معنی ریشخند کردن

لغت نامه دهخدا

ریشخند کردن

ریشخند کردن. [خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) تمسخر کردن. استهزا و مسخره نمودن. (ناظم الاطباء). استهزاء کردن. مسخره کردن. تمسخر نمودن. دست انداختن. (یادداشت مؤلف):
آتشی کآب را بلند کند
بر تن خویش ریشخند کند.
سنایی.
ساعتی دستبند می کردند
برسمن ریشخند می کردند.
نظامی.
ریشخندی کرده اند آن منکران
بر مثلها و بیان ذاکران.
مولوی.
ای بسا ریشخندها که فلک
برتکاپوی خر سوار کند.
عمادی شهریاری.
کند زعفران سبزه را ریشخند
که شد سنبلش برگل پنبه بند.
ملاطغرا (از آنندراج).
|| فریفتن به زبان، چنانکه بچه را. تی تال. طفل را به سخنانی بی اصل و وعده های راست یا دروغ آرام کردن. (یادداشت مؤلف).


ریشخند

ریشخند. [خ َ] (اِمص مرکب) سخره. (شرفنامه ٔ منیری). کنایه از سخریه و استهزاء. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). استهزاء و تمسخر. (غیاث اللغات). فسوس. افسوس. خنده ٔ به استهزاء. (یادداشت مؤلف):
چرخ داند که ریشخند است این
نه چون آن ریش گاو کون خر است.
انوری.
نندیشد از فلک نخرد سنبلش بجو
بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او.
خاقانی.
اگرچه طایفه ای پیش من در این دعوی
به ریشخند برون می برند آری را.
ظهیر فاریابی (از شرفنامه).
گفته سخا را قدری ریشخند
خوانده سخن را طرفی لورکند.
نظامی.
بباید ساخت با هر ناپسندی
که ارزد ریش گاوی ریشخندی.
نظامی.
پرس پرسان کاین به چند و آن به چند
از پی تعبیر وقت و ریشخند.
مولوی.
تا که بربندند و بیرونش کنند
غافل آن کفتار از این ریشخند.
مولوی.
نکته ٔ نادان برای ریشخند او نکوست
مهره ٔ خر در خور تزیین افسارخر است.
امیرعلیشیر نوایی.
- ریشخند زدن، ریشخند کردن:
نباشد پادشاهی را گزندی
زدن بر مستمندی ریشخندی.
نظامی.
- ریشخند شدن، مورد استهزاء قرار گرفتن:
شودمیوه سنج طرب ریشخند
اگر سنجدش را بسنجد به قند.
ملاطغرا (از آنندراج).
- امثال:
ریشخند چاپلوسان فیل را خر می کند. (امثال و حکم دهخدا).
|| فریب. گول کردن کسی را. فریب به زبان. (یادداشت مؤلف). || توقع و تمنا و امید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). || تملق و خوش آمد. || تکریم و تواضع ازروی استهزاء. || (اِ مرکب) حمار و خر و الاغ. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب) مضحکه و شایان استهزا و خنده. || متملق و چاپلوس. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

ریشخند کردن‌

Blandish, Cajole, Coax, Deride, Mock, Ridicule, Wheedle


ریشخند

Persiflage, Blandishment, Cajolery, Derision, Jest, Quip, Ridicule, Sarcasm, Scoff, Sneer

فرهنگ فارسی هوشیار

ریشخند کردن

(مصدر) تملق گفتن از روی استهزا، مسخره کردن بریش کسی خندیدن.


ریشخند

استهزاء و تمسخر، خنده به استهزاء

حل جدول

ریشخند کردن

طنز


ریشخند

لامان

سخره

استهزا

فارسی به عربی

ریشخند کردن

تملق، مداهنه


ریشخند

اسخر، تملق، سخریه

فرهنگ عمید

ریشخند

مسخره کردن، استهزا،

فرهنگ معین

ریشخند

(خَ) (اِمص.) استهزا.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ریشخند

استهزا، تمسخر، شوخی، لودگی، مسخره

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

ریشخند کردن

1438

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری