معنی زمین شوره

فرهنگ فارسی هوشیار

شوره زمین

زمینی که دارای شوره باشد زمین پر از شوره که در آن گیاه نروید شورستان.


شوره

جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها بدست میاید، بطریق مصنوعی هم ساخته میشود

لغت نامه دهخدا

شوره زمین

شوره زمین. [رَ / رِ زَ] (اِ مرکب) شوره زار. (فرهنگ فارسی معین):
ور ایدون که دشمن شود دوستدار
به شوره زمین تخم نیکی مکار.
فردوسی.
بسا شوره زمین کز آبناکی
دهان تشنگان را کرد خاکی.
نظامی.
در فراهان شوره زمینی بود که شتر با بار و اسب با سوار بدان فرومیرفت. (تاریخ قم ص 87).


شوره

شوره. [رَ / رِ] (اِ) از آن باروت سازند و به عربی ملح الدباغین گویند و معرب آن شورج است. (برهان) (آنندراج). جسمی که در ساختن باروت بکار میرود و عبارت است از «آزتات پتاس » و این جسم را در هندوستان و مصر پس از آنکه موسم باران گذشت از سطح زمین میگیرند، ولی در ایران از کنار دیوارهای خرابه و مرطوب به دست می آورند و مخصوصاً در کرمان چندین کارخانه ٔ شوره سازی موجود است. (ناظم الاطباء). در اصطلاح شیمی، جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها حاصل شود و آن را مصنوعاً هم تهیه کنند و برای ساختن باروت بکار رود. ازتات پتاسیم. شوره قلمی. شورج (معرب). (فرهنگ فارسی معین). ازتاتهای طبیعی که در قدیم بطور کلی معروف به شوره بودند بصورت ژیزمان وجود دارند و قبل از کشف طریقه ٔ سنتزاسید ازتیک تنها منبع تهیه ٔ این اسید بودند، فعلاً هم بعلت وجود «ید» از استخراج ازتات سدیم ژیزمان خیلی کاسته نشده است. در بعضی نقاط دیگر مثل مصر و ایران، سطح زمین یا دیوارها بعد از باران از یک گرد سفیدرنگی پوشیده میشود که همان ازتات کلسیم می باشد... (شیمی عمومی معدنی فضل اﷲ شیروانی ج 1 ص 270). و نیز رجوع به کتاب شیمی معدنی هاشم بری شود: و از او [بخارا] بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین و شوره خیزد که به جایها ببرند. (حدود العالم).
از نمک رنگ او گرفته غبار
خاکش ازگرد شوره گشته شخار.
عنصری.
بی علم عمل چون درم قلب بود زود
رسوا شود و شوره برون آرد و زنگار.
ناصرخسرو.
|| خاک شور. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شوره زار. نمکزار. زمین باشوره. نمکسار:
هر آنگه که دانا بود پرشتاب
چه دانش مر او را چه در شوره آب.
فردوسی.
زمین زراغنگ و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر.
عسجدی.
شوره ست سفیه و سفله در شوره
هشیار هگرز تخم کی کارد.
ناصرخسرو.
درد بی علم تخم در شوره ست
علم بی درد سنگ در کوره ست.
سنائی.
به باد قهر ببرد ز سنگ خاره سکون
به آب لطف برآرد ز شوره مهرگیاه.
انوری.
گیتی اهل وفانخواهد شد
شوره آب روان نخواهد داد.
خاقانی.
موکب ابر چون به شوره رسد
قطره هابر سراب میچکدش.
خاقانی.
در عجم ازداد تست بیشه ریاض النعیم
در عرب از یاد تست شوره حیاض النعیم.
خاقانی.
بسا تشنه که بر پندار بهبود
فریب شوره ای کردش نمک سود.
نظامی.
بسی راند بر شوره و سنگلاخ
گهی منزلش تنگ و گاهی فراخ.
نظامی.
مکن با بدان نیکی ای نیکبخت
که در شوره نادان نشاند درخت.
سعدی.
- شوره بیابان، بیابان شوره زار:
مبادا کس که از زن مهر جوید
که در شوره بیابان گل نروید.
(ویس و رامین).
|| زمین نمناک. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). || خاک نمناک که شوری داشته باشد. (رشیدی). زمین بی حاصل و بی بر. (از ناظم الاطباء). کنایه از زمین بی حاصل. (فرهنگ فارسی معین). شوره زار:
نه شگفت ار ز فر دولت تو
روید از شوره پیش تو شمشاد.
فرخی.
در شوره کسی تخم نکارد.
عنصری.
کی گیرد پند جاهل از تو
در شوره نهال چون نشانی.
ناصرخسرو.
بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد.
ناصرخسرو.
همچنان کز نم هوا به بهار
شوره گلزار و باغ گلزار است.
ناصرخسرو.
|| کلی و کچلی. (ناظم الاطباء). خشکی سفیدرنگ که بر سر کچل باشد مانند شوره. (رشیدی). سبوسه. سبوسه ٔ سر. پوسه. ابریه. حَزاز. نخاله ٔ سر. نخاله ٔ رأس. هبریه. شوره ٔ سر؛ پاره های خرد سپیدرنگ که از زیر موی سر و جز آن ریزد. شوره ٔ موی. ذرات و پوست جداشده از بشره. (یادداشت مؤلف). سفیدی است که برسرهای کچل می باشد. (انجمن آرا):
ز سر کدام کچل شوره ریخت وز کون ریخ
که باشدت ز پی شوره آهک و زرنیخ.
شریف تبریزی.
سران کچل شوره آرد ببار
نگون طاسی افتاده در شوره زار.
سراج الدین راجی.
- شوره ٔ سر؛ کک و مکی که بر روی سر نشیند. (فرهنگ فارسی معین).
|| برص ابیض. (ناظم الاطباء). || انبار خاک و سرگین بود. (اوبهی). || بازار اسب فروشی. || جریان آب. || قسمی از بهی و سفرجل. || آشیانه ٔ زنبور عسل. || نمی و نمناکی. تری. (ناظم الاطباء).

شوره. [رَ] (ع اِ) شوره. صمغ درخت قرم. صمغ درخت اسرار. (از یادداشت مؤلف). || نوعی از درخت گز. (غیاث). درخت شوره. سورج. الوس اخنی. (از یادداشت مؤلف).

شوره. [رَ] (اِخ) شوره. ناحیه ای است در عراق عرب (استانداری موصل)، سکنه ٔ آن 14000 تن. مرکز آن قریه ٔ شوره واقع بر ساحل راست دجله است. (فرهنگ فارسی معین).

شوره. [] (اِخ) شهری است از ناحیت طوران به سند. (حدود العالم).

شوره. [ش َ / شُو رَ / رِ] (از ع، اِمص) شَوره. خجلت و خجالت. (برهان) (آنندراج). خجالت و شرمساری و حیا. (ناظم الاطباء). خَجَل. (رشیدی).


شوره ناک

شوره ناک. [رَ / رِ] (ص مرکب) شوره دار. دارای شوره. (ناظم الاطباء): سبخه؛ زمین شوره ناک. (منتهی الارب):
تن ما یکی خانه دان شوره ناک
که ریزد همی اندک اندکش خاک.
اسدی.

حل جدول

گویش مازندرانی

شوره

پوسته ی زخم، شوره ی سر

لکه های سفید خشک شده ناشی از عرق بدن بر روی لباس – شوره –...


شوره بنه

زمین شور – شوره زار

معادل ابجد

زمین شوره

618

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری