معنی رک وبی پرده
حل جدول
لغت نامه دهخدا
وبی. [وَ بی ی] (ع ص) وباخیز. وباآور. وبائی: این ساعت موسم تابستان رسید و هوای جرجان وبی و عفین است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
رک
رک. [رُ] (ص، ق) (عامیانه) بی پرده (گفتار) پوست کنده (گفتار). صریح. صریحاً. بالصراحه. گفته ٔ روشن و کمی تند نسبت به شنونده ناشی از صراحت خلق و راستگویی گوینده. (یادداشت مؤلف). راست و صریح. بی پرده. بی پروا: حقیقت را رک پوست کنده می گویم. (فرهنگ فارسی معین).
- رک و راست، صاف و پوست کنده: «من رک و راست حرف می زنم » (فرهنگ فارسی معین).
|| صریح اللهجه؛ آنکه رک و صریح حرف زند. آنکه سخن بی پرده گوید. رک گوی. یک لخت. بی شیله و پیله. (از یادداشت مؤلف).
رک. [رِک ک] (ع ص) ارض رک، زمین باران ریزه نرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین باران ریزه نرسیده. (آنندراج). لغتی در رَک ّ به معنی مذکور. (از اقرب الموارد).
رک. [رَ] (ضمیر) به لغت زند و پازند به معنی تو باشد و به عربی انت گویند. (برهان). به لغت زند ضمیر مفرد مخاطب، یعنی تو و انت. (ناظم الاطباء).
رک. [رُ] رمزی و اختصاری است از «رجوع کنید» در اصطلاح مصححان کتب و متون.
رک. [رَ] (اِ) ریشه ٔ رکیدن که صورتی یا تصحیفی است از زکیدن و ژکیدن. رجوع به ژکیدن و زکیدن شود. || رسته و صف کشیده. (از برهان) (ناظم الاطباء).راسته و صف کشیده چه اگر گویند فلان چند رک شد؛ یعنی چند صف شد. (لغت محلی شوشتر). اما در این معنی مصحف رگ است به معنی رَج و رده. رجوع به رگ و رده شود.
- رک نزدن، قادر نبودن بر ایستادن از ضعف یا از خوف که طاری شده: فلانی رک نمیزند. (از لغت محلی شوشتر).
رک. [رِ] (اِخ) دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 226 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول عمده ٔآنجا از غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رک. [رِک ک / رَ] (ع اِ) باران نرم ریزه یا آن زاید از باران ریزه است. ج، اَرکاک و رِکاک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باران ضعیف. (دهار). باران ضعیف و اندک. ج، ارکاک و رکاک. (از اقرب الموارد).
رک گویی
رک گویی. [رُ] (حامص مرکب) صراحت لهجه. بی پرده و صریح گفتاری. رک گفتن. صدع. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ فارسی هوشیار
سخن راست و بی پرده زمین کندن، استوار کردن، دیر کردن پرماسیدن دست مالیدن به چیزی برای شناسایی، به کار چسبیدن، کم خرد شدن، سست رایی باران اندک راست و صریح بی پرده بی پروا: }} حقیقت را راست و پوست کنده میگویم . {{ یا رک و راست صاف و پوست کنده: }} من رک و راست حرف میزنم . {{
گویش مازندرانی
صدای کشیدن پا به زمین در هنگام راه رفتن، صدای جویدن چیزی...
فرهنگ معین
(رُ) (ق.) صریح، بی پرده.
معادل ابجد
449