معنی زاهد

زاهد
معادل ابجد

زاهد در معادل ابجد

زاهد
  • 17
حل جدول

زاهد در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

زاهد در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک،
    (متضاد) بی‌تقوا. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

زاهد در فرهنگ معین

  • (هِ) [ع. ] (ص. ) پارسا، عابد، آن که دنیا و خوشی های آن را برای آخرت ترک می گوید. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

زاهد در لغت نامه دهخدا

  • زاهد. [هَِ] (ع ص، اِ) آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند. (از اقرب الموارد). || آنکه دنیا را برای آخرت ترک کند. (المنجد). آنکه خواهش و رغبت دنیا ندارد و از مال و جاه و ناموس تعلق نگیرد. (لطائف اللغات) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). در اصطلاح سالکان، زاهد، آن راگویند که دائم متوجه آخرت باشد و از راحت و لذت دنیا احتراز کند و خور و خواب بر خود حرام گرداند مگر بضرورت و دائم دل نرم و چشم تر باشد، یک ساعت از ورد و عبادت خالی نباشد. توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) (کاریز. ) از قنات های وقفی تبریز واقع در دروازه ٔ ری شهر مزبور بوده است. حمداﷲ مستوفی آرد: آب این کاریزها همه ملک است الا کاریز زاهد بدروازه ٔ ری و کاریز زعفرانی بدروازه ٔ نارمیان. که بر شش کیلان سبیل است. (نزهه القلوب ص 77). توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) از حکام خاندان هکاری (کردستان) متوفی در 995 هَ. ق. (از کتاب معجم الانساب والاسرات الحاکمه ص 395). توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) از قبیله های ساکن در کردمحله. رابینو آرد: از خشکفل که بستر عریض نهر داربن است و همچنین از رودخانه ٔ شش دالک عبور کردیم. کردمحله که در سر راه ما واقع بود محله ٔ عمده ٔ سدن رستاق است و 700 خانوار سکنه دارد و در میان جنگل انبوهی در 14میلی استرآباد واقع است. سکنه ٔ کردمحله به 31 قبیله تقسیم میشوند: آهنگر، اردشیر. سیستانی، زاهد. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 100). توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَ ِ] (اِخ) ابن سعید کاتب اول در دربار سلطان بزغش و مؤلف کتاب تنزیه الابصار و الافکار فی رحله سلطان زنجبار است. این کتاب در لندن بسال 1878 م. بطبع رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ص 261). توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن خصیب محدث است. (تاج العروس) (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) ابن محمدبن نظام قاضی زاهد بهاری از مردان طریقت است. وی خدمت شرف الدین احمد منیری را دریافته و ملازمت او میکرده است و بطوری که در سیرت شرف الدین آمده، درباره ٔ برخی مسائل پرسشهائی از شرف الدین کرده و شرف الدین پاسخ داده و پاسخهای خود را در رساله ای مختصر بنام اجوبه گردآوری کرده است. (از نزهه الخواطر ج 2 ص 46). توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) (امیر. ) فرزند شیخ حسن ایلکانی و برادر سلطان اویس است. خوندمیر آرد: در سنه ٔ ثلث و سبعمائه امیر زاهد که برادر سلطان اویس بود از بام کوشک اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه ای که خواجه سلمان جهت او گفته سه بیت بخاطر بود:
    دریغا که باد بهار جوانی
    فروریخت از تندباد خزانی
    دریغ آن مه سروبالا که او را
    ز بالا فتاد این بلا ناگهانی
    تو دانی چه افتاده است ای زمانه
    فتاده است قصر کرم را مبانی. توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) احمدبن حسین مکنی به ابوبکر متوفی 337 هَ. ق. از پارسایان و عباد بنام شیراز است ازکرامات و پارسائیهای وی داستانهای بسیار و جالبی نقل شده. مسکن وی زاویه ای بود که از جذع های باریک و شکسته ای ساخته شده بود و هرگاه میان جذعها شکافی می افتاد با شاخه ای از نی آن شکاف را پر میکرد. اکنون زاویه ٔ وی محل اجتماع اهل تلاوت و ذکر و نماز است، و مزارش مشهور میباشد. فرزند وی حسین نیز، از زهاد و اهل ذوق و وجد و عبادت بود. توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) احمدبن محمدبن سلمان مصری متوفی 819 هَ. ق. است. کتابی منظوم بنام منظومه الستین مسئله در موضوع فقه شافعی تألیف کرده است. قبر وی مزاری است در مصر در جامع منسوب بدو. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 377: احمدبن محمد). توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) امیر شیخ. طارمی، از فرمانروایان و امراء استرآباد است در 873 هَ. ق. