معنی ریان

ریان
معادل ابجد

ریان در معادل ابجد

ریان
  • 261
حل جدول

ریان در حل جدول

فرهنگ معین

ریان در فرهنگ معین

  • سیراب، تر و تازه، شاداب. [خوانش: (رَ یّ) [ع.] (ص.)]
لغت نامه دهخدا

ریان در لغت نامه دهخدا

  • ریان. [رَی ْ یا] (ع ص) سیراب. (دهار). ضد عطشان. (اقرب الموارد). مرد سیراب. ج، رِواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). تأنیث آن ریا است. (مهذب الاسماء):
    زمی از رکن مصر ریان است
    اوست ریان ز علم و هم ناهار.
    خاقانی.
    که دیده تشنه ٔ ریان بجز تو در آفاق
    به عدل و عفو و کرم تشنه وز ادب ریان.
    سعدی.
    || شاداب. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). تر و تازه. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد).
    - ریان گشتن، سیراب گشتن. توضیح بیشتر ...
  • ریان. [رَی ْ یا] (اِخ) نام دیهی به نسا و آن را رذان نیز گویند. (یادداشت مؤلف). نام قریه ای است در نسا. (از معجم البلدان). رجوع به رذان شود. توضیح بیشتر ...
  • ریان. [رَی ْ یا] (اِخ) نام کوه بزرگی در بلاد طی، هنگامی که در بالای آن آتش روشن کنند از سه روز راه پیداست. این کوه بلندترین و بزرگترین کوههای اجاء است و در دو میلی معدن بنی سلیم واقعشده، هارون الرشید هنگام حج به این کوه فرود می آمد. در آنجا کاخهایی یافت می شود و در بالای آن صخره ٔ عظیمی بنام صخره ٔ ریان دیده می شود. (از معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
  • ریان. [رَی ْ یا] (اِخ) ابن ولید. سلطان مصر و شوهر زلیخا، که یوسف صدیق (ع) خواب او را تعبیر کرد و او دومین فراعنه ٔ مصر است. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 30-24). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

ریان در فرهنگ عمید

  • [مجاز] تر‌وتازه، شاداب،

    [مقابلِ عطشان] سیراب،
فرهنگ فارسی هوشیار

ریان در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ سیراب، تر و تازه، فراوانی (صفت) سیراب مقابل عطشان، تر و تازه شاداب جمع روا ء. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید