معنی زوال

زوال
معادل ابجد

زوال در معادل ابجد

زوال
  • 44
حل جدول

زوال در حل جدول

  • نیست شدن، فانی شدن
مترادف و متضاد زبان فارسی

زوال در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اضمحلال، افول، انحطاط، انحلال، انقراض، انهدام، بطلان، ستردگی، سقوط، عدم، محو، مرگ، نابودی، نسخ، نقص، نقصان، نیستی، هلاک. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

زوال در فرهنگ معین

  • (مص ل. ) نیست شدن، از بین رفتن، متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب، (اِمص. ) نقصان، ناپایداری، نیستی، خرابی، (اِ. ) آفت، بلا. [خوانش: (زَ) [ع. ]]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

زوال در لغت نامه دهخدا

  • زوال. [زَ] (ع مص) بگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). درگشتن و دور گشتن و دور شدن از جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گشتن از حالی و دور شدن از جایی. (از غیاث) (از آنندراج). گشتن آفتاب و جز آن. (مجمل اللغه) (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بشدن. برفتن. جدا شدن. دور شدن. ذهاب. استحاله. (یادداشت ایضاً). بفارسی و با لفظ داشتن و دادن و خواستن مستعمل است. (آنندراج):
    خورشید را کسوف و زوال است و مر ورا
    منشور بی کسوف و زوال است از ازل. توضیح بیشتر ...
  • زوال. [زِ] (ع مص) استعمال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن. (منتهی الارب). مزاوله. (ناظم الاطباء). || اراده ٔ کاری کردن. (منتهی الارب). رجوع به مزاوله شود. توضیح بیشتر ...
  • زوال. [زَوْ وا] (ع ص) نیک متحرک و جنبان در رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || قسمتی از راه و از مسافرت. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • زوال. [زُ] (اِ) به لهجه ٔ آذری، ذغال. انگشت. زگال. فحم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زغال. (ناظم الاطباء). || اخگر و آتش پاره. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

زوال در فرهنگ عمید

  • نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن،
    [قدیمی] دور شدن،
    [قدیمی، مجاز] مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به‌سوی مغرب،
    (اسم) [قدیمی، مجاز] هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو ‌به ‌انحطاط می‌گذارد،
    * زوال پذیرفتن: (مصدر لازم) [عربی. فارسی] نیست شدن، فانی شدن،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

زوال در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

زوال در کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به انگلیسی

زوال در فارسی به انگلیسی

  • Decadence, Declension, Decline, Degeneration, Dissolution, Downfall, Ebb, Falloff, Lapse, Twilight. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی

زوال در فارسی به عربی

  • استهلاک، انحطاط، تدهور، جزر، خطا، سقوط، مزلق، هبوط
عربی به فارسی

زوال در عربی به فارسی

  • کهنگی , منسوخی , متروکی , از رواج افتادگی
فرهنگ فارسی هوشیار

زوال در فرهنگ فارسی هوشیار

  • بگشتن، گشتن و دور شدن ازجایی، نیست شدن، از بین رفتن، بر طرف شدن، نیستی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

زوال در فرهنگ فارسی آزاد

  • زَوال، (زالَ- یَزُولُ) متمایل شدن خورشید از میانه آسمان (ظُهر) بسوی مغرب- دور شدن- رفتن- از بین رفتن- نیست شدن- هلاک شدن. توضیح بیشتر ...
واژه پیشنهادی

زوال در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید