معادل ابجد
ساحل در معادل ابجد
ساحل
- 99
حل جدول
ساحل در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ساحل در مترادف و متضاد زبان فارسی
- شاطی، عراق، کرانه، کنار، کناردریا، کنارهور
فرهنگ معین
ساحل در فرهنگ معین
- (حِ) [ع.] (اِ.) کنار دریا یا رود، کرانه. ج سواحل.
لغت نامه دهخدا
ساحل در لغت نامه دهخدا
- ساحل. [ح ِ] (ع اِ) لب. (دهار). عراق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). کنار. کناره. کران. کرانه. ج، سواحل. || کناره ٔ دریا. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). زمین نزدیک دریا. و کرانه ٔ دریا. (منتهی الارب) (آنندراج). ساحل عبارت است از فصل مشترک خشکیها با سطح افقی دریا، بعبارت دیگر منحنی های هم ارتفاعی است که دارای ارتفاع صفر گز باشد. این فصل مشترک در سواحل بدون جزر و مد تقریباً ثابت است ولی در سواحلی که دارای جزر ومد است تغییر میکند و بوسعت زمینهای ساحلی افزوده یا کم میشود. توضیح بیشتر ...
-
ساحل. [ح ِ] (اِخ) نام جایگاهی است. (معجم البلدان).
- ساحل. [ح ِ] (اِخ) سواحل شرقی افریقا یعنی زنگبار و سفاله و نواحی همجوار آن را گویند. مردم آنجا و زبان آنان را نیز ساحلی و سواحلی نامند. (قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
- ساحل. [ح ِ] (اِخ) ناحیه ای در افریقا، واقع در ساحل غربی بحر احمر و در شمال مصوع. (قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
- ساحل. [ح ِ] (اِخ) قسمت ساحلی الجزایر و تونس را در افریقا نامند. (قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
- ساحل. [ح ِ] (اِخ) ناحیه ای است در شهرستان بیروت در لبنان، دربخش عکا و شامل 18 قریه است. (قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
- ساحل. [ح ِ] (اِخ) ناحیه ای است در طرابلس غربی. (قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
-
ساحل. [ح ِ] (اِخ) شاعری است نهاوندی، او راست:
وعده ٔ وصلم بماه و سال مفرما
مدت هجر تو سال و ماه ندارد.
(از بهترین اشعار پژمان). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
ساحل در فرهنگ عمید
- کنارۀ رود یا دریا، زمین نزدیک دریا،
فرهنگ واژههای فارسی سره
ساحل در فرهنگ واژههای فارسی سره
- کناره، کناره یا کنار، کرانه، کنار
کلمات بیگانه به فارسی
ساحل در کلمات بیگانه به فارسی
- کناره - کنار
فارسی به انگلیسی
ساحل در فارسی به انگلیسی
- Beach, Coast, Front, Frontage, Seacoast, Seashore, Shore, Strand, Waterfront, Waterside. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
ساحل در فارسی به ترکی
- kıyı, sahil
فارسی به عربی
ساحل در فارسی به عربی
- ساحل، شاطی، مصرف
نام های ایرانی
ساحل در نام های ایرانی
- دخترانه، زمینی که در کنار دریا یا دریاچه واقع شده است
عربی به فارسی
ساحل در عربی به فارسی
- ساحل , دریاکنار , سریدن , سرازیر رفتن , کرانه دریا
فرهنگ فارسی هوشیار
ساحل در فرهنگ فارسی هوشیار
- کناره، کران، کرانه، کناره دریا
فرهنگ پهلوی
ساحل در فرهنگ پهلوی
- از نام های برگزیده
فرهنگ فارسی آزاد
ساحل در فرهنگ فارسی آزاد
- ساحِل، کناره دریا- ضمناً اسم فاعل سَحَلَ- یَسْحَلَ بمعنای زدن- ملامت کردن- تراشیدن- سائیدن نیز می باشد (جمع: سَواحِل). توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
ساحل در فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
ساحل در فارسی به آلمانی
- Bench, Böschung (f), Speicheradressbereich (m), Ufer (m), Strand (m), Ufer [noun]. توضیح بیشتر ...
واژه پیشنهادی
ساحل در واژه پیشنهادی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه