معنی زهک

لغت نامه دهخدا

زهک

زهک. [زَ / زِ] (اِ) شیر زنان و شیر حیوانات نوزاییده باشد و آن را آغوز و فله نیز گویند و عربان لِباء خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری) (از فرهنگ فارسی معین). از: «زه » + «ک »، پسوند نسبت. (حاشیه ٔ برهان چ معین). لباء. فله. ماک. آغوز. فرشه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
کشک دارو زهک زرداب لبن جغرات ماست
چربه شیر و زبده مسکه دوغ کردی بارخر.
بسحاق اطعمه (از جهانگیری).

زهک. [زَ] (ع مص) کوفتن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). کوفتن چیزی را میان دو سنگ. (از اقرب الموارد). || بردن و پرانیدن باد خاک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت جستن باد باشد. (جهانگیری) (از برهان).


سد زهک

سد زهک. [س َدْ دِ زَ هََ] (اِخ) رجوع به سد شود.

فارسی به انگلیسی

زهک‌

Colostrum

فرهنگ عمید

زهک

آغوز، فله، نخستین شیر گاو یا گوسفند پس از زاییدن،

فرهنگ معین

زهک

(زِ هَ) (اِمصغ.) شیر زنان یا جانوران دیگر نو زاییده، آغوز، فله.

فرهنگ فارسی هوشیار

زهک

‎ کوفتن، خاک برخیزاندن باد (اسم) شیر زنان یا جانوران نو زاییده آغوز فله.

معادل ابجد

زهک

32

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری