معنی رون

رون
معادل ابجد

رون در معادل ابجد

رون
  • 256
حل جدول

رون در حل جدول

  • آزمایش، امتحان، سبب و جهت
  • سبب، جهت
  • آزمایش
  • امتحان
  • سبب و جهت
  • آزمایش، امتحان، سبب، جهت
فرهنگ معین

رون در فرهنگ معین

  • (رَ وَ) (اِ.) آزمایش.
  • [په.] (حراض.) سبب، جهت.
لغت نامه دهخدا

رون در لغت نامه دهخدا

  • رون. (اِ) باعث و سبب. (آنندراج) (انجمن آرا (از برهان). سبب. (از فرهنگ جهانگیری). || بهرِ. برای ِ. (یادداشت مؤلف). چنان بود که گویی به سبب آن. (فرهنگ اوبهی):
    به چشم اندرم دیدن از رون تست
    به جسم اندرم جنبش از بون تست.
    عنصری (از اسدی). توضیح بیشتر ...
  • رون. [رَ وَ] (اِ) آزمایش بود. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی). آزمایش و امتحان. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان):
    کرد باید مرمرا واو را رَوَن
    شیر تا تیمار دارد خویشتن.
    رودکی.
    || آرنج. رونک. (یادداشت مؤلف). توضیح بیشتر ...
  • رون. [رَ] (ع اِ) نهایت مشاره که کرد زمین باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). اقصای مشاره. (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • رون. (ع اِ) سختی و شدت. ج، رَون. (منتهی الارب) (از آنندراج) شدت. ج، رؤون. (اقرب الموارد). رجوع به رؤون شود. توضیح بیشتر ...
  • رون. [رَ وِ] (اِخ) دهی از بخش کهنوج شهرستان جیرفت. سکنه ٔ آن 100 تن آب آن از رودخانه. محصول عمده ٔ آنجا خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). توضیح بیشتر ...
  • رون. (اِخ) بنا به نوشته ٔ مؤلف تاریخ سیستان از نواحی سیستان بوده است ولی محل دقیق آن را معلوم نکرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 140 و 156 و 375 و 378 و 391 شود. توضیح بیشتر ...
  • رون. (اِخ) نام قصبه ای است از هند که زادگاه ابوالفرج رونی است. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). این قول خطاست و او از اهل رونه است که از قرای نیشابور است. رجوع به ماده ٔ رونه شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

رون در فرهنگ عمید

  • آزمایش، امتحان، تجربه: کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷)،. توضیح بیشتر ...
  • سبب، جهت، علت، باعث: خود غم دندان به که توانم گفتن / زرین گشتم به رون سیمین دندان (رودکی: ۵۲۶)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

رون در فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

رون در گویش مازندرانی

  • جارویی که از دسته کردن شاخه های نازک درست شود
فرهنگ فارسی هوشیار

رون در فرهنگ فارسی هوشیار

  • سختی سبب جهت علت. یا به رون به سبب بجهت. (اسم) امتحان آزمایش. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید