معنی زهر آگین

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

زهر آگین

سمی، زهر دار، زهر آلود


آگین

‎ (اسم) حشو آکنه آکنش، در کلمات مرکببمعنی آلود (آلوده) مرصع انباشته مانند و گونه دارا و صاحب اندود (اندوده) آید: زهر آگین گوهر آگین عقیق آگین طلسم آگین عشرت آگین زرآگین.


زهر ناک

(صفت) زهر آگین سمی، مو دار.


عنبر آگین

امبر آگین


عبیر آگین

فربوی آگین (صفت) عبیر آمیز.

لغت نامه دهخدا

آگین

آگین. (اِ) حشو. آکنه. جغبوت:
خود پرّ کبوتران مینوست
کآگین چهاربالش اوست.
خاقانی.
بهر آگین چاربالش اوست
هر پری کاین کبوتر افشانده ست.
خاقانی.
و اجزاء میان صدر و عَروض و ابتداو ضرب را حشو خوانند یعنی آگین میانه ٔ اول و آخر مصاریع. (المعجم).
و این کلمه را بقیاس به آکندن و آکنه با تداول فعلی، باید بکاف تازی خواند.

آگین. (پسوند) مرادف ِ آگِن و گِن و گین. درکلمات مرکبه ٔ با آن بمعانی آلود و آلوده آید، مانندعبیرآگین، عنبرآگین، مشک آگین، زهرآگین:
بدخمه درون تخت زرین نهند
کله بر سرش عنبرآگین نهند.
فردوسی.
شکسته زلف تو تازه بنفشه ٔ طبریست
رخ و دو عارض تو تازه لاله و نسرین
تو لاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج
بنفشه دیدی عنبرسرشت و مشک آگین.
فرخی.
ز بس که عنبر و مشک است توده برتوده
دماغ دانش از اندیشه عنبرآگین است.
کمال اسماعیل.
|| مرصع. گوهردرنشانیده. گوهرآگین:
همه طشت زرین و سیمین بدی
چو زرین بدی گوهرآگین بدی.
فردوسی.
از آن تختها چند زرین بدی
چه مایه از او گوهرآگین بدی.
فردوسی.
رکابش دو زرین، دو سیمین بدی
همان هر یکی گوهرآگین بدی.
فردوسی.
چنین هم بمشکوی زرین من
چه در خانه ٔ گوهرآگین من
پرستار باشد ده و دو هزار
همه پاک با طوق و با گوشوار.
فردوسی.
زآن جام گوهرآگین جمشید خورده حسرت
زآن رمح اژدهاسر ضحاک برده مالش.
خاقانی.
|| محشو. انباشته. ممتلی: عقیق آگین:
تا بدان وقتی که همچون گوی سیمین گشت سیب
نار همچون حقه ٔ گرد عقیق آگین شود.
فرخی.
|| مانند. گونه: طلسم آگین:
من بدین راه طلسم آگین همی کردم نگاه
در تفکر خیره مانده همچو شخص بی روان.
فرخی.
|| صاحب. دارا. مالک: عثرت آگین:
مر ترادین نبی خاص دبستانیست
دین کند جان ترا زنده و علم آگین.
ناصرخسرو.
کژکژی نفس عثرت آگین راست
راستی عقل عاقبت بین راست.
سنائی.
|| اندود. اندوده: زرآگین:
مدخلان را رکاب زرآگین
پای آزادگان نیابد سر.
رودکی.
|| پُر. بسیار: پندآگین. سحرآگین. غم آگین:
آن خوانده ای بخوان سخن حجت
رنگین برنگ معنی و پندآگین.
ناصرخسرو.

آگین. (ص) پُر:
همه کاخ تابوت بد سربسر
غنوده بصندوق در شیر نر
تو گفتی که سام است با یال و سفت
غمین شد ز جنگ اندر آمد بخفت
بپوشید بازش بدیبای زرد
سر تنگ تابوت را سخت کرد
همی گفت اگر دخمه زرین کنم
ز مشک سیه گِردَش آگین کنم
چو من رفته باشم نماند بجای
وگرنه مرا خود جز این نیست رای.
فردوسی.
|| فربه. مقابل لاغر. (برهان).


زهر

زهر. [زُ] (اِخ) ابن عبدالملک بن محمدبن مروان. رجوع به «ابن زهر» در همین لغت نامه و اعلام زرکلی ج 1 ص 336 شود.

زهر. [] (اِخ) ازمعظمات ولایت دارمرزین است. (نزهه القلوب ج 3 ص 82).


نم آگین

نم آگین. [ن َ] (ص مرکب) نمگین. (آنندراج).

واژه پیشنهادی

زهر آلود

زهر آگین

فرهنگ معین

آگین

(اِ.) پُر، انباشته، در ترکیب با کلمات به معنی آلوده، انباشته، اندوده می آید: زهرآگین، گوهرآگین،

معادل ابجد

زهر آگین

293

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری