معادل ابجد
روش در معادل ابجد
روش
- 506
حل جدول
روش در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
روش در مترادف و متضاد زبان فارسی
- آیین، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رویه، سبک، سنت، سیاق، سیر، سیرت، سیره، شعار، شیوه، طرز، طریق، طریقت، طریقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلک، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
روش در فرهنگ معین
- (اِمص. ) عمل رفتن، خرامش، (اِ. ) معبر، طرز، رسم. [خوانش: (رَ وِ)]. توضیح بیشتر ...
- روشنایی، (ص.) روشن. [خوانش: (رُ)]
لغت نامه دهخدا
روش در لغت نامه دهخدا
-
روش. [رَ وِ] (اِمص) طرز. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریقه. (آنندراج). قاعده و قانون. (برهان) (ناظم الاطباء). راه. هنجار. شیوه. اسلوب. وَتیرَه. نَسَق. منوال. سبک. طریق. گونه. سنت. نَمَط. رسم و آیین. نهج. قاعده:
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بدین گونه پیش آوریدم روش.
فردوسی.
تو این را دروغ و فسانه مدان
بیک سان روش در زمانه مدان.
فردوسی.
بجای آوردی به روش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
واقف گردان او را در آنچه جسته ای آنرا. توضیح بیشتر ...
-
روش. (ص) مخفف روشن باشد که از روشنائی است چنانکه گویند «چشم شما روش ». (برهان قاطع). مخفف روشن. چنانکه گویند چش روشی یعنی چشم روشن. (آنندراج). || (حامص) روشنایی: «فرخت بادا روش خنیده گرشاسب هوش ».
(از فرهنگ فارسی معین).
|| صاحب برهان قاطع و فرهنگهای دیگر یکی از معانی این لغت را تندخوی و بد خلق ضبط کرده اند و لیکن باین معنی مصحف زوش با زای معجمه است. (یادداشت مؤلف). رجوع به زوش شود. توضیح بیشتر ...
- روش. [رَ / رُو] (اِ) در تداول محلی گناباد بر رشته یا نخ طناب مانندی اطلاق کنند که آنرا از پارچه جدا سازند. چنانکه گویند: پارچه یا جامه را روش روش کرد. توضیح بیشتر ...
- روش. [رَ] (ع مص) بسیار خوردن و کم خوردن. از لغات اضداد است. (منتهی الارب). بسیار خوردن و کم خوردن. و از اضداد است و در لسان روش، خوردن بسیار ووَرش بمعنی خوردن کم آمده است. (از اقرب الموارد). || سست کردن کسی را بیماری. (از منتهی الارب). ناتوان کردن بیماری کسی را. (از اقرب الموارد). ضعیف و سست کردن مرض کسی را. (از معجم متن اللغه). توضیح بیشتر ...
-
روش. [رَ] (ع اِ) سبکی عقل. (از معجم متن اللغه).
- روش. [رَ] (اِخ) از قدیسان دین مسیح بشمار میرود. وی در مونتپلیه ٔ فرانسه بدنیا آمد (1295- 1327م. ) و قسمتی از عمر خویش را در ایتالیا وقف درمان طاعون زدگان کرد و خود نیز به وبا گرفتار شد و پس از معالجه بوطن خویش بازگشت و به اتهام جاسوسی در زندان افتاد ودر همانجا درگذشت. (از دائره المعارف بریتانیکا). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
روش در فرهنگ عمید
-
طرز انجام دادن کاری، شیوه،
حرکت کردن، رفتن،
(تصوف) سلوک،
- رُوشن
فارسی به انگلیسی
روش در فارسی به انگلیسی
- Approach, Attitude, Bearing, Course, Deal, Escent _, Fashion, Knack, Line, Manner, Means, Ment _, Method, Mode, Order, Path, Procedure, Process, Sort, System, Tactics, Technique, Term, Track, Ure _, Usage, Use, Vein, Way, Wise. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
روش در فارسی به عربی
- اخدود، اسلوب، شکل، طریقه، عرق، فصل، کیف، موکب، نمو
گویش مازندرانی
روش در گویش مازندرانی
- آب در جریان، راه افتادن، حرکت
- پسوند فاعلی به معنی فروشنده، سپیدرو، چوبی که با آن شیر...
- نوعی آب زی کوچک شبیه میگو که در کنار ساحل دیده شود
- رویش روییدن
- کاملا سفید و روشن
فرهنگ فارسی هوشیار
روش در فرهنگ فارسی هوشیار
- طرز، طریقه، قاعده و قانون
فارسی به ایتالیایی
روش در فارسی به ایتالیایی
- tattica
- strategia
- procedura
- sistema
- modo
- metodo
- stile
- maniera
- tecnica
فارسی به آلمانی
روش در فارسی به آلمانی
- Form, Marsch, Marschieren, März, Wie
واژه پیشنهادی
روش در واژه پیشنهادی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه