معنی رومان کوتاه

حل جدول

لغت نامه دهخدا

رومان

رومان. (اِخ) موضعی در ری. (ناظم الاطباء).

رومان. (اِخ) نام فرشته ای که در قبر بر مرده ورود می کند و روی آن مانند آفتاب می درخشد. (ناظم الاطباء).
- ام رومان، مادر عایشه رضی اﷲ عنهما. (آنندراج).

رومان. (اِخ) شهری در طبرستان. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً همان رویان باشد. که تحریف شده است. رجوع به رویان شود.

رومان. (اِخ) ابن سرحان از قاتلان عثمان بن عفان، که به دست غلامان عثمان به قتل رسید. (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 174). و رجوع به تاریخ سیستان ص 84 شود.


ام رومان

ام رومان. [اُم ْ م ِ] (اِخ) دختر عامربن عویمر از صحابیات و همسر ابوبکر خلیفه ٔ اول و مادر عایشه بود که در زمان حیات پیغمبر درگذشت. پیغمبر بر وی نماز گزارد و گفت: اللهم لم یخف علیک مالقیت ام رومان فیک و فی رسولک. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 328). و رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 1 ص 253 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 شود.


ابن رومان القا...

ابن رومان القاری. [اِ ن ُ نِل ْ] (اِخ) رجوع به یزیدبن رومان القاری شود.


کوتاه

کوتاه. (ص) مقابل دراز. (آنندراج). قصیر و کم طول. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کوته. (فرهنگ فارسی معین). با آمدن، بودن، شدن، کردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).اوستا، کوتکه. پهلوی، کوتک (کودک). ارمنی، کوتک (کوچک). (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بدتر از عمر کوتاه نیست.
فردوسی.
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
کسی را که کوتاه باشد خرد
ز دین نیاکان خود بگذرد.
فردوسی.
بدو گفت ما را جز این راه نیست
به گیتی به از راه کوتاه نیست.
فردوسی.
زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد. (تاریخ بیهقی). چون شیر پیش آمدی خشتی کوتاه دسته ٔ قوی به دست گرفتی ونیزه ٔ سطبر کوتاه. (تاریخ بیهقی). و رجوع به کوته شود.
- کوتاه بودن دست کسی از چیزی، دسترسی نداشتن بدان. (فرهنگ فارسی معین):
که چون رفتی امروز و چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی.
فردوسی.
چو زو درگذشت و پسر شاه بود
بدان را ز بد دست کوتاه بود.
فردوسی.
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
از او زال را دست کوتاه بود.
فردوسی.
وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.
منوچهری.
هم اکنون به خانه بازفرست که دست تو از وی کوتاه است. (تاریخ بیهقی).
تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه
نتواند که کند با تو کسی پای دراز.
سنائی (از فرهنگ فارسی معین).
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
حافظ.
و رجوع به کوتاه دست شود.
- کوتاه بودن زبان، به علت نداشتن حق، دعوی و سخن گفتن نتوانستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه زبان و کوته زبان شود.
|| کم ارتفاع. مقابل بلند ومرتفع. (فرهنگ فارسی معین). || پست. (ناظم الاطباء). مقابل بلند:
صدهزارت حجاب در راه است
همتت قاصر است و کوتاه است.
سنائی (حدیقه الحقیقه).
|| نارسا و کوچک، چنانکه جامه بر اندام:
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای.
خاقانی.
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست.
حافظ.
|| کوتاه قد. قصیر. (فرهنگ فارسی معین). پست قامت. (ناظم الاطباء). کله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوته بالا. کوته اندام. قصیرالقامه:
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بد اندیش و کوتاه و دل پر زدرد.
فردوسی.
ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوب روی. (گلستان). گفت ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند. (گلستان).
|| موجز. وجیز. ملخص. مختصر. خلاصه:
دگر گفت پپپروشن روان کسی
که کوتاه گوید به معنی بسی.
فردوسی.
به قیصر یکی نامه بایدنبشت
چو خورشید تابان به خرم بهشت
سخنهای کوتاه و معنی بسی
که آن یاد گیرد دل هرکسی.
فردوسی.
این لفظی است کوتاه با معانی بسیار. (تاریخ بیهقی). جواب دادم در این باب سخت کوتاه. (تاریخ بیهقی).
به دستوری حدیثی چند کوتاه
بخواهم گفت اگر فرمان دهد شاه.
نظامی.
- کوتاه کردن سخن، ایجاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه کردن شود.


کوتاه فکری

کوتاه فکری. [ف ِ] (حامص مرکب) عمل کوتاه فکر. کوتاه اندیشی. و رجوع به کوتاه فکر و کوتاه اندیش شود.


کوتاه دید

کوتاه دید. (ص مرکب) کوتاه دیده. کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

رومان

(اسم) داستانی که به نثر نوشته شود و شامل حوادثی ناشی ار تخیل نویسنده باشد و آن اقسامی دارد. یا رمان آموزشی (تعلیماتی) داستانی شامل مطالب علمی طبیعی فلسفی. یا رمان پلیسی داستانی حاکی از حوادث دزدی جنایت و کشف آنها توسط کارآگاهان زبر دست. یا رمان تاریخی داستانی است که اساس آن مبتنی بر وقایع تاریخی باشد. یا رمان عشقی داستانی که شالوده آن بر عشق نهاده شده باشد.

فرهنگ معین

رومان

(رُ) [فر.] (اِ.) نک رمان.

فرهنگ فارسی آزاد

رومان

رُومان (2- سورهُ الرُّوم)، مردم رُم- دولت رُم- (2)
سُوره الُّروم: نام سوره 30 قرآن که مکیّه است و 60 آیه دارد

سخن بزرگان

رومان پلانسکی

من مثل یک آشپز وقتی که فیلمی را تهیه کردم، می نشینم و دیگران را تماشا می کنم ببینم به آنها مزه می دهد؟

فرهنگ عمید

کوتاه

کوچک،
کم‌استمرار،
کم‌ارتفاع،
[مقابلِ بلند] کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد،
مختصر،
اندک، کم،
* کوتاه آمدن: (مصدر لازم) [مجاز]
کوتاه شدن،
به کوتاهی پرداختن،
خودداری از دنبال کردن نزاع و مرافعه،
* کوتاه کردن: (مصدر متعدی) از درازی و بلندی چیزی کم کردن، مختصر کردن،

معادل ابجد

رومان کوتاه

729

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری