ...
  • ساری. (اِخ) (شهرستان. ) در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده: یکی از شهرستانهای مازندران (استان دوم کشور) و خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است: حدود - از طرف شمال به دریای مازندران، از جنوب به سلسله ٔ جبال البرز (مقسم المیاه بین این شهرستان و شهرستانهای سمنان و دامغان) از خاور به شهرستان گرگان، از باختر به شهرستان شاهی محدود است.
    آب و هوا - هوای قسمت دشت و میان بند مرطوب معتدل و هوای قسمت کوهستانی مانند سایر نواحی مازندران سردسیر است. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

ساری در فرهنگ عمید

  • نوعی سار کوچک و خوش‌آواز با پرهای سیاه و خال‌های سفید که کمی بزرگ‌تر از سارهای ملخ‌خوار است: ز بلبل سرود خوش، ز صلصل نوای نغز / ز ساری حدیث خوب، ز قمری خروش زار (فرخی: ۱۴۵)،. توضیح بیشتر ...
  • روان، جاری، سرایت‌کننده، نفوذ‌کننده،
    (پزشکی) مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار،. توضیح بیشتر ...
  • تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می‌بندند. قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می‌پوشاند. قسمت دیگرش را دور سینه می‌پیچند و دنبالۀ آن‌ را روی شانه یا روی سر خود می‌اندازند،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

ساری در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

ساری در فارسی به عربی

ترکی به فارسی

ساری در ترکی به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

ساری در فرهنگ فارسی هوشیار

  • اثر کننده و در رونده به همه ی اجزای چیزی، سرایت کننده
فرهنگ فارسی آزاد

ساری در فرهنگ فارسی آزاد

  • سارِی، جاری- سیر کننده- در شب رونده (جمع: سُراه)، شیر (حیوان). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید