معنی رود ایتالیا

لغت نامه دهخدا

ایتالیا

ایتالیا. (اِخ) جمهوری ایتالیا در حدود 47021000 تن جمعیت دارد. پایتختش شهر رم است. و قسمت شمالی آن بوسیله ٔ کوههای آلپ از فرانسه، سویس، اتریش، و یوگسلاوی مجزا شده. قسمت مرکزی و جنوبی شبه جزیره ایست چکمه مانند که میان دریاهای تیرنه و آدریاتیک در مدیترانه پیش رفته است.کشور جمهوری سان مارینو و کشور مستقل واتیکان در داخل خاک ایتالیا واقعند. ایتالیا به 19 ناحیه منقسم میشود که مشتمل بر 91 ایالت است. بر طبق قانون اساسی 1948 مقرر شده است که باین نواحی در امور داخلی حقوق خودمختاری اداری اعطا شود. ولی تا این تاریخ فقط نواحی مرزی وال، آئوستا، ترنتینو، آلتو، آویجه و فریولی و نتسیا جولیا و جزایر سیسیل، و ساردنی خودمختاری یافته اند. دیگر نواحی عبارتند از: آبروتتسی، مولیزه، آپولیا، امیلیا، رومانیا، اومبریا، بازیلیکاتا، پیمون، توسکان، کالابریا، کامپانیا، لاتیوم، لومباردی، لیگوریا، مارکه و ونسی. از رودهای ایتالیا باید رود پوکه در دامنه های آلپ جاریست و همچنین رودهای آرنو، وتیبر را نام برد. ثروتمندترین منطقه ٔ ایتالیا قسمت شمالی آن است که شامل میلان، جنوا و تورن میباشند. قسمت مرکزی دارای مراکز تاریخی و فرهنگی معتبری از قبیل بولونیا، پیز، راونا، رم و فلورانس میباشد. صادرات ایتالیا میوه، شراب، روغن زیتون و پنیر است. ایتالیاسرزمین باستانی است که شامل چند قسمت است: 1- در موقعی که مورد هجوم قبایل وحشی قرار گرفته و در حدود قرن هشتم قبل از میلاد اتروسکها در ایتالیای شمالی و یونانیان در سواحل جنوبی مستقر شدند و در قرن 5 میلادی سلتها (یا گلها در اصطلاح مورخین رومی) به ایتالیا هجوم آوردند و اتروسکها را از دره ٔ رود پو بطرف جنوب راندند. ولی پیشروی اتروسکها را سامنتیها متوقف ساختند. لاتینها با سابینها (همسایه ٔ آنها) نیای رومیان بودند. تاریخ ایتالیا از قرن 5 قبل از میلاد تا قرن 5بعد از همان تاریخ میباشد که امپراطوری روم است. 2- تاریخ قرون وسطایی است که پس از تقسیم امپراطوری کارولنژیان در قرن نهم تشکیل و بتدریج ایتالیا از زیرفرمان امپراطوری خارج و دستخوش هرج و مرج گردید. سرانجام اوتوی (پادشاه آلمان) به دعوت پاپ به ایتالیا تاخت و بعنوان شاه ایتالیا حکومت کرد و در 962 م. بعنوان امپراطور بدست پاپ تاجگذاری نمود و این اتحاد آلمان و ایتالیا آغاز امپراطوری مقدس روم بود. اما امپراطوران این امپراطوری نتوانستند استیلای خود را بر ایتالیا حفظ کنند. 3- در حال تجزیه و احیاناً با شروع جنگهای ایتالیا در 1494م. است. ایتالیا میدان جنگ کشورگشایی فرانسه و خاندان هابسبورگ گردید. جنگهای اروپایی انقلاب فرانسه سازمان ایتالیای قرن 18 میلادی را بر هم ریخت. ناپلئون چند بار نقشه ٔ ایتالیا را تغییر داد جمهوریهای سیسپادان و ترانسپادان که در 1796م. تشکیل شده بود با هم به جمهوری سیزالپین تبدیل شد (1797م.) که پیمان کامپوفورمیو آنرا در 1802م. به رسمیت شناخت. جمهوری سیزالپین مشتمل بر لومباردی و امیلیا و رومانیا جمهوری ایتالیا نامیده شد و در 1805 م. نامش به مملکت ایتالیا (تحت سلطنت ناپلئون نیابت سلطنت اوژن دوبو آرنه) تبدیل گردید و ونسی بآن منضم شد. 4- ایتالیای نوین از 1861م. تا ظهور دیکتاتوری فاشیستی موسولینی میباشد و بر طبق قانون اساسی که ساردنی در 1848م. اتخاذ کرده بود اداره شد. در سلطنت ویکتورامانوئل دوم (1861- 1878م.) و پادشاهی اومبرتوی اول (1878- 1900م.) و نیمه ٔ اول سلطنت ویکتور امانوئل سوم (1900- 1947م.) حکومت ایتالیا نسبتاً قرین آزادی بود. در این مدت ایتالیا مستعمراتی از قبیل (سومالی لند، اریتره، لیبی) بدست آورد و از جنبه ٔ صنعتی توسعه یافت. جمعیت آن بیش از اندازه زیاد شد ولی مهاجرتهایی به آمریکا صورت گرفت. بالاخره میهن پرستان ایتالیا در 1921م. نهضتی تشکیل دادند که منجر به پیدایش فاشیسم گردید و رهبر آن بنیتو موسولینی گردید وی خدمات قابل ملاحظه به ایتالیا کرد. تا زمانیکه شاه موسولینی را عزل کرد و بادوگلیو را به نخست وزیری منصوب نمود و ایتالیا را تسلیم متفقین کرد. دولت بادوگلیو در اکتبر 1943م. به آلمان اعلان جنگ داد و متفقین ایتالیا را بعنوان «هم نبرد» بر ضد آلمان شناختند. در سال 1944م. دولت بادوگلیو استعفا داد و شاه اختیارات خود را به پسرش اومبرتوی دوم واگذار کرد و در نتیجه به آرای عمومی ایتالیا جمهوری شد (1946م.) و ایتالیا در سال 1955م. به عضویت سازمان ملل پذیرفته شد. رجوع به دائرهالمعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین شود.


رود

رود. (پسوند) جزء ترکیبی برخی از ترکیبات بمعانی مختلف رود است، نظیر: اچه رود. ارده رود. ازرود. ازن رود. اسپه رود. استانک رود. اسفی رود. الم رود. الیشررود. امیررود. اندرود. انگرود. اهلم رود. اودروه رود. اوزرود. اوشیان رود. بریشرود. بزرود. پی بورود. پادنگ رود. پارود.پاین رودپی. پسندرود. پلنگ رود. پلورود. پهدررود. پیت رود. تجن رود. ترکرود. توسکارود. تیل رودسر. جاجرود. چپک رود. چلکرود. چورود. حچه رود. خرک رود. خرمارود. خشک رود. خشک رودپی. خمام رود. خواسته رود. خوردرود. خوره تاوه رود. خیرود. خیرودکنار. دارارود. داررود. درکلارود. دزدکه رود. دزدکه رودسر. دورودمحله. رستم رود. زارم رود. زاغ رود. زاینده رود. زرن رود. زرین رود. زنده رود. زنگانه رود. زیارت خواسته رود. ساری رودپی. سالارودکلا. سبک رود. سرخرود. سرداب رود. سفیدرود. سلم رود. سلم رودسر. سیاه رود. سیاه رودپی. سیاه کلارود. سیگارود. سیه رود. شاه رود. شمعجارود. شیخ رود. شیره رود. شیرود. شیمرود. صفارود. ضیارود. طیزنه رود. عیسی رود. فیکارود. کهرود. کاردگرالیشر رود. کاظم رود. کچه رود. کچه رودسر. کرک رود. کرک رودسر. کرکورود. گرگان رود. کلارود پی. کلنگ رود. کلورودپی. کلی رود. کم رود. کنسه رود. کهررود. گرگرود. گرماب رود. گرمرود. گرمردوپی. گزاف رود. گلزرود. گنج رود.گنداب رود. گیله رود. لاله رود. لنجرود. لنگرود. لیرود.مکارود. منزه رود. میان دورود. میرانه رود. میررود. میرود. ناسرود. نسیه رود. نشتارود. نمک آب رود. نورود. نورودسر. نیرود. نیسه رود. والارود. ولارود. ولم رود. هاشم رود. هرده رود. هردورود. هلیرود. یازررود. یالورود.

رود. [رَ] (ع ص) ریح رود؛ باد نرم. (منتهی الارب). باد نرم وزش. (از اقرب الموارد).

رود. (اِ) به یونانی ورد است. (فهرست مخزن الادویه). گل سرخ.

رود. (ع مص) به جنبش درآمدن و نسیم وار وزیدن باد. (از معجم متن اللغه). رَود. رَوَدان. (معجم متن اللغه). رجوع به رَود و رودان شود. || (حامص) آهستگی و نرمی، و گویند: امش علی رود؛ یعنی آهسته خرام. و تصغیر آن رُوَید است. (منتهی الارب). امش علی رود؛ آهسته برو. (از اقرب الموارد).

رود. (اِخ) قصبه ای در خراسان. صاحب شدالازار آرد: در خراسان دو جا بنام سنگان مشهور است اول قریه ٔ سنگان که در نزدیکی قصبه ٔ رود حاکم نشین خواف واقع است... (شدالازار ص 539).

رود. (اِ) رودخانه ٔ عظیم و سیال. (برهان قاطع). رودخانه یعنی آب عظیم. (آنندراج). نهری که عظیم و جاری باشد. (غیاث اللغات). رودخانه. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). نهر عظیم و سیال. (ناظم الاطباء). آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش نهر و شط است. (از فرهنگ نظام). درحدودالعالم آمده: رود بر دو ضرب است یکی طبیعی است و دیگر صناعی، اما رود صناعی آن است که رودکده های اوبکنده اند و آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت و برز ناحیتی را، و بیشترین رود صناعی خرد بودو اندر او کشتی نتواند گذشتن. و شهر باشد که او را ده رود صناعی است کمتر یا بیشتر، و این آبها اندر خوردن و کشت و برز و گیاه خوارها بکار شود و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن بهرزمانی زیادت و نقصان افتد. و اما رود طبیعی آن است که آبهایی بودبزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود و خویشتن را راه کند و رودکده ٔ وی جایی فراخ شود و جایی تنگ، و همی رود تا به دریایی رسد یا به بطیحه ای. و از این رودهای طبیعی هست که سخت عظیم نیست و آن به آبادانی شهری یا ناحیتی بکار شودچون رود بلخ و رود مرو، و بود که از یک رود طبیعی رودهای بسیار بردارد و بکار شود و آن عمود رود همی رود تا به دریا رسد یا به بطیحه ای چون فرات -انتهی. جریان طبیعی آب را گویند در سطح زمین که از جوبیار بزرگتر و در بستر یا کانال معین و مشخصی جاری باشد. معمولا رودها به اقیانوس یا دریا و یا دریاچه فرومیریزندولی بندرت بعضی از رودها در زمینهای خلل و فرج دار بزیر زمین فرومیروند و در بعضی از سرزمینهای خشک و لم یزرع بخار میشوند و این نوع رودها را «رودهای ضایعشده » گویند. در برخی از نقاط زمین آب رودها در زمین فرومیروند و در طی مسیر خود چند بار در سطح زمین ظاهر و بار دیگر ناپدید میگردند. رودهایی را که دارای بستری با برشهای کامل و شیبی منظم باشد رودهای جوان نامند و رودهای پیر رودهایی را گویند که دره های آن بمرور ایام فرسایش یافته و وسیعتر شده باشد:
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان
دو چشم خسروانی چون رود گنگ باشد.
خسروانی.
بدو گفت مردی سوی رودبار
به رود اندرون شد همی بی شنار.
بوشکور.
سوی رود با کاروانی گشن
زه آبی بدو اندرون سهمگین.
بوشکور.
به جوی و به رود آب را راه کرد
به فر کیی رنج کوتاه کرد.
فردوسی.
به جایی که بودی زمین خراب
و گر تنگ بودی به رود اندر آب.
فردوسی.
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل.
فردوسی.
هر قطره ای ز جودت رودی است همچو جیحون
هر ذره ای ز حلمت کوهی است چون بذیل.
رفیعی.
دلش نگیرد از این دشت و کوه و بیشه و رود
سرش نگردد از این آب کند و کوره و خرّ.
عنصری.
با سرشک سخای تو کس را
ننماید عظیم رود فرب.
عسجدی.
بیارامیدند و برآن جانب رود... بسیار استر سلطانی بسته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). سواری دویست خویشتن در رود افکندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). دیگر روز از دو جانب رود ایستاده بودند به نظاره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262).
تو آن رودی که پایانت ندانم
چو دریا راز پنهانت ندانم.
نظامی.
چنین گفت کافزون تر از کوه و رود
جهان آفرینت رساند درود.
نظامی.
مگر کآب آن رودچون آب رود
به خشکی کشی تری آرد فرود.
نظامی.
این جمله رودهای عظیم است که سنگهای گران بگرداند و به سر سوار درآید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 409).
و رجوع به رودخانه و دائرهالمعارف بریتانیکا و جغرافیای عمومی تألیف دکتر احمد مستوفی ج 1 شود.
- تندرود، رودی که جریان آب آن سریع باشد. رودی که بر اثر شیب زیاد بستر آب آن تند و سریع جاری گردد:
چو شبدیز من رفت از ین تندرود
ز من باد بر دوستداران درود.
نظامی.
- خشک رود، رود خشک. رودی که آب نداشته باشد. رودی که بر اثر نباریدن باران و کم آبی بستر آن خشک شده باشد:
بوالعجب بازی است در هنگام مستی باز فقر
کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت.
سنایی.
اگر باران بکوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی.
سعدی.
- رود خون، رودی که در آن بجای آب خون جاری باشد. از باب مبالغه گریستن بسیار و جریان خون فراوان را برود خون تشبیه کرده اند:
راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم
زیر پل سکه شد پول به سر درشکست.
خاقانی.
خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند.
حافظ.
|| رودخانه ٔ آمو. (برهان قاطع). رود آمو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری). نام فارسی جیحون است. (نخبهالدهر دمشقی). || فرزند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). فرزند و پسر، و آن را در وقت تصغیر رودک گویند. (آنندراج). فرزند و پسر و دختر. (ناظم الاطباء). رودبزبان عجم کودک بود. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 78):
چو چشمش به رود گرامی رسید
ز اسب اندرآمد چنان چون سزید.
فردوسی.
آسمان از صفت تربیت دولت تو
بمقامی است که باشد صفت مادر و رود.
نجیب الدین گلپایگانی.
زهی دولت مادر روزگار
که رودی چنین پرورد در کنار.
سعدی (بوستان).
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این.
حافظ.
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچورود جیحون است.
حافظ.
خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند.
حافظ.
نه هر شریری پور آورد چو قاآن راد
نه هر ضریری نغز آورد چو یوسف رود.
هدایت (از آنندراج).
- رودم ای رود، جمله ای است که زن یا مرد فرزندمرده در نوحه گری مرگ فرزند گوید. (یادداشت مؤلف).
|| نام سازی است که نوازند. (برهان قاطع) (آنندراج). نام قسمی از ساز است. (فرهنگ نظام). آلتی است موسیقی از ذوی الاوتار. (یادداشت مؤلف). نوعی از سازهای زهی بوده است:
هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمت خلق را کاتوره خاست.
رودکی.
باز تو بی رنج باش و جان تو خرم
با نی و با رود و با نبید فناروز.
رودکی.
گوش تو سال و مه به رود و سرود
نشنوی مویه ٔ خروشان را.
رودکی.
برآمد ابر پیریت از بناگوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز.
کسایی.
بر آن جامه بر مجلس آراستند
نوازنده ٔ رود و می خواستند.
فردوسی.
همه شب ببودند با نای و رود
همی داد هرکس به خسرو درود.
فردوسی.
بسازید نوحه به آواز رود
به بربط همی مویه زد با سرود.
فردوسی.
روزی شراب میخورد بر سماع رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683).
گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.
ناصرخسرو.
زی رود و سرود است گوش سلطان
زیرا که طغان خانش مهمان است.
ناصرخسرو.
بس کن آن قصه ٔ رباب کزآن
زرد ونالان شدی چو رود و رباب.
ناصرخسرو.
مغنی سحرگاه بر بانگ رود
بیاد آور آن پهلوانی سرود.
نظامی.
همه آراسته با رود و جامند
چو مه منزل بمنزل میخرامند.
نظامی.
گر ز خود غافلم به باده و رود
نیستم غافل از سپهر کبود.
نظامی.
لیکن شب و روز در خرابات
با رود و سرود و نقل و جامیم.
عطار.
مغنی بزن آن نوآیین سرود
بگو با حریفان به آواز رود.
حافظ.
- زنگانه رود، سازی که زنگیان نوازند. (شرفنامه ٔ نظامی چ وحید دستگردی حاشیه ٔ ص 130):
چو زنگی درآمد به زنگانه رود
ز شهرود رومی برآمد سرود.
نظامی.
- سه رود، چنگ و رباب و بربط. (یادداشت مؤلف).
- شهرود رومی، ساز رومیان. (شرفنامه ٔ نظامی چ وحید دستگردی حاشیه ٔ ص 130). رجوع به زنگانه رود در سطور قبلی شود.
|| مطلق ساز و غنا. (یادداشت مؤلف). نغمه و سرود. (ناظم الاطباء) (ازاستنگاس):
همی بود یک ماه در نیمروز
گهی رود میخواست گه باز و یوز.
فردوسی.
ببودند یک هفته با رود و می
بزرگان در ایوان کاوس کی.
فردوسی.
بفرمود تا خوان بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند.
فردوسی.
|| تاری که بر روی سازها کشند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). تار ساز. (فرهنگ نظام).شِرعَه. وتر. (نصاب الصبیان) (السامی فی الاسامی). تار ساز چرا که از روده ٔ بچه ٔ گوسپند سازند پس تار آهنی را روده نگویند و از بس که در این معنی شهرت دارد مجازاً ساز را نیز نامند. (غیاث اللغات). تار یا زه سازهای موسیقی. زه تافته. (یادداشت مؤلف):
یک تازیانه خوردی بر جان از آن دو زلف
کز زخم آن بماندی پیچان چو رود شیب.
رودکی.
مثال طبع مثال یکی شکافه زن است
که رود دارد بر چوب برکشیده چهار.
دقیقی.
کار دنیا را همان داند که کرد
رطل پر کن رود برکش بر رباب.
ناصرخسرو.
طنبوری هشت رود ساخته بودند، همی زدند و سرود همی گفتند. (مجمل التواریخ و القصص).
تا بنوای مدیح وصف تو برداشتم
رود رباب من است روده ٔ اهل ریا.
؟
به بربط چون سر زخمه درآورد
ز رود خشک بانگ تر درآورد.
نظامی.
مغنی بیا ز اول صبح بام
برآن زخمه ٔ پخته بر رود خام.
نظامی.
- رود گسستن، پاره شدن زه ساز:
همی زن این نوا تا نگسلد رود.
(ویس و رامین).
پندار ای اخی که بمانی تو جاودان
گر رود نگسلد ره جاوید میزنی.
سنایی.
|| زه کمان حلاجی. (برهان قاطع). زه کمان حلاجی و جز آن. (ناظم الاطباء). زه کمان. (آنندراج). || روده ٔ گوسفند و غیره. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات). رودگان و رودگانی. (فرهنگ جهانگیری). صاحب آنندراج آرد: زه کمان و تار ساز همه مجاز از این معنی است. روده و معا. (ناظم الاطباء). || سرور و شادمانی. (ناظم الاطباء) (از استنگاس). || گفتگوی خوش آیند و فرح انگیز. (ناظم الاطباء) (از استنگاس). مجلس شادی و عشرت. (ناظم الاطباء). شادی و عشرت مجلس باده نوشی و مهمانی. || گریه و ناله، و در اصفهان این لفظ در تکلم هست و گویند فلان رود میزد یعنی گریه ٔ با ناله میکرد. در اوستا رود و در سنسکریت هم رود [دَ] بمعنی گریه و ناله است. (فرهنگ نظام).

