معنی زبری
لغت نامه دهخدا
زبری. [زِ] (حامص) درشتی. خشونت. ضد نرمی. (ناظم الاطباء). زبربودن ناهمواری. جفاءه.
زبری. [زُ ب َ] (اِخ) ابراهیم بن عبداﷲبن علأبن زبر از فرزندان زبربن وهب و سرسلسله ٔ بطن «بنوزبر» است و از پدر خویش روایت دارد. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب).
زبری. [زَ ب َ] (حامص) ظلم و ستم و زبردستی و تعدی. (ناظم الاطباء). برتری. تسلط. بالادست بودن.
زبری. [زُ ب َ] (ص نسبی) منسوب به زبر. بطنی از بنوسامه و یا زبربن وهب سرسلسله ٔ بطن مذکور و لقب برخی از محدثان است. رجوع به زُبَر و ماده ٔ زیر شود.
فارسی به انگلیسی
Asperity, Coarseness, Granularity, Grittiness, Grossness, Leatheriness, Roughness, Scratchiness
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
خشونت، ناهمواری
مترادف و متضاد زبان فارسی
خشونت، ناهمواری،
(متضاد) لینت
انگلیسی به فارسی
زبری
زبری
burliness
زبری
coarseness
زبری
rugosity
زبری
channel resistance
زبری کانال
surface roughness
زبری سطح
معادل ابجد
219