معنی روغنی

روغنی
معادل ابجد

روغنی در معادل ابجد

روغنی
  • 1266
حل جدول

روغنی در حل جدول

لغت نامه دهخدا

روغنی در لغت نامه دهخدا

  • روغنی. [رَ / رُو غ َ] (ص نسبی) منسوب به روغن. (ناظم الاطباء). || عصار و روغن فروش. (آنندراج) (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). عصار و روغنگر. (برهان) (از آنندراج). روغنگیر. مسکه فروش. (ناظم الاطباء). || هر چیز آلوده به روغن. (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 28). باروغن. آلوده به روغن. (یادداشت مؤلف). هرچیز که به روغن آلوده باشد چون نان روغنی و لباس روغنی و جامه ٔ روغنی. (آنندراج):
    دل عالمی را نموده ست داغ
    از آن جامه ٔ روغنی چون چراغ. توضیح بیشتر ...
  • روغنی. [رَ / رُو غ] (اِخ) دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 589 تن. آب آن از قنات. محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). توضیح بیشتر ...
  • روغنی. [رَ / رُو غ َ] (اِخ) از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هَ. ق. و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست:
    از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب
    داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست.
    بود چون اخگری در خاک راه او دل گرمم
    که بردارد به بازی طفل و از دست افکند زودش.
    (از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 165) (از فرهنگ سخنوران).
    و رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

روغنی در فرهنگ عمید

  • روغن‌دار، چرب،

    نانی که در خمیر آن روغن زده باشند،

    روغنگر،
فارسی به انگلیسی

روغنی در فارسی به انگلیسی

  • Fat, Greasy, Hydraulic, Oil, Oily, Oleaginous, Unctuous
فارسی به عربی

روغنی در فارسی به عربی

  • دهنی، زیتی، مخزن الماکولات
فرهنگ فارسی هوشیار

روغنی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (صفت) منسوب به روغن: ماده روغنی، نانی که خمیر آنرا با روغن سرشته باشند روغنینه، آنکه روغن گیرد روغنگر عصار. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی

روغنی در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

روغنی در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید