معنی ساختن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بنا کردن، اختراع کردن، آفریدن، آماده کردن، پختن، جعل کردن، نواختن، ساز زدن، سازگاری کردن، تحمل کردن، (عا.) استعمال مواد مخدّر و نشئه شدن. [خوانش: (تَ) [په.] (مص مر.)]
فرهنگ عمید
درست کردن براساس نقشه و طرح قبلی،
بنا کردن،
چیزی را آماده کردن و پدید آوردن،
آراستن و ترتیب دادن،
سازگاری کردن، سازیدن،
از نیست هست کردن، آفریدن، خلق کردن،
تغییر دادن: چگونه ساخت از گل مرغ عیسی / چگونه کرد شخص عاذر احیا (خاقانی: ۲۷)،
نواختن، نوازش کردن،
[قدیمی] گستردن خوان و مانند آنها،
[قدیمی] دوختن،
۱۱. نواختن، ساز زدن،
حل جدول
صنع
مترادف و متضاد زبان فارسی
آفریدن، احداث کردن، ایجاد کردن، بوجود آوردن، پدیدآوردن، خلق کردن، احداث، صنع، بنا کردن، ساختمان کردن، درست کردن، به عمل آوردن، عمارت کردن، تهیه کردن، فراهم آوردن، تدارک دیدن، مهیا کردن، پختن، طبخ کردن، ابداع کردن
فارسی به انگلیسی
Build, Coin, Concoct, Construct, Construction, Devise, Engineer, Erection, Fabricate, Fabrication, Fashion, Form, Frame, Ize _, Make, Manufacture, Mintage, Rear, Rough, Shape, Shift
فارسی به ترکی
yapmak, kurmak, inşa etmek
فارسی به عربی
اخترع، اختلق، استعد، اسس، اسلوب، اعدد، بنیه، ترکیب، حیاکه، شکل، صناعه، صنع، نعناع، نموذج
گویش مازندرانی
بنا کردن، ساختمان
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) (ساخت سازد خواهد ساخت بساز سازنده ساخته سازش) بنا کردن عمارت کردن، درست کردن بعمل آوردن، ابداع کردن نوآوردن اختراع کردن، آفریدن خلق کردن، قرار دادن مقرر داشتن، منعقد کردن بر پای داشتن، آراستن رونق دادن، انتظام سامان دادن، نواختن نوازش کردن دلخوش کردن، تجهیز مجهز کردن سپاه، پختن طبخ کردن، تالیف کردن تصنیف کردن، تدبیر کردن چاره کردن، جعل کردن.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Anfertigen, Bilden herstellen, Bilden, Machen, Aufbauen, Begründen, Einrichten, Form, Formen, Modell (n), Muster (n), Müstergültig, Vorbild (n), Weben [verb], Anfertigen, Bereiten, Herrichten, Herstellen [verb]
معادل ابجد
1111