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 221). خوندمیر آرد: و هم در آن، ایام (سال 873) خان گردون غلام (سلطان حسین میرزا) امیر شیخ زاهد طارمی را به ایالت ولایت استرآباد سرافراز ساخت و آن جناب بدان جانب رفته چنان شنود که میرزا منوچهر که برادر سلطان سعید بود بعد از واقعه ٔ قراباغ خود را بنواحی ساری رسانیده و لوای شوکت بلند گردانیده، امیر شیخ زاهد طارمی آن خیال محال در خاطرش نگذاشت و ناگهان بر سرش تاخته تخت وجود او را از والی حیات بازپرداخت. توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) عمربن ابراهیم بن اسماعیل بن محمد، عالمی است از یک خاندان علم و زهد هرات، که مشهور به خاندان ابی سعد (از اجداد او) میباشد. وی ازابوالفضل هروی و ابوحاتم محمدبن یعقوب هروی و ابومنصور محمدبن احمد ازهری و بشربن محمد مزنی و ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلی و ابواحمد محمدبن احمد عطریفی جرجانی (گرگانی) و محمدبن محمود محمودی مروزی و ابوالحرب علی بن قاسم مروزی و ابوعمرو محمدبن حمدان حیری و ابوالحسین احمدبن محمدبن جعفر بحتری و علی بن عبدالرحمن تنکابنی کوفی و حسین بن محمدبن عبید عسکری و عبدالعزیزبن جعفر حرمی و طبقه ٔ دیگر از خراسان و عراق سماع کرده است. توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) محمدبن ابوالقاسم ملقب به مقدم الدین معروف به زاهد یگانه ٔ دهر خود در زهد و معارف بود و کرامات و مکاشفاتی شگفت آور بدو منسوب است. او در 651 هَ. ق. درگذشت و در خانه ٔ خود مدفون گردید. (از شدالازار صص 261-262). توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) محمدبن داودبن سلیمان نیشابوری. متوفی 342 هَ. ق. (تاج العروس). سمعانی آرد: محمدبن داودبن سلیمان نیشابوری مکنی به ابوبکر، دانشمندی نیک سیرت پارسا و اهل عبادت بوده است. سفرهای بسیار کرد و خدمت اساتیدی بزرگ را درک کرد و حدیث بسیار شنید. در نیشابور از ابراهیم بن ابوطالب، در هرات از حسین بن ادریس انصاری، در گرگان از عمران بن موسی سحینانی (سجستانی ؟)، در فسا از حسین بن سفیان، در مرو از حمادبن احمد قاضی سلمی، در ری از محمدبن ایوب رازی، در بغداد از جعفربن محمد فرمانی، در بصره از ابوخلیفه فضل بن حبیب، در اهواز از عبدان بن احمد عسکری، در کوفه از محمدبن جعفر فیات، در مکه از فضل بن محمد جندی، در مصر از ابوعبدالرحمن احمدبن شعیب نسائی، در شام از فضل بن عبداﷲ انطاکی، در موصل از ابویعلی احمدبن علی بن مثنی موصلی و دیگران استماع حدیث کرده است. توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) محمدبن عبداﷲبن دینار مکنی به ابوعبداﷲ، دانشمندی است از نیشابور و از تصدی مقام افتاء و ریاست دوری میگزید و بکسب مشغول بود و بصبر و قناعت میگذرانید و مازاد قوت روزانه اش را بر فقراء تصدق میکرد و بروزه و نماز و قرآن میپرداخت. در مشایخ اهل رأی عابدتر از وی ندیدم. وی از مذهب ابی حنیفه خوب آگاه بود و مسند را از احمدبن مسلمه و تفسیررا از احمدبن نصر فرا گرفت و از حسین بن فضل و احمدبن محمدبن نصر و عباس بن حمزه و اقران ایشان استماع حدیث کرد. توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) (غلام ثعلب) محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم ابیوردی الاصل بغدادی المسکن و المدفن مکنی به ابوعمر و مشهور به مطرز و زاهدو غلام ثعلب، از اکابر نحو و لغت و علوم عربیت و حدیث و از شاگردان بنام ثعلب نحوی معروف بوده و از همین روی غلام ثعلب و یا صاحب ثعلب لقب یافته. وی در بدایت حال حرفت نقش و نگار کردن جامه ها داشته و از این رو به مطرز نیز ملقب گردیده است. در قوه ٔ حافظه و کثرت احاطه به لغت از نوادرش می شمارند. توضیح بیشتر ...
  • زاهد. [هَِ] (اِخ) (میر. ) محمد هروی فرزند محمد اسلم هروی و متوفی در 1101 هَ. ق. است در کابل وی بر شرح جلال الدین دوانی برتهذیب المنطق حاشیه ای نگاشته که در ضمن مجموعه ای درقازان بسال 1885 بطبع رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1893، هروی میر زاهد). مؤلف هدایه العارفین آرد: میرزاهدبن قاضی محمدبن اسلم هروی کابلی حنفی متوفی 1101 حاشیه ای بر مواقف (کلام) نگاشته است. (هدایه العارفین فی اسماء المؤلفین ج 1 ص 372، هروی). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

زاهد در فرهنگ عمید

  • کسی که دنیا را برای آخرت ترک گوید و به عبادت بپردازد، پارسا، پرهیزکار،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

زاهد در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فارسی به انگلیسی

زاهد در فارسی به انگلیسی

  • Ascetic, Devout, God-Fearing, Godly, Pious, Prayerful
فارسی به عربی

زاهد در فارسی به عربی

عربی به فارسی

زاهد در عربی به فارسی

  • ریاضت کش , مرتاض , تارک دنیا , زاهد , زاهدانه
فرهنگ فارسی هوشیار

زاهد در فرهنگ فارسی هوشیار

  • آنکه چیزی را ترک گوید و از آن اعراض کند پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی آزاد

زاهد در فرهنگ فارسی آزاد

  • زاهِد، ترک کننده دنیا برای آخرت- پارسا و عابد- تُندخو- لَئیم (جمع: زُهّاد- زُهَّد). توضیح بیشتر ...
واژه پیشنهادی

زاهد در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه