معنی روزگارها
حل جدول
فرهنگ فارسی آزاد
دُهور، زمانهای دراز- دورانهای طولانی- روزگارها- زمانه ها (مفرد:دَهر)
ازمان و ازمنة
اَزْمان و اَزْمِنَه، روزگارها، اوقات، عمرها، فصول سال (مفرد: زَمان)،
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ازمنه. [اَ م ِ ن َ] (ع اِ) ج ِ زمان. (دهار). روزگارها. زمانها.
ازمن
ازمن. [اَ م ُ] (ع اِ) ج ِ زَمَن و زمان. روزگارها و وقت های قلیل یا کثیر.
احقاب
احقاب. [اَ] (ع اِ) ج ِ حُقُب و حُقب. روزگارها. سالهای هشتاد هشتاد. زمانهای درازپی درپی. || ج ِ حَقَب، بمعنی پالان اشتر.
ازمان
ازمان. [اَ] (ع اِ) ج ِ زَمَن. (منتهی الارب). ج ِ زمان. (دهار). روزگارها. وقتها. (غیاث). اوقات قلیل یا کثیر. (منتهی الارب):
ذکر آن اریاح سرد زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر.
مولوی.
|| اجزاء ساعات معوجه.
- ازمان اربعه، ربیع و صیف و خریف و شتاء.
اعصار
اعصار. [اَ] (ع اِ) ج ِ عصر که بمعنی زمانه است. (از کشف و منتخب و شروح نصاب از غیاث اللغات). ج ِ عصر که بمعنی زمانه باشد. (آنندراج). ج ِ عَصر، عُصر، عِصر، بمعنی روزگار. و ماهها. (از اقرب الموارد). ج ِ عُصُر، عَصر، عِصر، عُصر، بمعنی روزگار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روزگارها و عصرها و هنگامها. (ناظم الاطباء).
- اعصار معرفهالارض. رجوع به عصر شود.
حکیم نزاری قهس...
حکیم نزاری قهستانی. [ح َ ن ِ ی ِ ق ُ هََ / هَِ] (اِخ) اصلش از بیرجند قهستان بود و به نزار اسماعیلی ارادت داشت. او راست: کتاب دستورنامه. وی در سال 695 هَ. ق. درگذشت. با شیخ سعدی صحبت داشت. از اوست:
بسیار عمرها و بسی روزگارها
بگذشت و کارها به نگشت از قرارها
وضعی نهاده اند ز مبدای کن فکان
کان وضع مندرس نشود در هزارها
زد منجنیق دور بسی چرخ تیز گرد
برجی هنوز رخنه نشد زان حصارها
بر نقطه ٔ وجود که عشق است نام آن
از ذوق می کنند فلکها مدارها
بسیار خشت کالبد جان آدمی
برهم نهاده دهر و فروریخت بارها
دانی چراست اینهمه اضداد و اختلاف
تا عاقلان بدور کنند اعتبارها
کز خاک خون سرشته بیچاره آدمی
باد فنا چگونه برآرد دمارها.
نگاه میکنم از هرچه آفرید خدای
مرا سه چیز خوش آمد در این بهشت سرای
یکی سماع و دوم باده و سیم شاهد
که اختیار همین هر سه کرد عالی رای.
رجوع به مجمع الفصحا ج 1 ص 607 شود.
معادل ابجد
440