معنی روشنگری
لغت نامه دهخدا
روشنگری. [رَ / رُو ش َ گ َ] (حامص مرکب) شغل و عمل روشنگر. صیقل. صقال. زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به روشنگر شود.
فارسی به انگلیسی
Enlightenment, Illumination, Illustration
حل جدول
کنایه از آگاه کردن، کنایه از حقیقت را نشان دادن
فیلسوف عصر روشنگری
دالامبر
کنایه از آگاه کردن
روشنگری
زدودن رنگ از آهن و آینه
روشنگری
کنایه از آگاه کردن- کنایه از حقیقت را نشان دادن
روشنگری
فارسی به عربی
تنویر الرأی العام
واژه پیشنهادی
کلمات بیگانه به فارسی
روشنگری
عربی به فارسی
روشنگری أفکارعمومی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ واژههای فارسی سره
مترادف و متضاد زبان فارسی
تشریح، توضیح، روشنگری، وضوح
معادل ابجد
786