معنی زاری

زاری
معادل ابجد

زاری در معادل ابجد

زاری
  • 218
حل جدول

زاری در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

زاری در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • افغان، الحاح، بی‌تابی، تضرع، ضجه، ضرع، فغان، گریه، لابه، ناله، ندبه، بیچارگی، خواری. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

زاری در فرهنگ معین

  • (حامص.) خواری، زبونی.
  • گریه سوزناک، بانگ و فغان. [خوانش: (اِمص.)]
لغت نامه دهخدا

زاری در لغت نامه دهخدا

  • زاری. (حامص) (از: زار + ی مصدری). و رجوع به اسم مصدر تألیف دکتر معین ص 69 شود. گریه و اندوه و غم. (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع) (آنندراج):
    مستی مکن که نشنود او مستی
    زاری مکن که نشود او زاری.
    رودکی.
    شو تا قیامت آید زاری کن
    کی رفته رابزاری بازآری.
    رودکی.
    بزاری بر اسفندیار آمدند
    همه دیده چون نوبهار آمدند.
    فردوسی.
    بزاری روز و شب فریاد خوانم
    چو دیوانه بدشت و که روانم.
    ویس و رامین.
    و او را ابلیس نام کنند و بر حکم خدای مغضوب و مردود بود بر جائی بایستاد و سیصد سال گریه و زاری کرد. توضیح بیشتر ...
  • زاری. (ع ص) عتاب کننده. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || تهمت زننده. عیب گیرنده. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء):
    یا ایها الزاری علی عمر
    قد قلت فیه غیر ما تعلم.
    کعب اشقری (از تاج العروس) (اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. 28هزارگزی شمال باختری اسفراین، 12هزارگزی باختر راه بجنورد به اسفراین. منطقه ای گرمسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و زیره است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) لقب ابراهیم بازرگان است. (منتهی الارب) (تاج العروس). وی از اعیان و متمولین بود و سلفی او را منسوب به زاره ٔ طرابلس دانسته است. (از معجم البلدان). و رجوع به زاره شود. توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) شاعری است شیرازی که شعرهائی پرسوز میسروده و این بیت از او است:
    ز آتش عشق نه تنها جگرم میسوزد
    بس که بگریسته ام چشم ترم میسوزد.
    (از قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) تخلص شاعری است از مملکت عثمانی اهل استامبول. این شاعر که گاه سوزنی نیز نامیده میشود بسیار عیاش بودو در 960 هَ. ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) شاعرعثمانی معاصر سلطان بایزیدخان است. وی اهل اسکوب بوده و بترکی غزل میگفته است. (از قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) شاعری است از عثمانی، از مردم توقات و آشنا بعلوم ریاضی. چندی کاتب دیوان شهزاده مصطفی عثمانی بود و مدتی نیز ناپدید گردید. اشعاری بترکی از وی نقل شده است. (از قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) از شعرای قرن نهم هجری است. میرعلی شیر نوائی آرد: مولانا زاری از خوش طبعان تازه است و این مطلع از اوست:
    چو سیل اشک ز چشم پرآب می آید
    دو دیده بر سر آن چون حباب می آید.
    (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 88).
    ورجوع به ص 262 آن کتاب شود. توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) محمد قاسم مشهدی شاعر. تقی الدین کاشی آرد: اصل وی از شیراز و تربیت یافته ٔ اصفهان است. وی بمزید مکنت و ثروت و کثرت مال از مرتبه ٔ شعرا تجاوز نموده و در آخر حال ابواب مخالطت بر روی خود بسته و همواره همت بر داد و ستد اجناس و نقود و تحصیل مرابحه و سود میگماشت تا آنکه درشهور سنه ٔ تسع و سبعین جمعی از اجلاف آنجا بواسطه ٔ اندک طمعی که از او داشتند کینه از او در دل گرفته و چند زخم بر وی زدند. هم در آن نسبت رخت بعالم بقا کشید و حکام، قاتلان وی را بسیاستگاه عدم رسانیدند. توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) میرسید فرزند قاضی محمد، از ادبا و شعرای قرن دهم هجری است. مؤلف مجمع الخواص آرد: سید پسر قاضی محمد مشهور است. با وجود حسب و نسب چنان لاابالی و بیقید است که شرح نتوان کرد. مردی است بنیکی ذات و صفات آراسته. فن موسیقی را خوب میداند و در شعرسنجی امتیاز دارد و گاهی هم بشعر میل میکند. این بیت از او است:
    دل خاموش من از بی ادبیهای رقیب
    وقت آن شد که دگر عربده آغاز کند.
    (ترجمه ٔ مجمع الخواص ص 72). توضیح بیشتر ...
  • زاری. (اِخ) یحیی بن خزیمه و منسوب به زار اشتیخن است. وی از عبداﷲبن عبدالرحمن سمرقندی علم حدیث فراگرفته و از طیب بن محمدبن حشویه سمرقندی روایت کند. (از معجم البلدان) (تاج العروس). و در تاج العروس آمده: زاری برطبق ضبط ابن حجر است بنقل از ادریسی. اما سمعانی آن را زازی ضبط کرده است. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

زاری در فرهنگ عمید

  • گریه و ناله، تضرع: شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به‌ زاری بازآری (رودکی: ۵۱۱)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

زاری در فارسی به انگلیسی

  • Boohoo, Cry, Desolation, Keen, Lament, Lamentation, Moan, Sob, Supplication, Wail, Whimper, Whine. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی

زاری در فارسی به عربی

گویش مازندرانی

زاری در گویش مازندرانی

  • از قطعات موسیقی مازندرانی است که به وسیله لـله وا در هنگام. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

زاری در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ناله و فغان، نالیدن و عجز نمودن
واژه پیشنهادی

زاری در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید