معنی زندانی کردن
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Confine, Detain, Immure, Imprison, Incarcerate, Institutionalize, Intern, Shut
فارسی به عربی
فرهنگ عمید
کسی که در زندان به سر میبرد، محبوس،
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) کسی که در محبس باشد آنکه در زندان و از آزادی محروم است.
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ معین
(~.) (ص نسب.) کسی که در محبس باشد.
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، شهربند، گرفتار، محبوس
واژه پیشنهادی
سلول
معادل ابجد
396