معنی زشت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بدنما، بدگل، ناپسند، قبیح. [خوانش: (زِ شْ) [په.] (ص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ زیبا] بدگل، بدنما،
ناپسند،
* زشتوزیبا: (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، مانند این شعر: زلف است اینکه بر رخ چون گل فکندهای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکندهای ـ پوشیدهای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکندهای، تحویل،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بیریخت، کریه، کریهالمنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرتانگیز، نکوهیده، ننگین،
(متضاد) قشنگ
فارسی به انگلیسی
Clumsy, Deformed, Discreditable, Foul, Graceless, Grotesque, Heinous, Hideous, Homely, Improper, Indecent, Obscene, Outrageous, Plain, Raffish, Reprehensible, Shocking, Ugly, Uncouth, Unsavory, Unsightly
فارسی به ترکی
çirkin, kötü
فارسی به عربی
اسود، بسیط، جرح بلیغ، خصله، سیی، شنیع، صارخ، صعب، ضربه الید الخلفیه، فاجر، قبیح، قذر، ماقت، مجموع اجمالی، مروع، مقیه، مکروه، منحرف، هجوم
فرهنگ فارسی هوشیار
بد شکل، بدگل، ناهموار، زبون، درشت
فارسی به ایتالیایی
brutto
معادل ابجد
707