معنی روح نواز

حل جدول

روح نواز

اثر یوهان فیلیپ کریگر

لغت نامه دهخدا

نواز

نواز. [ن َ] (اِمص) حاصل مصدر نواختن است. (یادداشت مؤلف). نوازش. (برهان قاطع) (آنندراج). نواختن. (اوبهی) (برهان قاطع). دلجوئی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). تسلی. (ناظم الاطباء). رجوع به نوازش و نواختن شود:
ز کهتر پرستش ز مهتر نواز
بداندیش را داشتن در گداز.
فردوسی.
خجسته بادت و فرخنده و مبارک باد
نواز و خلعت و تشریف شاه کامروا.
مسعودسعد.
اینت اقبال که بازآمدی اندر اقبال
تا جهانی ز تو افتاد در اقبال و نواز.
انوری.
نیست بررای تو پوشیده که من خدمت تو
ازبرای تو کنم نز پی تشریف و نواز.
انوری.
|| (نف) نوازنده. نوازشگر. نوازش کننده. که مهربان است وتفقد می کند. پرورنده. برکشنده. دوستدار.
به صورت مزید مؤخر در این ترکیبات:
- آشنانواز. بنده نواز. بیگانه نواز. دردمندنواز. دشمن نواز. دوست نواز. دیوانه نواز. رعیت نواز. زیردست نواز.ستمکش نواز. سفله نواز. صاحب نواز. عاجزنواز. عاشق نواز. غریب نواز. غمگین نواز. غمین نواز. کهترنواز. مردم نواز. مسکین نواز. مهمان نواز. ناتوان نواز. ناتوانانواز. ناکس نواز. ولی نواز. یتیم نواز. رجوع به هر یک از این ترکیب ها در ردیف خود شود.
|| آنکه خوشایند می گوید. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || تسلی بخش. آرامش بخش. لذت بخش. نوازش کننده.
به صورت مزید مؤخر در این ترکیبات استعمال شده است:
- جان نواز. خاطرنواز. دل نواز. دیده نواز. روح نواز. گوش نواز. رجوع به هر یک از این ترکیب ها در ردیف خود شود.
|| نوازنده. زننده. که آلت طرب را به صدا درآورد و بنوازد.
به صورت مزید مؤخر بدین معنی در پی اسم آلات طرب آید:
- بریشم نواز. تنبک نواز. چنگ نواز. دف نواز. رودنواز. عودنواز. کاسه نواز. نای نواز. نی نواز. رجوع به هر یک ازاین ترکیب ها در ردیف خود شود.
به صورت مزید مؤخر به دنبال صفت آید برای توصیف طرز نواختن آلات طرب:
- ترنواز. (از آنندراج). چابک نواز. خوش نواز. شیرین نواز. نرم نواز.
|| سراینده. سرای.
- دستان نواز، دستان سرا:
شد آگاه دانای دستان نواز
به دستان بر او داشت پوشیده راز.
نظامی.


روح

روح. (اِخ) ابن یسار یا یساربن روح. نام یکی از صحابه است. (از قاموس الاعلام ترکی). شاید همان روح بن سیار باشد. رجوع به روح بن سیار شود.

روح. (اِخ) ابن ابی بحر. نام پدر حسین بن روح یکی از نواب اربعه ٔ حضرت حجت. رجوع به حسین بن روح و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 214 شود.

روح. (اِخ) ابن سیار، یا سیاربن روح. بعضی او را از جمله ٔ صحابه گفته اند. (از تاج العروس).

روح. (اِخ) ابن عبدالاعلی، مکنی به ابوهمام. او را پنجاه ورقه شعر است. (از الفهرست ابن الندیم). و رجوع به ابوهمام روح شود.

روح. (اِخ) ابن عبید شامی، مکنی به ابویحیی. تابعی و محدث است.

روح. [رَ] (ع ص، اِ) ج ِ رائح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رائح شود.

روح. (اِخ) ابن عائذ. محدث است و از ابی العوام روایت دارد. (از تاج العروس).

روح. (اِخ) ابن فضل بصری، نزیل طائف. از حمادبن سلمه حدیث شنید. (از تاج العروس).


طبله نواز

طبله نواز. [طَ ل َ / ل ِ ن َ] (نف مرکب) طبل نواز. طباله: داربه، زن ِ طبله نواز. (منتهی الارب).

فرهنگ فارسی هوشیار

نواز

‎ (اسم) نوازش: از نواز شاه آن زار حنیذ در تن خود غیرجان جانی ندید (ندید) . (مثنوی. نیک. ‎ 541:6)، (اسم) در ترکیب بمعنی نوازنده آید: بنده نوازکوچک نوازگوش نوازمهمان نواز.

واژه پیشنهادی

روح بخش

دل انگیز-روح نواز-

عربی به فارسی

روح

روح , جان , روان , رمق , روحیه , جرات , روح دادن , بسرخلق اوردن

فارسی به عربی

روح

خارصین، خیال، روح، شبح، ظهور

معادل ابجد

روح نواز

278

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری