معنی روشنان

فرهنگ عمید

روشنان

ستارگان: روشنان فلک،

لغت نامه دهخدا

روشنان

روشنان. [رَ ش َ] (اِ) ستارگان. (غیاث اللغات). ج ِ روشن. ستارگان. (اشتنگاس). کنایه از ستاره ها باشد. (انجمن آرا):
روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند
زیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند.
خاقانی.
روشنان زآن حکم کاول کرده اند
دست آفت زو معطل کرده اند.
خاقانی.
تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم
روشنان خاک سیاهش دردهان افشانده اند.
خاقانی.
باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند.
خاقانی.
کعبه شمع و روشنان پروانه و گیتی لگن
بر لگن پروانه را بین مست جولان آمده.
خاقانی.
سیب را گر ز قطع نیم کند
ناخنه ٔ روشنان دو نیم کند.
نظامی (هفت پیکر ص 8).
روشنان عالم بالا پیشانی بر خاک... خواهند نهاد. (سندبادنامه ص 11).
شب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را بحقیقت شب ظلمانی نیست.
سعدی.
و رجوع به روشنان فلک شود.


روشنان فلک

روشنان فلک. [رَ ش َ ن ِ ف َ ل َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه ازستاره ها باشد. (برهان قاطع) (آنندراج):
ایا شهی که بهر لحظه روشنان فلک
نهند پیش تو بر خاک تیره پیشانی.
ظهیر فاریابی (از شرفنامه ٔ منیری).
روشنان فلکی را اثری در ما نیست
حذر از گردش چشم سیهی باید کرد.
نشاط اصفهانی.
و رجوع به روشنان شود.


روشناسان

روشناسان. [ش ِ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) مردمان مشهور و معروف. || کنایه از ستارگان. (برهان قاطع) (آنندراج). باین معنی ظاهراً مصحف روشنان است و روشنان مطلق ستارگان و غالباً ثوابت را گویند. (گاه شماری ص 334 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). رجوع به روشنان فلک شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

روشنان فلک

روشنان سپهر ستارگان


روشنان

جمع روشن، ستارگان


کواکب ثابته

روشنان


جلاد فلک

مریخ: دژخیم سپهر بهرام از روشنان

حل جدول

روشنان

ستارگان درخشان

کنایه از ستارگان درخشان


ستاره‌های درخشان

روشنان


کنایه از ستارگان درخشان

روشنان


ستارگان درخشان

روشنان


اثر جمال میر صادقی

روشنان

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

روشنان

607

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری