معنی رَش
حل جدول
لغت نامه دهخدا
رشاش. [رِ] (ع اِ) ج ِ رَش ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رَش ّ شود.
ذوالرقاشین
ذوالرقاشین. [ذُ رْ رَش َ] (اِخ) نام موضعی است. و رجوع به رقاشان شود.
مرشحات
مرشحات. [م ُ رَش ْ ش ِ](ع ص، اِ) ج ِ مُرَشِّحَه. رجوع به مُرَشِّحَه شود.
مرشحات. [م ُ رَش ْ ش َ](ع ص، اِ) ج ِ مرشحه. رجوع به مرشَّحه شود.
ترشحات
ترشحات. [ت َ رَش ْ ش ُ] (ع اِ) ج ِترشح. تراوشها. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشح شود.
رشاح
رشاح. [رَش ْ شا] (ع ص) کسی که عرق نماید. (ناظم الاطباء). در متون دیگر دیده نشد.
مترشش
مترشش. [م ُ ت َ رَش ْ ش ِ] (ع ص) چکنده. مایعریزنده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترشش شود.
مرشحة
مرشحه. [م ُ رَش ْ ش ِ ح َ](ع ص) مؤنث مرشح، نعت فاعلی از ترشیح. رجوع به مرشِّح و ترشیح شود.
مرشحه. [م ُ رَش ْ ش َ ح َ](ع ص) مؤنث مرشح، نعت مفعولی از ترشیح. رجوع به مرشَّح و ترشیح شود.
پخشیدن
پخشیدن. [پ َ دَ] (مص) کوفته شدن. پهن گردیدن. (برهان). || رَش ّ. رشاش. الرّشاش آنچه بپخشد از خون. (السامی). پراکنیدن.
رش ء
رش ء. [رَش ْءْ] (ع مص) جماع کردن با زن. || بچه آوردن ماده آهو. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به رشاء شود.
رشوة
رشوه. [رَش ْ وَ] (ع اِ) رُشْوه. رِشْوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رِشْوه و رُشْوه شود.
مترشی
مترشی. [م ُ ت َ رَش ْ شی] (ع ص) نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود.
معادل ابجد
500