معنی ریش

ریش
معادل ابجد

ریش در معادل ابجد

ریش
  • 510
حل جدول

ریش در حل جدول

فرهنگ معین

ریش در فرهنگ معین

  • موهای صورت مردان، موی بلندی که بر چانه و زیر چانه برخی جانوران می روید، گرو گذاشتن (کن. ) تعهد اخلاقی سپردن، و قیچی را به دست کسی دادن (کن. ) در کاری به کسی اختیار کامل دادن، به ~ کسی خندیدن (کن. ) او را مسخره [خوانش: [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
  • [په.] (اِ.) جراحت، زخم.
لغت نامه دهخدا

ریش در لغت نامه دهخدا

  • ریش. (اِ) لحیه. (دهار) (ترجمان القرآن). محاسن. موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن. دف و سفره از تشبیهات اوست. (آنندراج). مجموع مویی که بر زنخ و اطراف رخسار برآید. صاحب براهین العجم گوید: باید دانست که ریشی که به معنی موی زنخ است فارسی نیست و با یای مجهول قافیه است، اما گفته ٔ او بر اساسی نیست. (یادداشت مؤلف):
    قی اوفتد آن را که سر وریش تو بیند
    زان خلم و زان بفچ چکان بر بر و بر روی.
    شهید بلخی.
    تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
    تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب. توضیح بیشتر ...
  • ریش. [رَ / رَی ْ ی ِ] (ع ص) کلأ ریش، گیاه بسیاربرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رَیّش شود. توضیح بیشتر ...
  • ریش. [رَ ی َ] (ع اِمص) بسیاری موی در هردو گوش و روی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • ریش. (اِ) جراحت. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (برهان) (زمخشری) (دهار). زخم و جراحت. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). قرحه. (زمخشری) (نصاب الصبیان). دمل. (منتهی الارب). قریح. قرح. (یادداشت مؤلف):
    گفت فردا نشتر آرم پیش تو
    خود بیاهنجم ستم از ریش تو.
    رودکی.
    چه گوییم واین را چه پاسخ دهیم
    یکی تا برین ریش مرهم نهیم.
    فردوسی.
    از او یاد نارد توانگر دمی
    نسازد مرآن ریش را مرهمی.
    فردوسی.
    در این اندیشه مانده رام بیدل
    چو ریشی بود آلوده به فلفل. توضیح بیشتر ...
  • ریش. (ع اِ) پر مرغ. ج، اَریاش، ریاش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار). پر مرغ و زینت آن. در مرغ به منزله ٔ موی در دیگر جانوران است. یکی آن ریشه. ج، ریاش، اریاش. (از اقرب الموارد). پر مرغ. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54) (برهان) (غیاث اللغات). پر طیور. (مخزن الادویه):
    بدان مرغ ماند که بر شخص او
    پر و ریش بسیار و او لاغر است.
    سعدی.
    رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود. || ارزانی. توضیح بیشتر ...
  • ریش. [رَ ی ِ / رَی ْ ی ِ] (ع ص) رَیش. کلأ ریش، گیاه بسیاربرگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رَیش شود. توضیح بیشتر ...
  • ریش. [رَ] (ع مص) پر نهادن تیر را. (منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). || گرد آوردن مال و متاع و اسباب خانه را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || طعام و آب خورانیدن دوست خود را. کسوت دادن و نیکو کردن حال او را و نفع دادن: راش الصدیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خوراک و آب خورانیدن و جامه پوشانیدن دوست خود را. (از اقرب الموارد). || نیک کردن حال کسی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) || دادن کسی را مال. توضیح بیشتر ...
  • ریش. (اِخ) در عهد قدیم بوشهر را می گفتند. (از ایران باستان ج 1 ص 130). رجوع به بوشهر شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

ریش در فرهنگ عمید

  • موهای دو طرف صورت و چانۀ مرد، لحیه، محاسن،
  • زخم، جراحت،
    (صفت) مجروح، زخمی،
    * ریش‌ریش: پاره‌پاره، چاک‌چاک،. توضیح بیشتر ...
  • پَر پرندگان،
  • ریشیدن
فارسی به انگلیسی

ریش در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

ریش در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

ریش در فارسی به عربی

  • شوکه، قرحه، لحیه
تعبیر خواب

ریش در تعبیر خواب

  • ریش درخواب، آرایش مردان و کدخدائی آنان بود و در خبر است که حق تعالی را فرشته ای است که تسبیح او این است: پاک است آن خداوندی که مردان را بیاراست به ریش ها و زنان را به گیسوها. اگر کسی ریشهای خود را دراز بیند به اندازه، دلیل که کار و کدخدائی او ساخته گردد، اما چون درازی وی از ناف گذشته باشد، دلیل بر غم و اندوه کند. اگر بیند ریش خود را به ناخن پیرای می ساخت، دلیل است کدخدائی خویش تیمار دارد. اگر بیند ریش را خضاب کرد و خضاب نمی پذیرفت، دلیل که حال خویش را به مردمان نپوشد. توضیح بیشتر ...
  • گر بیند ریش او سیاه و سرخ بود، دلیل است او را داوری افتد به شغل کدخدائی. اگر بیند ریش او سفید گشته است، دلیل که آهستگی و بردباری او زیاده گردد، ولکن غمگین شود. اگر بیند ریش به دندان ببرید، دلیل است اهل بیت او را زیان رسد. اگر بیند که ریش آیینه شد، دلیل که کدخدائی و زینت او ساخته گردد. اگر بیند که ریش او از بیماری فروریخت، دلیل است او را از مرگ مفاجات بیم بود و آبرو و مالش برود. اگر بیند ریش را شانه می کرد و بخور و گلاب بر وی می زد، دلیل که کسی را شغل کند و مردمان را شکر باشد. توضیح بیشتر ...
  • اگر بیند ریش او دراز شد، چنانکه در زیر ناف او بود، دلیل است درویش و وام دار گردد یا غم و اندوه به وی رسد و بعضی از معبران گویند: اگر کسی ریش خود را دراز بیند، نه چنانکه تا ناف بود، دلیل که مال یابد. اگر کسی ریش خود را به اندازه ای بیند که ریش پدرش بود. دلیل است از پدر میراث یابد. اگر بیند که دست در ریش خود کرد و پاره ای برگرفت و آن را بینداخت، دلیل که مالش از دست برود. اگر بیند که پاره ای از ریش در چیزی نهاده و نگاه داشته بود، دلیل است مال خود را نگاه دارد و به کس ندهد. توضیح بیشتر ...
  • اگر بیند که ریش او کوتاه و کوچک بود، دلیل است وام او گذارده گردد. اگر غمگین بود بی غم گردد. اگر بیند ریش او تراشیده است، دلیل که از بهر معیشت ذلیل گردد. اگر بیند که ریش او بر زمین افتاده بود، دلیل که زود هلاک گردد. اگر بیند ریش او کنده شده است، دلیل که حرمتش بشود و حقیر و خوار گردد. اگر بنید که کسی سر و ریش او بسترد، دلیل که حرمت و آبروی او برود. اگر بیند که موی سفید از ریش خود برکند، دلیل است مخالفت سنت پیغمبر کند. توضیح بیشتر ...
  • گر بیند کسی او را در حرم به وقت موسم سر بتراشید، دلیل که اگر وام دارد، وام او گذارده گردد، اگر غمگین است شادمان شود، اگر بیند که بی سببی اندک ریش او می افتاد، چنانکه نقصان در وی ظاهر گردید، دلیل است از رنج و سختی فرج یابد. اگر بیند که ریش او تمام سفید گردید و هیچ سیاهی در وی نبود، دلیل که لختی از حرمت وی نقصان گردد. اگر بیند ریش او تمام بتراشیدند و جایگاه روی و ریش او خسته بود، دلیل است حرمت و جاه او نقصان گردد. توضیح بیشتر ...
  • دیدن ریش در خواب بر ده وجه است. اول: تیغ. دوم: عز و جاه. سوم: مرتبه. چهارم: هیئت. پنجم: منزلت و مرمت. ششم: نیکوئی. هفتم: تزویج. هشتم: مال. نهم: فرزند. دهم: گرامی شدن. - امام جعفر صادق علیه السلام. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی

ریش در گویش مازندرانی

  • زخم ناسور – زخمی که چرکی باشد
فرهنگ فارسی هوشیار

ریش در فرهنگ فارسی هوشیار

  • موهای چانه و گونه ها، محاسن
فرهنگ فارسی آزاد

ریش در فرهنگ فارسی آزاد

  • رِیش، پَر، لباس فاخر- اثاث- معاش- مال (جمع: رِیاش- اَریاش)
فارسی به ایتالیایی

ریش در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

ریش در فارسی به آلمانی

  • Bart (m), Weh, Wund, Wunde (f), Geschwu.r [noun]
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه