معادل ابجد
زند در معادل ابجد
زند
- 61
حل جدول
زند در حل جدول
- قبیله کریمخان
- استخوان ساعد
- استخوان ساعد، قبیله کریمخان
فرهنگ معین
زند در فرهنگ معین
- آهنی که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد، چخماخ، چوب آتش زنه که آن ر ا بر چوب دیگر سایند تا آتش بوجود بیاید. چوب بالایین را «زند» و چوب زیرین را «پازند» نامند. [خوانش: (~. ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
- (~.) [ع.] (اِ.) ساعد، بنددست.
- بزرگ، عظیم، نیرومند. [خوانش: (~.) (ص.)]
- تفسیر، شرح، تفسیر اوستا. [خوانش: (زَ) (اِ.)]
لغت نامه دهخدا
زند در لغت نامه دهخدا
-
زند. [زَ] (ص) بزرگ. عظیم. (از برهان) (غیاث). بزرگ مرادف زنده. (از فرهنگ رشیدی). عظیم. بزرگ. (ناظم الاطباء). بزرگ مانند زنده پیل. (از انجمن آرا) (از آنندراج). زنده. ژنده. بزرگ. عظیم. کلان. قوی. نیرومند. (فرهنگ فارسی معین). بزرگ. (از فهرست ولف):
نهادم ترا نام دستان زند
که با تو بدر کرد دستان و بند.
فردوسی.
دو بازو به زنجیرها کرده بند
بهم بسته در پای پیلان زند.
اسدی.
همه یشک و خرطوم پیلان زند
چو خشت دلیران و خم کمند. توضیح بیشتر ...
- زند. [زِ] (اِ) به زبان فرس قدیم بمعنی جان باشد که روح حیوانی است و از این جهت است که ذی حیات را زنده خوانند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به زنده شود. توضیح بیشتر ...
-
زند. [زَ] (اِ) آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند. (برهان). آهن چخماق را گویند. (فرهنگ جهانگیری). اما در عربی نیز بمعنی آتش زنه آمده. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). چخماق وآتش زنه یعنی قطعه ای آهن که چون بر سنگ زنند از آن آتش برجهد. (ناظم الاطباء). آهن که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد. چخماق. (فرهنگ فارسی معین):
به زند ماند طبعم جهنده زو آتش
عدوت سوخته بادا، به آتش زندم. توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ ن َ] (ع اِ) خرقه ای که در کس ناقه نهند تا بر بچه ٔ غیرمهربان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ ن َ] (ع مص) تشنه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ] (ع مص) پر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آتش برآوردن از آتش زنه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ] (اِخ) نام کتابی است که ابراهیم زردشت دعوی می کرد که از آسمان برای من نازل شده است. تفسیر پازند و اوستا بود. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (برهان). کتابی است که زردشت دعوی می کرد که از حق تعالی نازل شده. (فرهنگ جهانگیری) (غیاث). کتاب آسمانی که بر شت زردشت نازل شده. (ناظم الاطباء). کتاب زردشت که به اعتقاد مجوس از آسمان نازل شده و وجه تسمیه ٔ آن در لغت ابستا گذشت. (فرهنگ رشیدی). کتاب زردشت که به زعم پارسیان از آسمان نازل شده. توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ] (اِخ) دهی است به بخارا. از آن ده است احمدبن محمدبن عازم و از آن است ثوب زندپیچی. (منتهی الارب) (آنندراج). دهی است در بخارا. (ناظم الاطباء). || کوهی است به نجد. (منتهی الارب) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ] (اِخ) دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ] (اِخ) نام پهلوانی بوده تورانی که وزیر سهراب بن رستم بود و رستم او را به یک مشت کشت و او را زنده هم می گویند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به زنده و زنده رزم شود. توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ] (اِخ) نام طایفه ای از الوار که کریم خان و تنی چند از آن طایفه حکومت ایران یافتند و مردمانی دلیربوده اند و آخرین ایشان لطفعلیخان زند بوده. (انجمن آرا) (آنندراج). نام طایفه ای از لرها که کریم خان و اخلاف وی از آن طایفه اند و قبل از قاجاریه در ایران مدتی سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). رجوع به زندیه شود. توضیح بیشتر ...
- زند. [زَ] (ع اِ) در عربی استخوان سر و دست را گویند که بجانب ساعد باشد. (برهان). به عربی استخوان ساعد را گویند. (غیاث). بتازی استخوان سر و دست را گویند که بجانب ساعد باشد و استخوانی را که به جانب کف است ربیع خوانند. (فرهنگ جهانگیری). بند دست و هما زندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). الکوع. الکرسوع. (از اقرب الموارد). بند دست. (فرهنگ فارسی معین). || استخوانهای ساعد. (فرهنگ فارسی معین). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
زند در فرهنگ عمید
- تفسیر و شرح اوستا به زبان پهلوی ساسانی،
-
عظیم، بزرگ،
نیرومند،
-
هریک از دو استخوان ساعد،
* زند اعلی: (زیستشناسی) یکی از دو استخوان ساعد که بلندتر است،
* زند اسفل: (زیستشناسی) یکی از دو استخوان ساعد که کوتاهتر است،. توضیح بیشتر ...
- دو تکه چوب که آنها را به هم میساییدند تا آتش تولید شود، چوب آتشزنه. δ چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند میگفتند،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
زند در فارسی به انگلیسی
- Exegesis, Interpretation
فرهنگ فارسی هوشیار
زند در فرهنگ فارسی هوشیار
- بمعنی جان که روح حیوانی است و از این جهت است که ذی حیات را زنده خوانند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
زند در فرهنگ فارسی آزاد
- زَند، مفصل مچ دست- بند دست- ایضاً در بعضی ممالک عربی و در ایران هر یک از استخوانهای ساعد است (فاصله آرنج تا مچ دست) بنامهای زند اعلی و زند اسفل (اَلْکُوعْ و اَلکْرُسُوع)، چوبهائی را هم که در قدیم برای ایجاد آتش بکار می بردند و دو عدد بود که به هم سائیده می شد زند و زنده و هردو آنها را زندان مینامیدند،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه