معنی ساره بیات

حل جدول

ساره بیات

بازیگر فیلم جدایی نادر از سیمین

از بازیگران فیلم خواب زده ها

از بازیگران فیلم ساکن طبقه وسط

از بازیگران فیلم فصل فراموشی فریبا

از بازیگران فیلم لامپ 100

بازیگر فیلم فصل فراموشی فریبا


ساره بیات، امین زندگانی

بازیگر فیلم فصل فراموشی فریبا


ساره بیات ، امین زندگانی

بازیگر فیلم فصل فراموشی فریبا

فرهنگ عمید

بیات

گوشه‌هایی در چند دستگاه: بیات اصفهان، بیات ترک،
* بیات تُرک: (موسیقی) از متعلقات دستگاه شور،
* بیات زند: (موسیقی) = * بیات ترک
* بیات کُرد: (موسیقی) از متعلقات دستگاه شور،

لغت نامه دهخدا

بیات

بیات. [ب َ] (اِ) نام شعبه ای از موسیقی. (آنندراج) (غیاث).
- بیات اصفهان، یکی از گوشه های همایون. (فرهنگ فارسی معین).
- بیات ترک. رجوع به شور شود.

بیات. [ب َ] (ع مص) بشب چنین کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بیتوته شود. || شب بروز آوردن. شب زنده داری: پس شبی که آنرا به شب بیات نام نهاده بودند درآمد. (تاریخ قم ص 256). || (اِ) شبانگاه. || (ص) نان شبینه. (غیاث). || شب مانده که یک شب بر آن گذشته باشد. (ناظم الاطباء). شب مانده. (فرهنگ فارسی معین): نان بیات. || بیشتر در مورد گوشت یا مرغی بکار برند که دو سه روز در ماست یا سرکه یا نمک یا در زیربرف گذارند تا نازک شود. (از یادداشت بخط مؤلف).
- بیات شدن، بیات گردیدن گوشت و امثالهم. (یادداشت بخط مؤلف).
- نان بیات، نان شب مانده و شبینه. (ناظم الاطباء).

بیات. [ب َ] (اِ) غصه و غم و افسوس. || تشویش. || توجه و اندیشه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).

بیات. [ب َ] (اِخ) تیره ای از ایل اینانلواز ایلات خمسه ٔ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).

بیات. [ب َ] (اِخ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


ساره

ساره. [رَ / رِ] (اِ) نوعی ازفوطه و میزر (مئزر) باشد که از ملک هندوستان آورند، و آن را در آن ملک بیشتر زنان لباس سازند، و ساری خوانند. (جهانگیری). نوعی از فوطه و چادر باشد. (برهان). شال و فوطه ای است. (انجمن آرا) (آنندراج). چادری است. (رشیدی) (شرفنامه ٔ منیری). یک سر آن برمیان بندند و سر دیگر بر سراندازند که به هندی ساری گویند. (رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اینجا کنیزکان و زنان دهاقین و کفره پوشندش و آن را سار نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری). بعضی گفته اند در فارسی به شین معجمه گویند نه به سین مهمله. (رشیدی):
ز سر ساره ٔ هندوی برگرفت
برهنه سر و دست برسر گرفت.
فردوسی (از شرفنامه، رشیدی، شعوری).
فصول سال همه خادمند از آنکه بوقت
لباسی آرد هر یک ترا بدیع نگار
سپید ساره زمستان دو رنگ حله تموز
خوید زرد خزان دیده ٔ لطیف بهار.
اسدی (از جهانگیری و شعوری).
تن همان خاک گران سیه است ارچند
ساره وابفت کنی کرته و شلوارش.
ناصرخسرو (از جهانگیری).
چون سنائی شاعری برسازم از نیمور اگر
بر سر نیمور، ترساوار بندم ساره ای.
سوزنی.
رجوع به سار، ساری، شار و شاره شود.
|| پرده. (جهانگیری) (رشیدی) (غیاث اللغات) (شعوری). || تنه ٔ درخت. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی در کلمه ٔ تنه). در فرهنگها معنی پرده باین کلمه میدهند و این شعر مولوی را شاهدمی آورند:
ای سنگ سیه را تو، کرده مدد دیده
وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره.
و پرده در این شعر بی تناسب است و بی شک فرهنگ نویسی (چنانکه حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی) ساره را به نرد یا نرده که بمعنی تنه ٔ درخت است ترجمه کرده و شعر مذکور را به مثال آورده و سپس این کلمه را کاتبی (پرد) یا پرده نوشته و سایر فرهنگ نویسان آن غلط را پیروی کرده اند و یک بار هم نیندیشیده اند که در شعر مولوی اگر ساره پرده باشد شعر چه معنی خواهد داد. (یادداشت بخط مؤلف). || رشوت. پاره. (جهانگیری) (برهان) (شرفنامه ٔ منیری) (رشیدی) (آنندراج) (شعوری) (غیاث اللغات). بلکفد. (شرفنامه) (شعوری). رشوه که قاضی را دهند. || مزید مؤخر (پسوند) طرف. جانب.ناحیه. سوی. در کلمات زیر: بینی ساره. رَعن، بینی ساره ٔ کوه. (منتهی الارب). درساره. رخساره. کتف ساره:
زیشان برست گیرو بشد یکسو
بردوخته زکو به کتف ساره.
ناصرخسرو (دیوان ص 386).
رجوع به سار شود.

معادل ابجد

ساره بیات

679

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری