معنی زانوان

واژه پیشنهادی

حل جدول

زانوان

رُکبه

رکب


رکب

زانوان

زانوان، سواران بر شتر یا بر اسب

فرهنگ فارسی هوشیار

رکبات

(تک: رکبه) زانوان، آرنج ها


چهار آیینه

(اسم) نوعی جامه جنگ که سابقا بهنگام رزم آنرا می پوشیدند و آن دارای چهار قطعه آهن صیقل شده و آیینه مانند بوده که در پیش سینه و پشت و بالای زانوان قرار میگرفته


چهار زانو

قرار گرفتن روی زمین به کیفیتی که هر دو ساق پا به جانب داخل خم و با یکدیگر متقاطع گردند و سر زانوان بجانب بیرون متمایل باشد و کف پا در زیر آن ها واقع شود


رکب

(تک: رکاب) شتران سواری، وهنگها ‎ موش، ده شتر سوار، نام شاخه ی شانزدهم از بیست و چهار شاخه ی خنیا (تک: رکبه) زانوان (اسم) سواران (شتر اسب) . توضیح: بعضی آن را اسم جمع و بعضی جمع راکب دانسته اند و جمع رکب }} ارکب ‎{{ و رکوب است، شعبه شانزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی و آن سه نغمه است بترتیبی معین و اهل عمل گویند رکب چهارگاهی است محط بردوگاه که از طرفین به چند نوع اضافات کنند این شعبه با }} راهوی }} {{ اصفهان ‎{{ }} حسینی {{ و }} زیرافکند {{ مناسب است. (اسم) جمع رکبه زانوان زانوها.

سخن بزرگان

رالف کوردینر

هیچ کس نمی تواند کاری برای شما بکند؛ دستها را روی زانوان خود بگذارید و بلند شوید.

لغت نامه دهخدا

رکب

رکب. [رُ ک ُ] (ع اِ) ج ِ رُکبَه. (منتهی الارب) (دهار). زانوان. زانوها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رکبه و زانو شود. || ج ِ رِکاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ رکاب، به معنی شتران که بدان سفر کرده شود و رکاب زین. (از آنندراج). رجوع به رکاب شود.


حیک

حیک. [ح َ] (ع مص) خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حرکت دادن دوشها گاه رفتن با فراخ نهادن زانوان از یکدیگر. تکبر و تبختر کردن. (اقرب الموارد). حیکان. (منتهی الارب). || تأثیر کردن سخن در دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). تأثیر کردن (المصادر زوزنی). || کار کردن شمشیر در چیزی. || بریدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


نصنصة

نصنصه. [ن َ ن َ ص َ] (ع مص) جنبانیدن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی). جنبانیدن و بی آرام ساختن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد). || زانو در زمین استوار کردن شتر تا برخیزد با بار گران. (از منتهی الارب) (آنندراج). زانوان در زمین ثابت کردن و حرکت کردن شتر برای برخاستن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || اهتزاز و جنبیدن در راه رفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد).


چهارزانو

چهارزانو. [چ َ / چ ِ] (اِ مرکب) نوعی از نشستن است. مربعنشینی. قرار گرفتن روی زمین به کیفیتی که هر دو ساق پا به جانب داخل خم و با یکدیگر متقاطع گردند و سر زانوان به جانب بیرون متمایل باشند و کف پا در زیر آن واقع شود:
گفتا منشین چهارزانو
کآن هست نشانه ٔ تکبر
ننشستند جز دو زانو
نیکوادبان و مردم حر
گفتم چه ادب کدام حری
بشنو ز من این حقیقت مر
آموخته ایم این ادب را
ما از عرب وعرب ز اشتر.
دهخدا.
رجوع به چارزانو شود.


ران افشردن

ران افشردن. [اَ ش ُ دَ] (مص مرکب) کنایه ازتیز کردن و برانگیختن چیزی عموماً و اسب خصوصاً. (برهان) (آنندراج). انگیختن و تحریک کردن و مهمیز زدن اسب را برای حرکت. (ناظم الاطباء). رکاب کشیدن. فشردن زانوان بزور بر پهلوی اسب تند رفتن را:
بگفت و بیفشرد بر اسب ران
بمیدان درآمد چو شیر ژیان.
فردوسی.
بیفشرد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
فردوسی.
برانگیخت [پیران] اسب و بیفشرد ران
بگردن برآورد گرز گران.
فردوسی.
برآشفت برسان جنگی پلنگ
بیفشرد ران پیش او شد بجنگ.
فردوسی.
و رجوع به ران فشردن شود.

معادل ابجد

زانوان

115

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری