معنی روزگار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
دوره، عصر، دنیا، زمان، وقت. [خوانش: (زِ) [په.] (اِمر.)]
فرهنگ عمید
گیتی، دنیا، زمانه. عصر،
زمان، وقت: سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمیتوان کرد الاّ به روزگاران (سعدی۲: ۵۳۰)،
[قدیمی، مجاز] عمر،
* روزگار بردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
روز گذراندن، وقت گذراندن، سپری کردن روزهای عمر،
زندگی کردن،
صبر کردن،
تٲخیر کردن،
* روزگار یافتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] فرصت پیدا یافتن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اوقات، ایام، دوره، زمان، زمانه، ساعت، عمر، عهد، وقت، جهان، دنیا، دهر، گیتی
فارسی به انگلیسی
Cycle, Day, Epoch, Era, Period, Time
فارسی به عربی
عالم، فتره، وقت
گویش مازندرانی
سن و سال، زمانه، روزگار
فرهنگ فارسی هوشیار
ایام، زمان، وقت، مدت
فارسی به آلمانی
Abschnitt (m), Periode (f), Punkt (m), Zeit (f), Zeitlich, Zeitpunkt (n), Zeitraum (m), Welt (f)
واژه پیشنهادی
زمن
معادل ابجد
434