فرهنگ معین

رود

جامگان (مِ) (اِمر.) جِ رود جامه.

تعبیر خواب

رود

رود بزرگ وزیر پادشاه است. اگر بیند که آب رود زیاد شد، دلیل که مال وزیر زیاد شود. اگر بیندکه آب رود همی خورد، دلیل که از وزیر عطا یابد. اگر بیند که آب رود تیره و گندیده بود، دلیل که بیمار شود. اگر بیند آب رود سرد و خوش بود، دلیل که نوازش وزیر بکند. اگر بیند که رود خون گشته بود و می رفت، دلیل که در آن دیار خون ریختن عظیم بود، ودر میان پادشاهان. اگر بیند از آن آب خون آلود همی خورد، دلیل که از بهر طمع به داوری پادشاه افتد. اگر بیند آب رود سفید و پاک بود، دلیل که مردم عامه ثنای وزیر گویند. اگر بیند آب رود به زمین فرو رفت و هیچ نماند، دلیل عقوبت بود در آن دیار. اگر بیند در آب رود خود را بشست، دلیل که ازشر پادشاه و وزیر ایمن باشد. اگربیند در زیر آب غو طه خورد و باز برآمد، دلیل که از راز وزیر آگه شود. اگر بیند در رود رفت و جمله اعضای او گل آلود شد، دلیل که از قِبَل بازرگانی غمی به او رسد. - حضرت دانیال

رود دجله به خواب، خلیفه بغداد بود و بعضی از معبران گویند: رود دجله پادشاه مصر است و رود گر پادشاه ارمینه است و رود نیل پادشاه خوارزم است و خوردن آب از این رودها چون روشن بود در آن خیر و منفعت است که از ایشان برسد به قدر آن آب که از آن خورده بود. اگر رودی از شیر بیند و خود را در میان آن بیند، دلیل که در فتنه افتد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ عمید

رود

فرزند پسر یا دختر: زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱: ۴۰)، خواهی که بر‌نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ: ۳۶۲)،

سرود، نغمه،
آرشه،
تار و رشته‌ای که بر روی ساز کشیده می‌شود،
ساز،
* رود زدن: [قدیمی] ساز زدن،

معادل ابجد

رود ایتالیا

663

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری