معنی روییدنی

لغت نامه دهخدا

روییدنی

روییدنی. [دَ] (ص لیاقت، اِ) نبات و گیاه و هر چیز که بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). نامیه. نبات. رُستنی. گیاه. عشب. کلأ. نبت. (یادداشت مؤلف).


شتلة

شتله. [ش َ ل َ] (ع اِ) روییدنی که از جایی برکنند تا جایی دیگر کارند، چون سبزه و جز آن. (از محیط المحیط).
- شتلهالسم، گیاه دافع سموم.
- شتله قرنفل، نام درختی است.
- شتلهالقطن، علف پنبه. گیاه دافع سرطان.
- شتلهالکتان، نام گیاهی است.
- شتلهالنیل، گیاهی است که برای وسمه به کار رود. (از دزی ج 1 ص 727).


خب ء

خب ء. [خ َ ءْ] (ع اِ) چیز پنهان کرده. شی ٔ مخفی شده. امر پنهانی. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از المنجد) (منتهی الارب) (از ترجمان عادل بن علی). پوشیدگی. (از غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی). || بکنایه دل، قلب، اندرون. || خب ء الارض، گیاه، روییدنی. || خب ء السموات، باران. مطر. غیث. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از منتهی الارب). منه: «اخرج خب ء السماء، خب ء الارض ».


نبت

نبت. [ن َ] (ع اِ) گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). نبات. (اقرب الموارد).هرچه بروید. (مهذب الاسماء). آنچه برویاند آن را خدا. آنچه از رستنیها که از زمین برآید. (از معجم متن اللغه). روییدنی. رستنی. نبات. گیاه. گیا:
درزمین گر نیشکر ور خود نی است
ترجمان هر زمین نبت وی است.
مولوی.
که ز اشک چشم او روئید نبت
که چرا اندر جریده ی ْ لاست ثبت.
مولوی.
|| هر چیز نامی [نموکننده] اعم از نبات یا حیوان. (از معجم متن اللغه). || (مص) رستن گیاه. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). روییدن سبزه. (از ناظم الاطباء). برستن گیاه. (زوزنی): نبت نبتاً و نباتاً النبات، خرج و ظهر. (معجم متن اللغه). دمیدن. روئیدن. رستن. بردمیدن. || رویانیدن زمین گیاه را. (منتهی الارب): نبت الارض البقل، رویانید زمین گیاه را. (ناظم الاطباء).


رستنی

رستنی. [رُت َ] (ص لیاقت) روییدنی. قابل رستن. لایق رستن. (یادداشت مؤلف). چیزی که روییدنش لازم باشد. (لغات ولف). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن:
ترا پنج ماهست از آبستنی
ازین نامور بچه ٔ رستنی.
فردوسی.
|| (اِ) بمعنی گیاه و روییدنی است. (از شعوری ج 2 ص 27). بمعنی عموم روییدنیست از درخت و گیاه و امثال آنها. (آنندراج) (انجمن آرا). گیاه و نبات. (ناظم الاطباء). گیاه. نبت. نبات. نامیه. (یادداشت مؤلف). هرچه بروید و ببالد. (ناظم الاطباء). آنچه از زمین روید چون گیاه و غیر آن. (فرهنگ نظام):
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید.
فردوسی.
جز از رستنی ها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر برآورد نیز.
فردوسی.
وز آن پس چو جنبنده آمد پدید
همه رستنی زیر خویش آورید.
فردوسی.
خورد رستنی از زمین آب و خاک
کند همچو خود هرچه را خورد پاک.
فردوسی.
زمین است چون مادری مهرجوی
همه رستنیها چو پستان اوی.
اسدی.
ستاره ست گلهای بسیار او
همه رستنی برگ و ما بار او.
اسدی.
من به یمگان در نهانم علم من پیدا چنانک
فعل نفس رستنی پیداست او در ویج و حب.
ناصرخسرو.
تخم و بر و برگ همه رستنی
داروی ما یا خورش جسم ماست.
ناصرخسرو.
این رستنی است نارون هر سو
وآن بی سخن است وین سوم گویا.
ناصرخسرو.
رگ رستنی در زمین گشته سخت
به رقص آمده برگهای درخت.
نظامی.
نموده ناف خاک آبستنیها
ز ناف آورده بیرون رستنیها.
نظامی.
رستنی را به سبزی آهنگست
همه سرسبزیی بدین رنگست.
نظامی.
در آن رستنی را نه بیخ و نه برگ
بنام آن بیابان بیابان مرگ.
نظامی.
رستنی سر برون زد از دل خاک
زنگ خورشید گشت از آینه پاک.
نظامی.
انجبار؛ رستنی است سرخ رنگ، معرب انگبار. جنبه، هر رستنی که فوق تره و کم از شجره است. (از منتهی الارب). || نباتی. || هنگام روییدگی. (ناظم الاطباء). || زمان روییدن گیاه. (از شعوری ج 2 ورق 27). || مکان روییدگی هر چیزی که بروید. (ناظم الاطباء). مکان روییدن گیاه.

حل جدول

روییدنی

رستنی

نشا

گیاه، نبات


رستنی

رشد، نمو، روییدنی

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

رستنی

(~.) (ص.) گیاه، روییدنی.


نبات

شکر بلور شده، قند، روییدنی، گیاه، جمع نباتات. [خوانش: (نَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

رستنی

روییدنی،
(اسم) گیاه،

فرهنگ فارسی هوشیار

رستنی

(صفت) روییدنی گیاه. یا رستنی ها گیاهان نباتات.

معادل ابجد

روییدنی

290

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری