معنی رود فارس

حل جدول

رود فارس

تنگ شیو، چوبخله، دالکی، اعظم، ایزدخواست، بوانات، شور دهرم، رودبال، شور لار، سیوند، شاپور، شادکام، شش پیر، شور جهرم، علامرودشت، فهیلان، گله‌دار، مند، مهران شور
پلوار، پیرآب

ترکی به فارسی

فارس

فارس

لغت نامه دهخدا

فارس

فارس. [رِ] (اِخ) حطاب بن حنش فارس. رجوع به حطاب بن حنش شود.

فارس. [رِ] (ع ص، اِ) سوار، یعنی صاحب اسب. ج، فرسان، فوارس. صورت جمعاخیر برای وزن فاعل بسیار نادر است زیرا وزن فواعل جمع فاعله است. (منتهی الارب). خلاف راجل:
ماند صوفی با بنه و خیمه ٔ صفاف
فارسان راندند تا صف ّ مصاف.
مولوی.
همچنین تا مرد نام آور شدی
فارس میدان و مرد کارزار.
سعدی.
|| شیر بیشه. || دلاور. || رجل فارس النظر؛ مردی که به نظر و نشان بداند. (منتهی الارب). || (اِ) قسمی ذوذوابه است بصورت ماه تمام با یالی چون یال اسب از پس افکنده. || (اِخ) پارسیان و ممالک آنها. (منتهی الارب). ظاهراًهمان فارس به سکون راء است.

فارس. [رِ] (اِخ) یحیی بن عجیله. نحوی عروضی از اهالی مصر بود. کتابی در عروض دارد. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 763).

فارس. [رِ] (اِخ) ابن حاتم بن ماهویه قزوینی. از اصحاب امام دهم بود که بواسطه ٔ اظهارغلو و فساد امام او را لعن و طرد کرده و جعفر پسر دوم امام به تبرئه و تزکیه ٔ او پرداخته بود. فارس بن حاتم با گروهی دیگر دور جعفر را گرفته و پس از امام یازدهم میخواستند او را جانشین امام که برادرش بود، سازند. رجوع به خاندان نوبختی عباس اقبال ص 109 شود.

فارس. [رِ] (اِخ) ابن احمدبن موسی بن عمران ابوالفتح الحمصی. مؤلف کتاب المنشاء فی القراآت الثمان که در سال 401 هَ. ق. در مصر درگذشت. رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 227 شود.

فارس. [رِ] (اِخ) ابن ماسوربن سام بن نوح. نواده ٔ نوح پیامبر است که بنابر یک روایت نادرست تاریخی بنای شهرفارس را نسبت داده اند. رجوع به نزههالقلوب چ لیدن بخش 3 ص 114 شود. این نسبت البته جنبه ٔ افسانه دارد.

فارس. [رِ] (اِخ) ابن سامان بن زهیربن سلیمان حسینی.پسر خال الشریف محمدبن برکات صاحب مکه بود، و مدتی از جانب محمدبن برکات والی مدینه شد. مرگ او به سال 916 هَ. ق. / 1510 م. است. (اعلام زرکلی ج 2 ص 762).

فارس. [رِ] (اِخ) ابن عیسی بغدادی. کنیت وی ابوالقاسم و از خلفای حسین منصور حلاج بود. از بغداد به خراسان آمد و از آنجا به سمرقند رفت و در آنجا اقامت کرد تا از دنیا برفت. او معاصر شیخ علم الهدی ابومنصور ماتریدی بود که در سال 235 هَ. ق. درگذشت. همچنین فارس بغدادی با شیخ ابوالقاسم حکیم سمرقندی نیز معاصر بود. شیخ ابومنصور و شیخ ابوالقاسم در صحبت یکدیگر بوده و طریق مصاحبت پیموده اند، تا آن زمان که مرگ ایشان را از هم جدا ساخته و سنگ تفرقه در میان انداخته است. از آنجا که فارس بغدادی مقبول همه بوده است، تصحیح حال وی کرده اند و سخنان وی را در مصنفات خود آورده اند. شیخ عارف ابوبکربن اسحاق الکلابادی در کتب خود سخنان بی واسطه از وی بسیار روایت کرده و شیخ ابوعبدالرحمان سلمی و امام قشیری به یک واسطه یا بیشتر و غیرایشان از وی بسیار روایت کرده اند. فارس گوید: حلاج را پرسیدم که مرید کیست ؟ گفت: مرید آن است که از نخست نشانه ٔ قصد خود اﷲتعالی را سازد و تا به وی نرسد بهیچ کس نیارامد و به هیچ کس نپردازد. شیخ الاسلام گفت که بر حلاج سخنهای دروغ گویند و کلمات نامفهوم و ناراست بندند و کتابهای مجعول و حیل (؟) به وی منسوب دارند. (از نفحات الانس جامی چ 1336 هَ. ش. صص 154-155).

فارس. (اِخ) منطقه ٔ وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فراگرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریایی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است. یادگار دوران عظمت و افتخار و آثار تمدن سه هزار سال در این سرزمین با شکوه و جلال خاصی پایدار است و هر بیننده ای را در برابر خود به تعظیم وامیدارد. خرابه های پازارگاد، استخر، تخت جمشید، تخت طاوس، نقش رستم، آثار فهلیان از دوره ٔ هخامنشی و خرابه های دارابگرد، سیراف، شاپور، شهرچور و آثار جزیره ٔ بحرین از روزگار ساسانیان، مسجد جامع عتیق شیراز مربوط به دوره ٔصفاریان، بند امیر و مدرسه ٔ خان شیراز از ساخته های عضدالدوله ٔ دیلمی و ابنیه ٔ دیگر در حوالی شیراز از اتابکان فارس، بازار مسجد وکیل و موزه ٔ پارس و ده ها بنای دیگر از کریم خان زند، آرامگاه حافظ و بناهای بزرگ دیگر از دوران رضاشاه مانند کتابی تاریخ ایران را از عهد هخامنشیان تا امروز فصل به فصل شرح داده است.این آثار محققان و باستان شناسان را به تحقیق واداشته و موجب اکتشاف آثار دیگری از دل خاک گردیده است.
حدود و موقع: از شمال به استان اصفهان، از شمال باختری به خوزستان، از خاور به کرمان و از جنوب و جنوب باختری به خلیج فارس محدود است. شکل هندسی پیرامون آن تقریباً متوازی الاضلاع منتظمی است که قطر اطول آن از بندرلنگه تا ایزدخواست آباده در حدود 680 هزار گز و قطر اقصر آن از بندر دیلم تا حدود داراب تقریباً 520 هزار گز و مساحت آن با جزایر مربوط نزدیک دویست کیلومتر مربع است. طول جغرافیایی استان از 50 تا 55 درجه خاوری از نصف النهار گرینویچ و عرض آن از 26 تا 31 درجه و 45 دقیقه ٔ شمالی است.
اوضاع طبیعی: منطقه ای است کوهستانی که جهت امتداد کوههای آن از شمال باختری بسوی جنوب خاوری است. در قسمت های شمال باختری ارتفاعات بهم گره خورده و دارای پرتگاههای عمیق و موحش و معابر فوق العاده صعب العبور است. هرچه بطرف جنوب خاوری برویم فاصله ٔ کوهها بیشتر میشود و بین آنها جلگه هایی به نظر میرسد. در بیشتر دره ها رودخانه هایی جریان دارد که در زمستان و ماههای اول بهار دارای آب هستند و چون زمین این جلگه ها نفوذناپذیر است تشکیل نمک زارها و دریاچه های کوچکی میدهند که از جمله ٔ آنها دریاچه های بختگان، مهارلو و پریشان یا فامور معروف است. ضمناً هرچه از شمال منطقه بطرف سواحل خلیج فارس برویم ارتفاع کوهها بطور محسوسی کم میشود مثلاً ارتفاع بلندترین کوه ساحل خلیج از 1500 گز نمیگذرد در صورتی که در شمال استان فارس کوهها تا 4000 گز هم بلندی دارند. هوای استان فارس در کناره های خلیج و تا حدود 100 هزارگزی جنوب شیراز گرم، در مرکز استان معتدل و در کوهستانهای شمالی سرد است. جزئیات وضع طبیعی استان در شرح اوضاع طبیعی شهرستان های فارس بجای خود بیان شده است. استان فارس از هشت شهرستان شیراز، بوشهر، لار، فسا، کازرون، جهرم، آباده، فیروزآباد و 32 بخش و 154 دهستان که 2924 آبادی را در بر دارد تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 1290000 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). مهمترین حوزه های آن عبارت است از: شیراز و حومه ٔ آن، آباده، قشقایی، کوه گیلویه، ولایات مرکزی (شامل بلوکهای کوه مره شگفت، خواجه، سیاخ، کوار، صیمکای، قیروکارزین و جویم)، ولایات خمسه (شامل بلوکهای بوانات، قنقری، سرجاهان، آباده، تشتک)، دارابگرد، فسا، خفر، محال سبعه، رودان احمدی، جهرم، کمین، ارسنجان، کربال و سروستان، نیریز و لارستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 214-243). نام این استان را در کتب قدیم فارسستان نیز گفته اند. رجوع به فارسستان و پارس شود.
|| کلمه ٔ فارس و پارس به سراسر خاک ایران نیز اطلاق شده است. صورتی از این کلمه را که در زبان انگلیسی از اصل یونانی گرفته اند در زبان مذکور بجای لغت «ایران » به کار میبرند و چون این صورت یعنی «پرشیا» در زمان رضاشاه پهلوی در ایران نیز بکار میرفت دستوری در منع استعمال این واژه صادر شد و مقرر گردید درکتاب ها و نوشته های ایرانی همه جا واژه ٔ «ایران » برای نامیدن این کشور به کار رود.


رود

رود. (پسوند) جزء ترکیبی برخی از ترکیبات بمعانی مختلف رود است، نظیر: اچه رود. ارده رود. ازرود. ازن رود. اسپه رود. استانک رود. اسفی رود. الم رود. الیشررود. امیررود. اندرود. انگرود. اهلم رود. اودروه رود. اوزرود. اوشیان رود. بریشرود. بزرود. پی بورود. پادنگ رود. پارود.پاین رودپی. پسندرود. پلنگ رود. پلورود. پهدررود. پیت رود. تجن رود. ترکرود. توسکارود. تیل رودسر. جاجرود. چپک رود. چلکرود. چورود. حچه رود. خرک رود. خرمارود. خشک رود. خشک رودپی. خمام رود. خواسته رود. خوردرود. خوره تاوه رود. خیرود. خیرودکنار. دارارود. داررود. درکلارود. دزدکه رود. دزدکه رودسر. دورودمحله. رستم رود. زارم رود. زاغ رود. زاینده رود. زرن رود. زرین رود. زنده رود. زنگانه رود. زیارت خواسته رود. ساری رودپی. سالارودکلا. سبک رود. سرخرود. سرداب رود. سفیدرود. سلم رود. سلم رودسر. سیاه رود. سیاه رودپی. سیاه کلارود. سیگارود. سیه رود. شاه رود. شمعجارود. شیخ رود. شیره رود. شیرود. شیمرود. صفارود. ضیارود. طیزنه رود. عیسی رود. فیکارود. کهرود. کاردگرالیشر رود. کاظم رود. کچه رود. کچه رودسر. کرک رود. کرک رودسر. کرکورود. گرگان رود. کلارود پی. کلنگ رود. کلورودپی. کلی رود. کم رود. کنسه رود. کهررود. گرگرود. گرماب رود. گرمرود. گرمردوپی. گزاف رود. گلزرود. گنج رود.گنداب رود. گیله رود. لاله رود. لنجرود. لنگرود. لیرود.مکارود. منزه رود. میان دورود. میرانه رود. میررود. میرود. ناسرود. نسیه رود. نشتارود. نمک آب رود. نورود. نورودسر. نیرود. نیسه رود. والارود. ولارود. ولم رود. هاشم رود. هرده رود. هردورود. هلیرود. یازررود. یالورود.

رود. [رَ] (ع ص) ریح رود؛ باد نرم. (منتهی الارب). باد نرم وزش. (از اقرب الموارد).

رود. (اِ) به یونانی ورد است. (فهرست مخزن الادویه). گل سرخ.

فرهنگ معین

رود

جامگان (مِ) (اِمر.) جِ رود جامه.

معادل ابجد

رود فارس

551

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری