معنی زنجیره

لغت نامه دهخدا

زنجیره

زنجیره. [زَرَ / رِ] (اِخ) از طسوج قاساق. (تاریخ قم ص 114).

زنجیره. [زَ رَ / رِ] (اِخ) دهی از دهستان چرداول است که در بخش شیروان شهرستان ایلام واقع است و 500 تن سکنه دارد و در دو محل نزدیک بهم به نام علیا و سفلی مشهورند که زنجیره ٔ علیا 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

زنجیره. [زَ رَ / رِ] (اِخ) دهی از دهستان یامچی است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 875 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

زنجیره. [زَ رَ / رِ] (اِخ) دهی از دهستان قره قویون است که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 121 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

زنجیره. [زَ رَ / رِ] (اِ مرکب) هر چیز مانا به زنجیر. (ناظم الاطباء). هر چیز شبیه به زنجیر. (فرهنگ فارسی معین):
زآن زلف که ازحلقه همه زنجیرست
عمری است که بر من غم و سودا چیرست.
محمدبن نصیر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| زنجیر خرد. آنچه چون زنجیری بر کنار ظرفی به زینت کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || نوعی گره های پیاپی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تسلسل. دور تسلسل. (ایضاً). || دندانه ها که پیرامون مسکوک زرین یا سیمین کنند. تضاریس کنار قران و لیره و امثال آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حاشیه ای که به شکل زنجیر در اطراف سکه و غیره آویزند. (فرهنگ فارسی معین). || حاشیه و کناره ٔ گرداگرد تصویر. (ناظم الاطباء). || حاشیه ٔ کاتبی وغیره که بدوزند. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین):
جز مشق جنون بر دل آواره ٔ من نیست
مسطر زدم از رشته ٔ زنجیره ورق را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
بی حاشیه رنگین نشود نسخه ٔ کاتب
چون کاتبی ساده که زنجیره ندارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| نقطه های سپیدی که برروی ناخن پدید می آیند. (ناظم الاطباء). || رشته ٔ گلابتون که با ابریشم تا بند و گرد لباس دوزند. (از بهار عجم) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). وجاهای دیگر نیز دوزند و در هندوستان کور به کاف تازی و رای مهمله و واو مجهول خوانند و قور به قاف لهجه ٔ بعضی است. (بهار عجم) (آنندراج): و طرازی سخت باریک و زنجیره ٔ بزرگ و کمری از هزار مثقال... (تاریخ بیهقی چ غنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دیوانه ایم بر ما، باشد لباس زندان
زنجیر گردن ماست، زنجیره ٔ گریبان.
میر محمدطاهر حسنی (از آنندراج).
|| حبابهای خرد و بهم پیوسته پیرامون جام شراب و جز آن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).دایره هایی که بر روی سطح آب متشکل می شوند. (ناظم الاطباء).
- زنجیره بستن، پیدا آمدن حبابهای خرد در گرداگرد شراب در ساغر و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || سلسله. رشته: زنجیره ٔ کوههای زاگرس، سلسله ٔ کوههای زاگرس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


بی زنجیره

بی زنجیره. [زَ رَ / رِ] (ص مرکب) که زنجیره ندارد. که منقش به نقش زنجیر نیست: درهم مسیف، درمی که کناره ٔ آن بی نقش باشد. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد).


قرخلار زنجیره

قرخلار زنجیره. [ق َ زَ رَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان یکانات بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 35 هزارگزی باختر مرند در مسیر شوسه ٔ خوی به مرند. موقع جغرافیایی آن جلگه ٔ معتدل و سکنه ٔ آن 190 تن است. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات، میوه جات، حبوبات، پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فارسی به انگلیسی

زنجیره‌

Chain, Continuum, Daisy Chain, Range, Serial, Series, Spectrum, String, Tissue, Train

فرهنگ معین

زنجیره

رشته، هر چیز شبیه به زنجیر، چرخه، مجموع فرایندهای مرتبط با هم، شیارهای لبه سکه. [خوانش: (زَ رِ) (اِ.)]

حل جدول

زنجیره

سلسله وار

معادل فارسی سریال


زنجیره ای

پشت سرهم

واژه پیشنهادی

زنجیره

سریال

فرهنگ عمید

زنجیره

هرچیز شبیه زنجیر،
[مجاز] حاشیه‌ای که در اطراف چیزی خصوصاً سکه‌های فلزی به ‌شکل زنجیر درست می‌شود،

فرهنگ فارسی هوشیار

زنجیره

حاشیه ای که در اطراف چیزی مخصوصاً سکه های فلزی بشکب زنجیر درست کنند

فارسی به عربی

معادل ابجد

زنجیره

275

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری