معنی زمین شناس

لغت نامه دهخدا

زمین شناس

زمین شناس. [زَ ش ِ] (نف مرکب) زمین شناسنده. عالم به احوال قسمتهای مختلف کره ٔ زمین. شخصی که در مورد ساختمان بخش های زمین تحقیقاتی دارد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ماده ٔ بعد شود.


شناس

شناس.[ش ِ] (اِمص) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم) مخفف شناسنده. در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- آب شناس. آدم شناس. آلت شناس. اخترشناس. انجم شناس. انگل شناس. ایران شناس. ایزدشناس. بنده شناس. پرده شناس. پی شناس. جمجمه شناس. جنگل شناس. جواهرشناس. جوهرشناس. چوب شناس. حشره شناس. حقایق شناس. حق شناس. حقه شناس. حقیقت شناس. حیوان شناس. خاک شناس. خداشناس. خسروشناس. خطشناس. خودشناس. خون شناس. دریاشناس. دشمن شناس. دم شناس. دواشناس. راه شناس (بلد). رئیس شناس. ردشناس. روانشناس. روشناس. زمین شناس. زیرک شناس. سبک شناس. ستاره شناس. سخن شناس. سرشناس. سکه شناس. سنگ شناس. شاه شناس. شرق شناس. شعرشناس. طبیعت شناس. طریقت شناس. عرب شناس. عنصرشناس. فراست شناس. قاروره شناس. قافیه شناس. قبیله شناس. قیافه شناس. کارشناس. کتاب شناس. گاه شناس. گوهرشناس. گیتی شناس. لشکرشناس. مردم شناس. مصالح شناس. معدن شناس. معنی شناس. منازل شناس. منت شناس. منزل شناس. موسیقی شناس. موقعشناس. میکرب شناس. نان شناس. نبات شناس. نبض شناس. نمک شناس. نیکی شناس. وقت شناس. هواشناس. هیئت شناس. یزدان شناس. یکی شناس.
|| (ص) آشنا: فلانی شناس است. (فرهنگ فارسی معین). آشنا. دوست (در تداول عامه ٔ خراسان). || (اِ) در کتب متقدمین پارسیان، شناس افاده ٔ معنی صفت معرفت می نماید، چنانکه صفات ثبوتیه را که عربی و مصطلح علما است پارسیان «شناسهای ایستا» ترجمه کرده اند، چه ایستا به معنی ایستاده و ثابت و غیرمتحرک است. (انجمن آرا) (آنندراج). || بیان و تفسیر و تعریف. (ناظم الاطباء).


نسج شناس

نسج شناس. [ن َ ش ِ] (نف مرکب) بافت شناس. (لغات فرهنگستان). رجوع به بافت شناس شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

زمین شناس

(صفت) علم به احوال کره زمین شخصی که در مورد ساختمانهای بخشهای مختلف زمین تحقیقانی دارد.


افلاک شناس

سپهر شناس گردو نشناس اختر شناس (اسم) منجم ستاره شناس اختر شناس. ستاره شناس


معدن شناس

کان شناس (صفت) کان شناس.


لعل شناس

لال شناس گوهر شناس (صفت جواهر شناس گوهری جواهری.


سم شناس

زهر شناس (صفت) آنکه انواع سموم را شناسد زهر شناس.


انجم شناس

ستاره شناس

فرهنگ عمید

زمین شناس

عالم به علم زمین‌شناسی،

حل جدول

فارسی به عربی

زمین شناس

جیولوجی

ترکی به فارسی

زمین

زمین

معادل ابجد

زمین شناس

518

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری