معنی زمان طولانی
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
لغت نامه دهخدا
طولانی. (از ع، ص نسبی) دیر. || دراز. بسیار دراز. طویل. بطول. کثیرالطول:
قلم به ختم سخن لب گزید یعنی بس
که دلنشین نبود گفتگوی طولانی.
درویش واله هروی.
فرهنگ عمید
دراز: با چنین کوتهی عمر بیان نتوان کرد / قصهٴ طول امل را که سخن طولانی است (سلیم: لغتنامه: طول امل)،
فرهنگ معین
دراز، طویل، دیر. [خوانش: [ع - فا.] (ص نسب.)]
فارسی به ایتالیایی
lungo
مترادف و متضاد زبان فارسی
دراز، طویل، دیر، دیرینه، دیرین، مدید، دور، بعید، مسافتزیاد، بسیار، زیاد
معادل ابجد
204